خیالبافی با عروسک سبز

فرهاد رجبعلی
فرهاد رجبعلی

اخیرا ویدئو جدیدی از وقایع 18 تیرماه 78 در اینترنت منتشر شده که از یکی از طبقات ساختمان وزارت کشور ضبط شده است. تمام وقایع فردای روز حمله به کوی دانشگاه را به یاد دارم و ثانیه به ثانیه اش را در ذهن ثبت کرده ام که دانشجویان خشمگین روبروی ساختمان وزارت کشور خواستار حضور محمد خاتمی و پاسخگویی اش بودند و در حرکتی اعتراضی در ساختمان وزارت کشور را از جا در آوردند و وقتی این ویدئو را دیدم تمام خاطرات آن روزها در ذهنم مرور شد.

انگاری بخشی از وقایع آن روزها که از نزدیک شاهدش بودم بی کم و کاست از ذهنم روی نوار ویدئو پیاده شده است. به خوبی یاد دارم که با رفقای دانشگاه کلی تلاش کردیم جلو بچه هایی را که بسیار هیجان داشتند و خشمگین بودند، بگیریم که وارد محوطه و ساختمان وزارت کشور نشوند. دقایقی بعد مصطفی تاج زاده معاون وقت وزیر کشور با تواضع تمام بین دانشجویان حاضر شد و با بچه ها صحبت کرد و وقتی دانشجویان از او بلندگویی خواستند تا صدای شان رساتر به مردم برسد خود شخصا بلندگویی دستی آورد و به دست گرفت و میکروفون را به دست دانشجویان سپرد و تا ساعت ها همراه آنان در خیابان های تهران ماند. بزرگ مردی که همواره در سال های اخیر ثابت کرده است مرد عمل است و نه حرف.

وقایع پس از 18 تیر ماه 78 به عنوان نماد فرصت سوزی اصلاح طلبان پس از انقلاب در تاریخ ایران ثبت شد. متاسفانه آقای خاتمی با توجه به اینکه ریاست دولت را در دست داشت اما از اختیارات خود استفاده نکرد و پشت جنبش دانشجویی و مردم پشتیبان دانشجویان را خالی کرد تا آیت الله خامنه ای وقتی جوانان را بی پناه دید، به دستوری چماق به دستانش را در خیابان ها سرازیر کند و جنبش اعتراضی را سرکوب.

نتیجه اش را هم دیدیم و پس از 18 تیر 78 بیش از همه ضررش را خود دولت اصلاحات دید که دیگر روی خوش ندید و فشار و کارشکنی جناح راست علنی تر و سخت تر از گذشته شد.

امروزه روز یازده سال از آن واقعه می گذرد و در سکوت محض فرو رفته است پایتخت. من این سکوت را ناشی از ناامیدی جامعه جوان ایران از اصلاح طلبان می دانم که یک بار پس از سرکوب دانشجویان در سال 78 رخ داد و این بار بسیار عمیق تر و جدی تر از آن دوران است.

با پیدایش جنبش سبز، دلها بیش از پیش امیدوار شد به کسی که طبق شواهد دو برابر دیگر کاندیداها رای داشت و پیروز قاطع انتخابات دهم ریاست جمهوری بود. اما چه شد؟ هیچ! پس از تقلب آشکار حکومت و جابجایی آرا و اعتراضات گسترده جامعه در پی کودتای انتخاباتی، مهندس موسوی نمودار نزولی عملگرایی آقای خاتمی را با شیبی تندتر در یک سال گذشته تکرار کرد.

این روزها تنها شاهدیم که مهندس موسوی نشسته و تنها دلخوش کرده است به بیانیه صادر کردن پشت هم و مدام حکومت را محکوم کردن. یک روز خواستار برگزاری رفراندوم می شود و روز دیگر مانیفست می نویسد و مدعی دفاع از حقوق شهروندانش می شود و تمکین به قانون اساسی را ملاک اولیه رسیدن خواست جامعه می داند، اما پای عمل که می رسد درخواست تظاهراتش را پس می گیرد و از همان قانون اساسی مطلوبش نیز عدول می کند.

مهندس موسوی در سخنرانی اخیرش به مناسبت سالروز 18 تیر در جمعی گفته است: “اگر با آن رویداد تلخ درست برخورد می شد و مسببان آن فاجعه شناخته می شدند و به دلیل آن جنایات به صورت آشکار محاکمه و کیفر می شدند، ما حوادث حمله به خوابگاه دانشجویی را بعد از انتخابات نمی داشتیم. ما بایستی یاد گرفته باشیم که در مقابل کژی ها بایستیم. تسلیم شدن باعث انحراف و فاجعه های بیشتر می شود. ایستادن در برابر کژی ها جنبه حیاتی و اساسی برای اصلاح واقعی دارد.”

ظاهرا مهندس موسوی ضعف آشکار رئیس دولت اصلاحات در مدیریت قائله 18 تیر 78 را فراموش کرده است که اگر آقای خاتمی به عنوان رئیس قوه مجریه مطابق قانون عمل و با عوامل نیروی انتظامی حمله به کوی دانشگاه برخورد جدی می کرد و همچنین از اختیارات قانونی اش جهت فشار بر حاکمیت استفاده می‌نمود، به حتم نه لشکرکشی  جناح راست و شخص آیت الله خامنه ای در روز 23 تیر ماه 78 صورت می گرفت و نه شاهد تکرار حمله به کوی دانشگاه در سال 88 و در ابعادی فجیع تر می بودیم.

آقای موسوی در بخش دیگر صحبت هایش عنوان کرده اند که باید در مقابل کژی ها بایستند. در حالی که در یک سال گذشته هیچ نمونه ای از ایستادگی ایشان ندیدیم و هیچ راهکار عملی نیز از جانب ایشان تا به امروز ارائه نشده است جز ده ها بیانیه بدون ضمانت اجرایی.

البته به طور کلی بر این باورم که همه اتفاقات یک سال گذشته و حتی 18 تیر 78 جملگی پروسه گذار به دموکراسی و اتفاق نیکی ست که رخ داده است. هزینه هنگفتی داشته این پروسه و عده ای در چند سال گذشته جان خود را از دست داده اند که خوب نیک بنگریم هیچ اصلاحی در ساختار سیاسی یک نظام توتالیتر بدون هزینه نبوده است.

در واقع رفتار حکومت اسلامی در سی سال حیات اش برای همیشه ساختار یک حکومت دینی را زیر سئوال برد و الگویی شد در جهان اسلام برای دوری از حکومت ایدئولوگ و حاکمیت مردمسالاری منهای دین در جامعه. تقریبا تکلیف حکومت اسلامی سالهاست که روشن شده است و آیت الله خامنه ای نیز به خوبی دریافته که دیگر نه مقبولیتی دارد و نه ولایتش مشروعیت؛ به همین خاطر برای تثبیت خود که طبیعت هر دیکتاتوری می باشد، هر روز از روز قبل بر مردم خود سخت تر می گیرد تا موجودیتش را به عنوان یک رهبر مقتدر و متنفذ همچنان اعلام نماید.

اما اصلاح طلبان مذهبی که در سابقه سی ساله جمهوری اسلامی مناصب حکومتی و دولتی داشته اند و در پانزده سال گذشته پرچم دار اصلاح طلبی در ایران بوده اند، هر روز بیش از پیش رنگ می بازند و امیدهای جامعه به آنان کم رنگ تر می شود.

باید پذیرفت که امروزه مطالبات جامعه جوان ایران بیش از ظرفیت اصلاح طلبان مذهبی شده است و آنان حتی نتوانستند از ظرفیت های موجود در قانون اساسی در جهت رفع خواست های اولیه جامعه گام بردارند و در نهایت اکثریت جامعه جوان را که دریک سال گذشته دلخوش به استفاده از همان ظرفیت ها در چارچوب اختیارات قانون اساسی بودند مایوس کرده اند. ریزش هایی که در یک سال اخیر در طیف اصلاح طلبان مذهبی شاهد بوده ایم، خود گواه این مدعاست.

آقای خاتمی یک بار عامل اصلی یاس شمرده و فرصت سوزی بزرگ معرفی شد، اما جامعه به او و یارانش یک بار دیگر فرصت داد. انتخابات دهم ریاست جمهوری همین فرصت بود. با حمایت قاطع آقای خاتمی از مهندس موسوی همه نگاه ها و امیدها به ایشان بازگشت. جامعه فرصتی دیگر به اصلاح طلبان حکومتی داد؛ این بار مهندس موسوی! اما نتیجه در یک سالی که از انتخابات گذشت، معکوس شد و آقای موسوی هم نتوانست از حقوق اولیه شهروندان مطابق قانون اساسی مورد تائید آیت الله خمینی دفاع کند.

مهندس موسوی مدعی است: “ما نقطه اتصال را پایبندی به یک متن و آن اجرای بی کم و کاست قانون اساسی گرفته ایم.” اما در عمل چیزی دیگری شاهدیم. برپایی تظاهرات بدون سلاح طبق اصل 27 از حقوق مسلم شهروندان ایرانی ست که در قانون اساسی تصریح شده، اما 22 خرداد 89 نیز ثابت شد که مهندس موسوی نیز خارج از دایره قانون مورد نظر نظام ولایت فقیه اش عمل نمی کند و خیلی راحت با تشری از جانب معظم له عقب می نشیند.

باری، در چشم بر هم زدنی دومین سالروز انتخابات دهم ریاست جمهوری نیز فرا می رسد و سومین هم و… اما بار سرخوردگی و دل بریدن از اصلاح طلبان با ادامه این روند سنگین تر و ابعادش عمیق تر خواهد شد. جامعه در شرایط کنونی به گمانم می رود تا خیلی سریع تر از آن چیزی که پیش بینی می شد، به نتیجه قطعی برسد که اصلاحات در نظام جمهوری اسلامی با کمک اصلاح طلبان مذهبی امکان پذیر نیست و اصلاح طلبان مذهبی نیز بی آنکه خود بخواهند جزئی از حکومت شده اند و تضمین دهنده ثبات سیاسی به نفع تمامیت خواهان.

در ماه های اخیر شاهد بودیم که دوستان و یاران آقای موسوی صف بندی هایی را در تعریف جنبش سبز ارائه کرده اند که با این وصف جدید بسیاری از دایره اجتماع سبز ایشان خارج می شوند. آنان تنها اجتماعی از همفکران خود را دلیل کافی بر حاکمیت دموکراسی در کشور می دانند در حالی که در غفلتی تاریخی هستند که تنها وجود عواملی که رسیدن به دموکراسی لازمه های اولیه آنهاست، تحقق دموکراسی را تضمین نمی کند بلکه آن عوامل باید تحقق یابند و شکل و گسترش پیدا کنند که یکی از این عوامل وجود اجتماعی بزرگ و فراگیر است. در واقع تنها در صورت وجود یک جامعه مشترک المنافع است که می توان انتظار شکل گیری دموکراسی در آن جامعه را داشت. اما اصلاح طلبان مذهبی و نیز همانطور که در عمل از شخص مهندس موسوی شاهدیم، چنین دیدگاهی ندارند.

به واقع وجود یک اجتماع بزرگ با مشارکت همه طیف ها و نحله های فکری جزو عوامل اولیه تشکیل دموکراسی است و با نگرشی که آقای موسوی و یارانش در عمل پیش گرفته اند، این سئوال پیش می آید که چگونه می توان جامعه را به سمت دموکراسی سوق داد در حالی که اولین اصول دموکراسی از جانب ایشان نادیده گرفته می شود؟ و نیز ظرفیت محدود مشارکت اطلاح طلبان مذهبی آیا پاسخگوی این نیازها است؟

آقای موسوی همواره در صبحت هایش به این مسئله اشاره کرده است که “جنبش سبز از گوناگونی اندیشه ها استقبال می کند و همواره گفته است این تکثر یک فرصت برای آینده ملت ماست و ما نقطه اتصال این گوناگونی گفتمان ها را ظهور و بروز یک رهبر تعریف نکرده ایم” اما در عمل از ایشان و یارانش چیز دیگری استخراج می شود.

 

جالب اینکه کسانی چنین صف بندی های انحصار طلبانه برای جنبش سبز کرده اند که تا زمانی که در دولت اصلاحات بودند و یا از برکت همین دولت در مطبوعات قلم فرسایی کردند، کوچکترین تعهد اخلاقی نسبت به جامعه نداشتند و دست آخر نیز مجبور به ترک وطن شدند و حال خودی و غیرخودی در جنبش سبز به راه انداخته اند و غیر خود را نامطلوب برای جنبش سبز می پندارند.

 

« کارل کوهن» به خوبی در تعریف دموکراسی این دسته افراد را تهدیدات داخلی برای تحقق دموکراسی معرفی می کند که به خیال خود از دموکراسی حمایت می کنند و تحت همین بهانه شروع به محدود ساختن آزادی انتقاد و اختلاف عقیده می کنند. اشخاصی که به گمان خود از روی حسن نیت معتقدند هدف های شان سالم است و پیشنهاد خاموش ساختن شان فقط مربوط به دشمنان دموکراسی است. کوهن به درستی چنین کوششی را گمراهانه تصور می کند و آن را ناشی از ناتوانی در درک شرایط مبتنی بر قانون اساسی دموکراسی می داند.

 

با نگاهی اجمالی به رفتار یک سال گذشته اصلاح طلبان، بسیار راحت می توان به این نتیجه رسید که آیت الله خامنه ای می تواند مدیون آقای موسوی و دوستانش باشد که جامعه را چنان به یاس و سرخوردگی کشاندند که در سالهای گذشته نظیر چنین سکوتی را در سالگرد 18 تیر در جامعه شاهد نبودیم.

 

قطعا هستند عده ای که هر گونه نقد بر آقای موسوی را بر نمی تابند و همچنان معتقدند که جنبش سبز زنده و پویا است و همانند خرداد 88 گسترده و فراگیر می باشد و وضع موجود را به نفع جنبش می دانند و شعار «گام نهادن آهسته و پیوسته» سر می دهند و هر گونه و اعمال و رفتار آقای موسوی را نشانه تعقل و دوراندیشی ایشان و یارانش می دانند، اما بر این اعتقادم که این همان خیالبافی تاریخی مان است که دچارش هستیم و به نوعی با کلمات بازی می کنیم؛ همانند کودکی که در خانه نشسته است و روبان سبزی هم به عروسک اش بسته، دلخوش دنیایی خیالی برای خود می سازیم.