حرف اول

نویسنده
پرستو سپهری

فصل قتل عام مطبوعات…

در آشفته بازار اخبار موج آفرین و پرهیاهوی هفته های اخیرکه بیش از همه هنر و فرهنگ را نشانه گرفته اند، خبر انتشار دوباره ی نشریه ی “ گزارش فیلم”، بر روی اینترنت دگر باره یادآور روزهای خوب مطبوعات شد و روزگاری که آزادی نیمه اصلاحات خرک لنگان مطبوعات ایران را پیش می برد.

“گزارش فیلم” - همزمان با دهمین سالگرد توقیفش - بار دیگر متولد شده است، اما این بار در فضای اینترنت و فرسنگ ها دورتر از شهر و دیار زادگاهش؛ آنهم در روزگاری که ما مانده ایم و خرواری از “ای کاش” ها… که ای کاش شراره های این عشق بی هراس بر پیکر زخم خورده و بیجان دیگر نشریات هم لهیب می افکند، کاش “نشاط” به “جامعه” ی نشریات “میهن” باز می گشت تا در این “روزگار” بی “آفتاب”، “بهار” میهمان “ گلستان ایران” می شد، گلستانی که “یاس نو” در “نوروز”ش جوانه می زد. کاش” شهروند امروز”با برآمدن “آفتاب”، “حیات نو”ی خویش را از سر می گرفت و “ملت” از همین “صبح امروز”، جشن “ همبستگی” برپا می کرد.

کاش “ شمس” ِ روزنامه نگاران، از “توس” طلوع می کرد، “عمادالدین باقی”، باردیگر، “خرداد را “فتح می کرد و “لطیف صفری” و “ محمد صادق جوادی حصار” از گوشه ی عزلت بیرون می شدند. اگر تمام این ای کاش ها “بنیان” می گرفت، همه ی این نشریات به تاراج رفته باردیگر با “مشارکت” یکدیگر برای نشر “پیام آزادی” در “بامداد نو” به هم “سلام” می کردند و “عصر آزادگان” را رقم می زدند. اما افسوس که پیشخوان مطبوعات چون مردابی مسکون برجای مانده و آن دریای مواج و پرتلاطم در فصلی مکدر مایوسانه به خواب رفته است.

با این اوصاف دیگر پدیده ای به نام روزنامه نگاری مستقل در ایران- که بزرگترین زندان روزنامه نگاران نام گرفته - افسانه ای بیش نیست، چرا که گواه آن 42 روزنامه نویس دربند است و 65 تن دیگر از هم قطارانشان که تنها در طی همین 2 سال و نیم پیش به تبعید خودخواسته دچار گشته اند. هم آن تبعیدیانی که با عهد خود به قلمشان پایبند مانده اند و با انتشار نشریات اینترنتی و بنا کردن وب سایتهای فرهنگی و اجتماعی سد سانسور و حذف را از پیش روی برمی دارند تا شاید پلکهای سنگین شده از غفلت را بگشایند و راه را برای گسترش اندیشه، آزادی بیان و مبارزه با خفقان فرهنگی هموار سازند. این نشریات شکل امروزین روزنامه ی “ثریا” ی عصر ناصری اند. روزنامه ای که با وجود انتشار در خارج از کشور، در عیان ساختن چهره ی استبداد و تعالی فرهنگی جوانان نقش موثری را ایفا کرد.

باری، کشتی به گل نشسته ی روزنامه نگاری ایران، در جست و جوست که راهی برای افتادن به دریای پرخروش مبارزه با سانسور و اسارت قلم بیابد تا شاید روزی بر ساحل آزادی لنگر بیندازد. همان روزی که “سحر خیز” سیمای زردگون زنجیرهای گره خورده برپایش را لگدمال کند وعیسی وار بر کالبد نیمه جان مطبوعات ایران بدمد، “احمد زید آبادی” از اسارت آن نرده های آهنین برهد و شرافت قلمش را بار دیگر به نمایش در آورد، “مسعود باستانی” از بند جور رها شود و قلم را در دستان سبز جوانش بفشرد و “بهمن احمدی امویی” بار دگر مردانه از حقوق زنان میهنش بنویسد