گفته میشود عصر روشنگری با جرقّه خرد گرایی در اندیشه معدود اندیشمندانی در جهان غرب رخ داد. همان انگشت شمار فلاسفهای که جرات به خرج دادند و بند ناف انسان را از آسمانها بریدند و به تبع آن دست افراد که خود را واسطه آدمیان بین زمین و آسمان میدانستند برای همیشه از زندگی سیاسی انسان غربی کوتاه کرده و به سلطنت مطلقه آنها پایان دادند.
همه آن پیشتازان خرد گرایی نه تنها به جیفه دنیایی نهفته در پشت دستگاه عریض و طویل اربابان کلیسا پشت پا زدند بلکه در کنشی مسئولانه افقی دراز دست به روی انسانها گشودند که با گذشت قرنها همچنان پرتو افکن شب تاریک این انسان خاکی است.
از اینکه جامعه سترون ما از پرورش چنین پیشتازانی عاجز بوده نه احساس شرمی بر ما وارد است و نه غرور کاذب ناشی از تمدنی کهن به کهنی ایران باستان سبب میگردد تا ما از پویش آن اندیشههای نابی که همچنان چراغ راه آنچه پیشرفت و توسعه در جهان مدرن خوانده میشود غافل بمانیم. کار آن شخصیتهای بزرگِ از جنس اندیشه، بر کندنِ ریشه دین و مذهب نبود که سعی وافر در این زمینه هم دلالت بر حمق ساعی دارد و هم کوششی است بس عبث.
در میانه برزخی که ما در میان دو جهان قدیم و جدید گرفتاریم، آیا فرصتی هست تا دوباره چرخ را از نو بسازیم و تجربههای تکرار شده بشری را تکرار کنیم؟ هیچ عقل سلیمی بر این امر داوری مثبت نخواهد داشت. پس چه باید کرد؟ آیا ما مجبور نیستیم گامهایی را که به فاصله قریب ۵۰۰ سال طی شده در جهان پر شتاب امروز با شتابی پر طی کنیم؟
خوشبختانه ملت ما از این لحاظ در مقیاس با ملتهای جهان خاورمیانه [حتا ترکیه] گامهای بلندی بر داشته است. انقلاب مشروطیت در جامعهای که بیش از ۹۰ در صد جمعیت آن بی سواد بود دهشی بس سترگ در راه پیمودن راهی ۵۰۰ ساله محسوب می گردد. کافی است به یکی از قهرمانان این دهش بزرگملی [ستار خان] توجه کنیم. شخصی که از جایگاه یک مال خر [خرید و فروش اسب] به ارفع سردار ملی میرسد.
به یقین میتوان گفت نه سردار ملی و نه سالار ملی [باقر خان] هیچکدام اسامی رنه دکارت، کانت، جان لاک و یا اثری نظیر “قرارداد اجتماعی” منتسکیو به گوششان هم نخورده بود. همه آنچه سر مایه کوشش آنها برای هر آنچه ما امروز مدخل ورود به جهان مدرن میدانیم در یک کلام خلاصه است. ما در این جامعه رعیت نیستیم بلکه انسانهایی صاحب حق هستیم که باید جهت حصول آن حق به هر تلاشی دست زد. آنان نیز میتوانستند در آن هنگامه بزرگ با رویکردی به جیفه دنیا زیر عبای آخوندهایی مثل شیخ فضل الله نوری پناه گیرند و از “مواهب” دنیوی بسیار بر خوردار. آن راد مردان در کنشی مسئولانه پشت سنگر حقوق ملت سنگر بستند و در حرکتی شجاعانه نه تنها محاصره تبریز را شکستند بلکه سپاه استبداد [پر شباهت به سپاه پاسداران امروز] را تا قلب تهران عقب راندند.
اگر حق خواهی و حق طلبی را جوهر دموکراسی و رویکردی به جهان مدرن [نه جهان قدیم ارباب و رعیتی که رعیت با زمین به ارباب نو فروخته میشد] بدانیم، برای پدید آوردن چنین جامعهای نباید در این دامچاله گرفتار آمد که “ای آقا تا زمانیکه جامعه ما فلاسفهای همچون جهان غرب تولید نکند ما محکوم به زندگی در منجلاب جهان کهن هستیم، ” مگر میلیونها انسانی که امروزه در این جهان مدرن زندگی میکنند فیلسوف هستند؟ در همین فرانسه مدرن و در قلب پاریس عروس دنیا بیش از ۱۰ هزار رمّال و جّن گیر وجود دارد. در شهر سن دیگو [جنوبیترین شهر کالیفرنیا] رمّالان و کف بینان با تابلو رسمی تحت عنوان “کف بینی و طالع خوانی” به فعالیت مشغول و به دولت مالیات هم میپردازند. هرگز مثل حکومت اسلامی که بر خورداری از سفره شیّادی بین زمین و آسمانها را مختص خود میداند هیچ کس را به “جرم” ارتباط با امام زمان به زندان نمی اندازند.
دامچاله دوم این است که “ای آقا ما هر کدام در گوشه کوچک قلبمان دیکتاتوری بزرگ هستیم ولی فرصت بدست نیامده تا هر یک از ما نیز دست دیکتاتورهای تاریخ را از پشت ببندیم” شاهد مدعا؟ دیکتاتوری پدر بر سر ما در دوران کودکی عَلَم میگردد. این استدلال کودکانه تصور میکند انسان غربی ذاتاً دموکرات به دنیا میآید. انسان انسان است در هر کجای دنیا که باشد. اینموجود، عجین شده با مجموعه پیچیدهای از خواستهای سیری ناپذیر. آنچه بر سر این خواست سیری ناپذیر که در انتهای لا یتناهی خود به حدی میرسد که دیگر انسانها نه صاحب حق بلکه ابزاری بیش نیستند لگام میزند همان جوهری است که امثال ستار خان بخاطر آن قیام کردند. پس از این جهت ما به درازای بیش از ۱۰۵ سال پیش رفته ایم.
در دامچاله دیگری گفته میشود “باید بستر فرهنگی تحقق دموکراسی در ایران فراهم شود و گرنه در پی سقوط این رژیم ما در دور تسلسل استبداد گرفتار خواهیم آمد. ” چنین استدلالی با دهشی به بزرگی ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ به کلی فرو ریخت. چنین استدلالی از عمق تحول فرهنگی رخ داده در این سه دهه بی خبر است. در اندیشه نسل نوین ایران، عنصر مدارا [تلرانس]، حق مداری انسانها [سوای از نژاد، رنگ، قوم، قبیله، گرایش مذهبی، جنسی و خصوصی] و آنچه لازمه ورود به جهان مدرن است بخوبی هضم شده و به منصه ظهور رسیده است. در اروپا در پی یک مسابقه فوتبال جنجال بر انگیز چنان خشونتی در میگیرد که گاه به بهای جان انسانها تمام میشود. در آن دهش حق طلبانه [۲۵ خرداد ۱۳۸۸] بیش از سه میلیون انسان به خیابان آمدند و در حالیکه پتانسیل آن میتوانست پایتختی را به آتش بکشد ولی حتا یک گل در میدان به اصطلاح آزادی له نشد. چنین ملتی شایسته دموکراسی نیست؟
دامچاله آخر اینکه گفته میشود دموکراسی کالایی لوکس است و ملتی که به نان شب محتاج است بیش از آنکه به فکر آزادی (دموکراسی) باشد به فکر نان است. ممکن است مشهدی باقر بقال واژه دموکراسی را بکار نبرد ولی همو به خوبی آگاه هست در نظام مافیایی موسوم به جمهوری اسلامی تا دستت به جایی [حلقه قدرت] بند نباشد نمی توانید خوراک دام با دلار مرجع (۱۲۲۶ تومان) وارد و در نتیجه ماست را به قیمتی عادلانه عرضه کنی. پس مشهدی باقر هم میداند چاره کار بر افکندن این نظام مافیایی و واگذاری کار, به نمایندگان حقیقی ملت میباشد که هم پاسخگو باشند و هم اگر دزدی کردند مطبوعات آزاد آنها را بر ملا کنند. آیا جوهر دموکراسی جدای از خواست مشهدی باقر است؟
د و یاد آوری :
۱- این مقاله با الهام از اندیشههای زنده یاد داریوش همایون نگاشته شده است.
۲- دو واژه دهش و دامچاله را از استاد اسماعیل نوری علا وام گرفته ام.