چرا سکوت نباید کرد؟

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

po_nabavi_01.jpg

احمد زیدآبادی عزیز و عباس عبدی نازنین طی چند مقاله در فضیلت سکوت نوشتند، تقریبا دیدگاه آنها یکی بود، قبلا کسانی مثل شمس الواعظین نیز گفته بودند که باید صبوری پیشه کرد یا مدتی ساکت ماند و هر کسی دلیلی داشت، اما من با این نظر مخالفم، دلایل مخالفتم هم بسیار ساده است.

اول: وقتی ما سکوت می کنیم، طرف مقابل مشغول تبلیغات خودش است، او مردم را با تلویزیون و رادیو بمباران خبری می کند، واقعیت های خبری را قلب می کند و دولت بی کفایت را دولتی مقتدر و کارآمد نشان می دهد. وقتی ما سکوت می کنیم، طرف مقابل با استفاده از دهها رسانه تصویری و صدا و اینترنت و روزنامه، مردم را مورد تهاجم ویرانگر خبری قرار می دهد، از ملت ایران یک ملت ضد بیگانه و جنگ طلب می سازد و چنان می کند که عوام الناس و حتی خواص الناس هم فکر می کنند دنیا همه جمع شده اند تا حق این ملت را بگیرند و ملت مظلوم ما باید با همه دنیا بجنگد. می خواهم تاکید کنم که به دلیل همین از دست دادن رسانه هاست که صدا و سیما با استفاده از میلیاردها سرمایه نفتی، مغزشویی کرده است و باورهای مردم را به هم ریخته است. بسیاری از مشکلات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی، امروز مشکل مردم ما نیست، چرا که رسانه ملی و رسانه های در دسترس و فعال، این مسائل را حذف خبری می کنند. بسیاری از مردم تردیدی ندارند که هاله اسفندیاری جاسوس است، چرا که رسانه ملی چنین چیزی را دائم تکرار می کند. ممکن است بگوئیم که ما رسانه نداریم. این حرف درستی است. به همین دلیل است که ما باید رسانه بسازیم، باید رسانه هایی را که داریم حفظ کنیم، تا در یک رسانه کمی آهسته تر و در رسانه ای دیگر کمی تندتر حرف مان را بزنیم. در هر حال سکوت فقط میدان را برای حریف خالی می کند. وجود یک روزنامه منتقد و نه حتی تندرو، بلکه رسانه ای که بخشی از حقایق را بگوید هم لازم است. ما باید از هر سوراخی که پیدا می کنیم سر بیرون بیاوریم و حرف مان را بزنیم. تلویزیون صدای آمریکا مورد توجه گروههایی از مردم است، عده ای به صدای اسرائیل گوش می دهند، بی بی سی مورد اعتماد برخی است، رادیو فردا را عده ای دائما گوش می کنند، وب سایت گویا و روزآنلاین و بسیاری وب سایت های دیگر را مردم با هزار دردسر پیدا می کنند و خبرهای شان را می خوانند. تولید خبر و نظر بدون توجه به اینکه فرستنده پیام تا چه حد توانایی دارد، ضروری است. اگر نظری که تولید شده است، یا خبری که تولید شده است، جذابیت و اهمیت کافی داشته باشد، خودش راهش را برای رسیدن به مخاطب پیدا می کند.

دوم: ممکن است فکر کنیم که ما با رسانه های مان نمی توانیم به رقابت با پوشش گسترده رسانه ملی بپردازیم، این دلیل توجیه کننده خوبی برای سکوت نیست، چرا که معنی آن این است که در هر حال ما بازی را پیش از آغاز باخته ایم، در حالی که من ترجیح می دهم، بعد از 90 دقیقه بازی خوب، یک باخت سه بر یک حاصل شود تا این که با یک مشت آدم بی انگیزه و یک بازی بد، هشت بر صفر بازی را ببازیم. البته توجه کنید که رسانه های طرفین دعوای ما دو قطبی نیستند، چنین نیست که صدا و سیما و رسانه های دولتی باطل مطلق باشند و رسانه های منتقد حق مطلق، در این میان، وب سایت هایی مثل بازتاب و انتخاب و منتقدان دولت در جناح اصولگرایان هستند و آنان کارشان را می کنند، از طرف دیگر صدای آمریکا و رادیو فردا و بی بی سی هم ممکن است از نوشته زید ما محروم شود، اما بی زید نمی ماند و با زید دیگران کارش را می کند. این وسط تنها اتفاقی که می افتد، این است که بی بی سی پر مخاطب از زیدآبادی محروم می شود. به نظر من ما باید از یک سو در صدا و سیما نفوذ کنیم و یا کسانی که در آنجا نفوذ دارند را وادار کنیم یا از آنها بخواهیم که مطابق خواست دولت رفتار نکنند و روی آنها اثر بگذاریم، از طرف دیگر رسانه های موجود در این سوی آب هم رسانه هستند و نباید آنها را رها کرد. ما باید با این باور که صدای آمریکا رسانه آمریکایی است، مقابله کنیم، نه بگذاریم صدای آمریکا سخنگوی دولت آمریکا شود، نه اینکه آنها را از تولید کنندگان مستقل محروم کنیم. ما باید برای آینده مان در هر حال رسانه سازی کنیم. تلویزیون بی بی سی در راه است، رادیو زمانه در حال گسترش است، روزآنلاین در حال توسعه است، تلویزیون هما در حال راه افتادن مجدد است، انتخاب در حال بازسازی خودش است. سایت بالاترین تبدیل به یک رسانه جدی و معتبر دارد می شود. ما باید تلاش کنیم تا همه این رسانه های متنوع و رنگارنگ گسترش پیدا کنند و هر کدام حرف شان را بزنند. این تنوع ما را از زیر فشار بمباران رسانه دولتی صدا و سیما درمی آورد.

سوم: یک فرض این است که اگر ما سکوت کنیم، دولت نمی تواند بی کفایتی خود را به گردن ما بیندازد، در نتیجه…. این استدلال قسمت دوم ندارد، در نتیجه چه می شود؟ اگر ما سکوت کنیم مردم چگونه می فهمند دولت بی کفایت است؟ این استدلال که اگر دولت را رها کنیم، خودش با سر زمین می خورد، استدلال درستی نیست، دولتی که میلیاردها بودجه، دهها شبکه رسانه ای و میلیونها نانخور و حقوق بگیر دارد، همیشه می تواند موضوع بحث را عوض کند، کما اینکه دارد این کار را می کند. دولت یک روز وعده عدالت می دهد، یک روز چنان رفتار می کند گوئی که تنها موضوع این مملکت انرژی هسته ای است، یک روز چنان رفتار می کند که گوئی تنها مشکل این کشور بی حجابی است، روزی دیگر چنان رفتار می کند گوئی که مشکل ایران تنها مبارزه با امپریالیسم است… با این دولت این بازی سکوت که می گوئید کفایت نمی کند. ما هر روز باید این بی کفایتی را به معرض نگاه دیگران بگذاریم. فکر نکنید که فقط من و شما داریم بی کفایتی دولت را نشان می دهیم، شما به عکس های عکاسان، تیتر های وب سایت های اصولگرا، موضوعات سخنان طرفداران دولت نگاه کنید. ممکن است گروهی از مدیران و متفکرانی که به هر حال به این دولت معتقدند( چه آنها که بابت اعتقادشان چیزی می گیرند، چه آنها که حتی بابت این اعتقاد چیزی هم می دهند و فداکاری می کنند) جز این گروه، بخش اعظم تولید کنندگان پیام های رسانه ای نمی توانند به این خزعبلات معتقد باشند. آنها هم به شکلی کار خودشان را می کنند.

چهارم: گروهی معتقدند که تا انتخابات مجلس باید سکوت کرد. و برای این سکوت دلیل می آورند که اگر چنین شود، دولت نمی تواند رقیب را از میدان خارج کند. البته این حرف درستی است. اما چند اشکال مهم بر آن وارد است. اول این که اگر سکوت برخی از اهل سیاست، از جمله جناح رقیب در انتخابات لازم است، چرا کسانی که نمی خواهند در انتخابات شرکت کنند، باید سکوت کنند؟ من معتقدم افرادی مثل آقای خاتمی و آقای روحانی و آقای کروبی برای مثال بهتر است سکوت کنند، چرا که ممکن است هرچه بگویند وسیله ای شود تا فردا آنان را از گردونه بازی حذف کنند، اما مسعود بهنود در لندن برای چه باید ساکت بماند؟ چرا من در بروکسل باید ساکت بمانم؟ به نظر من باید عده ای با چراغ خاموش مسیر انتخابات را بروند، ما هم حرف خودمان را می زنیم. البته یک نکته مهم این وسط نباید مغفول بماند و آن این که ممکن است فردا مردم در هنگام رای دادن سووال کنند که من برای چه باید به کسی که شش ماه مثل مجسمه ساکت مانده و حرف نزده رای بدهم؟ ممکن است مردم بگویند من چرا باید به کسی که بلد نیست در زمان دشوار حرفش را چنان بزند که هم زده باشد و هم گرفتار نشده باشد، رای بدهم؟ من فکر می کنم دوستان باید وظایف شان را تقسیم کنند، گروهی باید سکوت کنند و هر از گاهی نشانی از زنده بودن بروز دهند( سیاست کارگزارانی) و گروهی باید حرف بزنند و تا حد دعوای کامل پیش بروند( سیاست عیسی سحرخیز) گروهی باید بیرون ایران بمانند و در این روزها رسانه بسازند که برای یک سال بعد، بی رسانه وارد سرازیری انتخابات ریاست جمهوری نشویم. گروهی هم در داخل باید مثل محمد قوچانی روزنامه ای دائر کنند و روزنامه شان را حفظ کنند و دچار قهرمان بازی نشوند.

پنجم: من معتقدم که سکوت نکردن در سالهای اخیر راهی مفید برای فشار بر دولت بوده است. برای مثال اشاره می کنم به سه زندانی یک پرونده؛ هاله اسفندیاری، کیان تاجبخش و علی شاکری. این سه با یک پرونده به زندان افتادند، یکی شان یعنی هاله اسفندیاری که بیشترین اتهام را به او زدند، امروز از ایران رفت، چون در مورد او بیشترین سروصدا شد، و یکی دیگرمثل علی شاکری که سیاست سکوت در مورد او در پیش گرفته شد، هنوز مطلقا بلاتکلیف است. سووال من این است که اگر« حرف زدن ما مفید نیست، چون اثر ندارد.»، به چه دلیل فکر می کنیم « اگر حرف بزنیم دولت مشکلات خودش را به گردن ما می اندازد.» اگر حرف ما اثر ندارد، چگونه است که فقط در این جهت اثر ندارد؟ و اگر حرف ما به گوش مردم نمی رسد، چگونه است که دولت می تواند تقصیر را به گردن کسانی بیندازد که حرف شان به گوش کسی نمی رسد؟ به نظر من سیاست اعتراض توسط مخالفان و منتقدان نه تنها مفید بوده، بلکه تنها راه برای ایجاد فضای سخن گفتن است. پرونده وبلاگ نویسان در سه سال قبل و پرونده دانشجویان در سال جاری دو نمونه روشن از تلاش موثر فشار رسانه ای برای آزادی است که اتفاقا هر دو هم به نتیجه رسیده است. البته بسیاری موارد هم هستند که به نتیجه نرسیده اند، به گمان من بسیاری از تلاش هایی که به نتیجه نرسیده است، به دلیل بازی های بد منتقدان و مخالفان حکومت است.

ششم: برخی دوستان معتقدند که وقتی ما سخن می گوئیم، حکومت وجود ما را نشانه ای از آزادی بیان می داند و وضع آزادی بیان در ایران را بسیار بهتر از کشورهای همسایه معرفی می کند. در حالی که در ایران برای نقد و بیان، هیچ حاشیه امنیتی وجود ندارد. و بسیاری از منتقدان با پذیرش انواع خطرها و دستکم تحمل بار عظیمی از اضطراب و ناامنی به بیان محدود آراء و نظرات خود مبادرت می‌کنند. این سخن درستی است، اما حقیقت چیست؟ علیرغم اینکه بسیاری از ماها حکومت موجود را مورد نقد جدی قرار می دهیم، آیا چنین نیست که وضع آزادی بیان در ایران در بسیاری موارد از اکثر کشورهای همسایه بهتر است؟ و آیا این صادقانه است که من بگویم که « سخن نمی گویم تا نگویند سخن گفتن ممکن است»؟ باید توضیح بدهم که به دلایل مختلفی در ایران وضع آزادی بیان بهتر از بسیاری کشورهای همسایه است. اول از همه این که در بسیاری کشورهای همسایه جوامع موجود تاب آزادی بیان را ندارد، مثلا در افغانستان و پاکستان این دولت نیست که حکم تکفیر را می دهد، بلکه این جامعه است که می زند و می کشد و حکم تکفیر می دهد. کشته شدن عزیز نسین در کشور ترکیه، توسط دولت ترکیه صورت نگرفت، بلکه توسط اسلامگرایان افراطی این کشور صورت گرفت. سنگسار و زن کشی در کشورهایی مثل عراق و پاکستان کار دولت نیست، کار مردم آنهاست. ضمن این که برای مثال در کشوری مثل امارات اصلا روزنامه مخالفی وجود ندارد که دولت آن را توقیف کند. من فکر می کنم مراجع بین المللی در مورد ایران اطلاع نسبتا درستی دارند. ضمن این که دولت ایران برای دوستانش هر چیزی که می خواهد می گوید. این موضوع چیز عجیبی نیست. مثلا آقای احمدی نژاد درست یک روز قبل از اینکه وزیر ارشاد دولتش، کتاب خاطرات هاشمی رفسنجانی، به عنوان مرد اول نزدیک به بنیانگذار جمهوری اسلامی را سانسور کند، در گفتگو با یک تلویزیون هلندی گفته است که « آزادی بیان در ایران بطور کامل و مطلق وجود دارد.» مثلا شما فکر می کنید اگر زیدآبادی و عبدی سکوت کنند، احمدی نژاد چنین در و گوهری را نمی افشاند؟ و فکر می کنید بسیاری از دولتهایی که از احمدی نژاد در جهان طرفداری می کنند، با نقض حقوق بشر در ایران مشکل دارند؟ اکثر این دولتها خودشان آزادی بیان را نقض می کنند.

ما در حال عبور از روزهای دشواری هستیم، این سخن را من شش ماهی است که دارم می زنم و معتقدم تا شش ماه دیگر اوضاع اگر اوضاع از سوی حکومت بهتر نشود، ما هر روز خبرهای بد خواهیم شنید. در این روزها به قول عزت الله سحابی « حرکت بولدوزری احمدی نژاد کشور را به سوی نابودی سوق خواهد داد و انتقاد و اعتراض به این وضعیت وظیفه ماست.»