آوانگارد دست هایت
درباره شاعر
مظاهرشهامت متولد ۱۳۴۵ درروستای رضی از توابع مشگین شهر و زمینه فعالیت او شعر، داستان و نقد ادبی در دو زبان ترکی وفارسی است.
کتابهای چاپ شده عبارتند از: “نخستین اشعار” ۱۳۷۰ (مجموعه شعر) نشر آرست، “از مه وماهستان فقط خوابهای من” (مجموعه داستان) در سال ۱۳۸۲، نشر داستانسرا، کتاب مجموعه داستان با عنوان ۱۳ در سال ۱۳۸۴ و رمان “گردباد در هندسه کلمات” درسال ۱۳۸۷ نتوانست از وزارت ارشاد مجوز چاپ بگیرد. هم چنین مجموعه شعر “از کنج چندم دایره” ۱۳۸۵، نشر بوتیمار، رمان عنوان “آدمیان که در”، نشر فرهنگ ایلیا و رمان “ویرگولهای آبی زمین” نشر مینا از دیگر اثار منتشر شده مظاهر شهامت است.
هفت شعر از “مظاهر شهامت”
به نسرین ستوده
یا دستان خشکیده کنج را باز کنید
یا
بغض مربع عدد چهار را
که
پیمان بسته است
به شمردن تکه های نزدیک دیوار!
ستودگی نان آغاز شده
اکنون که
گلی نسرین را
در معنای وسیع گرسنگی
به یاد ما آورده است
هر چیزی به نوبت دیده می شود
هر چیزی به نوبت دیده می شود
قطار بمباران شده
اتوبوس واژگون زنگ زده کنار جاده
کبوتری که به اشتباه مرده است در آستانه در خانه ایی متروک
و عکس زنی که
پستان های بزرگ خود را
زودتر از چشم هایش
به خواب مردان اندوهگین برده بود
هر چیزی را به نوبت می بینم
عکس ها
رنگ مات روز جمعه
چند تار مویت
که ناگهان طولانی می شود از میان انگشت های من
و باد بر تنه درختان بلوط می پیچاند
هر چیزی به نوبت سایه می شود
مگر مردی که
نمی داند چرا به روی من اسلحه می کشد در حالیکه قنداق تفنگ برنو زیبا می درخشد
و من می دانم اگر بترسم
این شعر
آهویی را از خود گذر نخواهد داد…
باید چشم هایم را ببندم
و فکر کنم
تونل تاریک بی پایانی از پشت پلک هایم آغاز می شود
و یک گلوله خوش تراش
رگ هایم را به آرامی آتش می زند
خانه را سوزانده بودیم
خانه را سوزانده بودیم
پرنده ها
عصر را
نقطه به نقطه تیره می کردند
فرومی رفتیم در جنگل
با تفنگی شکسته
و خوابی سنگین
بر چشم هایمان فروافتاده بود
باید این را نوشت
باید این را نوشت که
در دنیا ستم هست
بعد
زیرش را امضا کرد
و دل خود را در یاد دیگران جای گذاشت
به خاطر ترس از سلول انفرادی می گویم
پرنده را با خیال آدمی بیگانه می کند
و عشق می شود ریزه های نان
در کف دستهای منتظر
باید این را نوشت که
تا در دنیا ستم هست
لب های هر اعدامی بوسیدنی است
بعد
زیرش را امضا کرد
خم می شوم
طرف چهره نخستین کشته شده
گیسوانش
ابری از خون دارد
خودکشی عمدی
خودکشی عمدی صبح را همین جا ببین
که
روی این میز را
به برجسته ترین نقطه جهان
تبدیل کرده است
تا
من نوک انگشت خود را بکوبم و بگویم :
آری !
اینجا
بارها سبیل نیچه را به هیتلر
سبیل هیتلر را به چاپلین بخشیدند
اما
سینا همچنان فریاد زد
قانون شفا
هیچ ربطی به جنون شبانه آدمی ندارد
که کودکی های خود را
در خون پرنده غرق می کند
نه !
این هوای آلوده را نفس نمی کشم
که تصمیم نهایی را بگیرم
هنوز
تصویر گل سرخ اول
در چشم های تو است
پشت به پشت سال ها
پشت به پشت سال ها نشسته بودم
و به پستان های تو
با انگشتانی خونین دروغ می گفتم
چرا که
هیچکس
بیرون نمی کشید
درختی را
که در گلوی من
به رنگی کبود
جوانه زده بود
دهانم
مرا از پستوهای تاریک کشف کرده است
و هر بار که به خیابان می روم
سری بریده را بغل زده ام
که سرودی عتیق را
با دهانی شکفته تر خوانده بود
زرد خون آلود عصر که کشیده می شود به خط کوچه و خیابان
می گذارمش بالای سکوی تنها میدان شهر
تا تماشایش کنم و
به یاد بیاورم فریاد آخرینش را رو به سوی خودم
که می گفت :
آهای !
مرد کافکایی شماره چندم !
فریاد آزادی
چپ افتاده است از لبه کلاه لبه دار سیاهت
کمی فلسفی تر نگاه کن از دوربین من
و بعد
تف کن در شریان سرخ همه مردانی که
نان در گلویشان گیر کرده است
به یاد می آورم
و شب
چهره اش را
خیلی زود سیاه می کند
آوانگارد دست هایت
سر هر کوچه
وقتی باد
تن پاییز را سرد می نوازد
باد و ماسه را
سوی ناهمواری روح خدشه دار من هی می کند
پس
به طعم آزادی مشکوک شده ام
حتی اگر
رم آهو را
پیش از انقراض رقص پاهایش
زبان کشیده ام
دست می برم آرام
با انگشتان عطش
از سرتاسر استعاره
اما باور کنید
کمرگاه هر کوهستانی
از فصل جفت گیری خالی است
و در این شهر
هیچ هوای نهانی نمی وزد