ما و خانم هاویشام

مهدی افروزمنش
مهدی افروزمنش

از مبارزه با زندگی، توقف در زمان و تلاش برای پایان رنج ها به شیوه ای که شدت یافته آن را می توان در میان پیروان “اپوس دئی ” یافت. “ خانم هاویشام” شمایلی از یک مبارز نبردهای از پیش باخته نیز، هست، یک “دون کیشوت” زنانه با این تفاوت که او حتی از “دون” نیز یک گام عقب تر است و در مقابل دنیای بیرون و شرایط بی رحم آن تنها گوشه نشینی را برمی گزیند. او زمان و دنیای خود را می سازد و به گمان خود به آسودگی نیز دست می یابد. پرده ها را می کشد، ساعت ها را در موعد دیدار معشوق خیانت کرده متوقف می کند، لباس دیدار را از تن نمی کند ، حتی میز پذیرایی را باقی می گذارد و در نهایت به “ نفرت ” از شادی و هر آنچه نشانه ای از زندگی ست می رسد. برای او در هر نشانه ای از زندگی خیانتی است به دنیای برساخته ذهن در جهت دفاع از رنچ حادث شده . این شیوه مبارزه اوست با حجم درد و رنجی که بر او تحمیل شده است، استفاده از مکانیزم “ تبدیل ” که فروید به وضوح آن را برای بشر نمایان ساخت و متاسفانه نشانه هایی هست که تعدادی از ما نیز به عنوان عناصر محرک و تاثیرگذار جنبش آزادی خواهی ایران در حال تبدیل شدن به “ هاویشام ” های ایرانی هستیم. مبارزانی با هدف یافتن آزادی به عنوان معنایی برای زندگی در حالیکه در مسیری اشتباه در حال فراموشی خود زندگی هستند. 

در این شرایط هر گونه نشانه ای از سویه روشن زندگی شامل بازی (( به معنایی که اریک برن به کار می برد)) ، شوخی ، سرگرمی و …… خیانتی بزرگ به باورهای آزادی خواهانه و در واقع به مسیر آزادی ست. عده ای حتی به چنان ورطه ای در افتاده اند که دوستان و یاران و به تعبیر شاملو “ شمایانی ” که در حبس و رنج هستند را همواره به عنوان آونگی در نهی رفتارهای لازمه زندگی برمی شمارند، حتی با کمی دقت می توان نشانه هایی از “ خیانت ” خواندن آنها نیز یافت. تو گویی این نام ها و یادها باید همانند تنبیهی عمل کنند که پیروان “ ایوس دئی ” پس از احساس هر گناه یا ذره ای دور شدن از رنج های “مسیح” بر خود روا می داشتند. البته که این تعابیر به صراحت به کار برده نمی شود اما آنجا که هر بازی یا مزاحی یا حتی حرکتی مشکوک به مغایرت با آرمان های آزادی خواهی سیاسی با هشداری از گونه پیش گفته شده مواجه خواهد شد می توان به کنه موضوع پی برد. نگاهی به واکنش های بخشی از “ ما ” به داستان گلشیفته به واقع که نمونه مناسبی است، به خصوص آن جایی که “بزرگانی صاحب قلم ” او را نواختند که در شرایط سیاسی کنونی این چنین اقدامی مغایر با تلاش دوستان در “حبس” و “ شهدای راه سبز ” بوده است. در واقع که ما در حال بستن درها و نگه داشتن زمان هستیم و صد البته که این کار تنها در ظاهر صورت خواهد گرفت ، هرچند در این بخش ما حتی “ هاویشام ” نیز نخواهیم شد که به یکباره دست از همه چیز بشوییم چرا که در بسیاری موارد “ اندرونی ” خود و جمع محدود “ محرمان” مملو است از هر آنچه در ظاهر نکوهیده است. بنابراین عرصه کلام تبدیل می شود به بهترین عرصه مبارزه با شادی و بازی کنندگان، مکانیزمی روانی برای فرار از خود. صد البته که این دوگانگی نه از روی ذات پلید و نیت کثیف که از انتخاب مسیر اشتباهی نشات می گیرد که با وجود بارها تکرار و تکرار همچنان سهل ترین گزینه به شمار می اید. مسیری که دوگانه ساز است، “با آن” یا که “ بر آن” است و قدرت تشخیص و تطبیق پدیده های به ظاهر ناهمگون با یکدیگر را ندارد و از آنجایی که همواره استوار بوده بر “ رنج ” یاران و خون “ عزیزان ” هنگامه مبارزه بر مدار مراد بوده و همواره پیروز ، حال آنکه این پیروزی در درون، اصلاح گران ،انقلابیون و آزادی خواهان شکست خورده ای را پرورش داده که اگر چه “ معنای زندگی” خود را یافتند اما خود “ زندگی ” را قربانی کرده اند. مبارزان انقلاب مشروطه، مبارزان صنعت ملی شدن نفت، مبارزان انقلاب اسلامی، رزمندگان جبهه و هم اکنون تا حدودی مبارزان راه آزادی را بنگرید، پس از سالها تنها “ مبارز ” شدند ( جه در معنای مثبت و چه در معنای منفی آن ) اما “ انسانی” که باید از دستاوردهای این مبارزه دفاع کند، هرگز. آنها به اهداف مبارزه دست یافته یا خواهند یافت اما آنجا که می بایست از این دستاوردها دفاع کنند درمی مانند، چرا که اهداف یک باورانسانی برای رشد کردن و ریشه دوانیدن، دیگر نیازمند “ انسان ” است نه “مبارز ” و انسان تعریف نمی شود جز در مجموعه ای از شادی ها، آرمان ها، غم ها، رنج ها و …. .” انسان “ تعریف می شود در توانایی تطبیق و سازگاری میان ” معنای زندگی “ و ” خود زندگی” که نمی توان رشد و نمو بخشی از آن را به هر بهانه ای برای مدتی به تعویق انداخت. نمونه انقلاب 57 را مجسم کنید، مبارزانی که عرصه “ شهر” و “ خیابان” را حتی پس از استقرار، عرصه مبارزه دانستند و جنگیند چرا که معنای وجودی خود را در مبارزه می یافتند و زندگی کردن را از یاد برده بودند. حال چه تفاوت ، عوامل نظام شاهنشاهی نبودند، مردمی بودند که تلاش می کردند زندگی کنند، حال با سبک لباس، تفریحات یا مدل موی خود . برای آنها زندگی در مبارزه تعریف می شود و هر پدیده ناشناخته ای برایشان یک عرصه تازه است و چه دردناک که گاهی این پدیده ناشناخته خود زندگی است. مبارزان مبارزه می خواهند و این آفتی است که جنبش های سیاسی اجتماعی ایران همواره با ان در چالش بوده اند ، چرا که همواره در فرآیند هر مبارزه ای تنها مبارز تربیت یافته و از طرق مختلفی از جمله همین “ ایجاد حس گناه “، ” ایجاد حس عذاب وجدان” و “ تحقیر کردن های شادی و به یاد اوردن با مناسبت یا بی مناسبت نام عزیزان و رنچ کشیدگان راه مبارزه، انسان های سرکوب شده ای پرورش داده که یا ترجیح دادن به مبارز مبدل شوند، یا گمان کردند باید که خواسته های خود را سرکوب کنند و یا اگر راه خود را رفتند چنان اعتماد به نفس پایینی یافتند که حتی از پس خود نیز بر نیامدند، چه رسد به راهبری دیگران. البته که برساخته چنین فرآیندی تزویر و ریا نیز خواهد بود ،زندگی های دوگانه ، تندروی های ظاهری برای پوشش اشتیاق درونی به زیستن که به تعبیر کامو ” زیستن است که تایید کردن است” و ….. . سالهای دهه 60 شمسی چه بسیار که از این نمونه ها در خود ندارد. هر چند چون “ مونتاله ” می توان فریاد زد که : کلیدی را از من نخواهید / که هیچ دری را / نمی گشاید/ من تنها می توان بگویم / که چه نیستم و چه چیز را نمی خواهم . اما با این وجود می توان به کامنت های انظار دهنده زیر پست های دارای بار زندگی، مقابله های کلامی فاقد معنی و صرفا جهت ساخت شادی و …. در همین صفحه مجازی روزنامه نگاران دقیق تر شد یا روشن تر از آن به اعتراض های در لفافه یا حتی عیان به ابتکار “ تولد نویسی ” (( پوشیده نیست که این موضوع تنها مختص به روزنامه نگاران نیست و پدیده ای فراگیر در بین فعالان دانشجویی و سایر بخش های آزادی خواه نیز هست و استفاده از نمونه روزنامه نگاران تنها به دلیل خاستگاه نگارنده است)) . به استدلالها نیز به همچنین به خصوص آنجا که مدام یاددآوری می شود اینجا “ صفحه روزنامه نگاران است” و باید که “ متناسب با شان این قشر باشد” ، یا “ نام این صفحه را باید صفحه تولدت مبارک گذاشت”، یا “ واقعا متاسفم برای خودمان که زیدآبادی ها و بهمن ها در زندان داریم و اینجا سر مجیدی و کریمی شرط بندی می کنیم” و نمونه آخر “ اهای شما که دارید اینجا می گید و می خندید هیچ می دونید که احمد زید و بهمن و مرضیه و پرستو و ده ها نفر دیگه به خاطر ما تو زندان هستند، واقعا که ” و دهها نمونه دیگر که از حوصله خارج است. این نوشته نیز نه حمله ای به “ دیگران ” و نه نشانه ای از “ من ” که حرفی است برای گفتن ، چه بسا به کاری هم نیاید اما با این حال گمان می شود در شرایط حاضر ما گزینه های زیادی در مقابل نداریم یا باید به “ هاویشام ” شدن ادامه داده و حتی سعی کنیم “ استلا”ی خود را بیافرینیم که آنچه ما نمی توانیم، انجام دهد و پای بگذاریم در جای پای نیاکانمان در مبارزات قبلی و یا هم نظر با دانشجویان فرانسوی سال 1968 که فریاد می زدند “ رویا واقعیت دارد” رویایی تازه را بنیان نهیم و فراموش نکنیم که حتی “ هاویشام ” هم در مبارزه با زندگی شکست خورد و با این آموزه طرحی نو در افکنیم ، طرحی که در آن شادی کردن و طرح مباحثی حتی بسیار دور از “زید آبادی ها” و “باستانی ها” لزوما به معنای فراموشی آنها و یا خیانت به باورهای مبارزاتی نیست. می توان شاد بود و مبارزه هم کرد. می توان به قول الکساندر بلوک روس، برای مدتی حتی “ ان کثافت ها را فراموش کرد و شاد بود تا بلکه آدم شوم نه ماشینی برای پراکندن و پروارندن نفرت” که باید “ پیش از آنکه به معنای زندگی عشق ورزید به خود زندگی عشق ورزید ( داستایفکسی )