بازگشت زیتون و چند خبر کوتاه

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

po_nabavi_01.jpg

این سردبیر کیهان هم نمی گذارد آدم به کار خودش برسد، هر روز یک چیزی می نویسند و آدم نمی تواند ساکت بماند، البته وقتی می گویم سردبیر کیهان منظور سردبیر خودم هم هست. امروز هم قسمت دوم « بازگشت زیتون» را می خوانید و هم چند خبر را با هم مرور می کنیم.


خبر خوش و سمفونی هسته ای

دهه فجر تمام شد. خبر خوش هسته ای هم داده نشد. به قله های اتمی هم نرسیدیم، احمدی نژاد هم قرار است برای افتتاح نطنز به تبریز برود. مدیر دفتر موسیقی و شعر وزارت ارشاد اعلام کرد که ارکستر ملی قطعه انرژی هسته ای را که قرار بود توسط 22 هزار دانش آموز خوانده شود، اجرا نمی کند. ظاهرا قرار است قطعه « دیگه نمی رم ولایت» به جای سمفونی هسته ای اجرا شود.

مذاکره در مونیخ

علی لاریجانی قرار است تا چند روز دیگر گوش شیطان کر و چشمش کور، برود به مونیخ و در آنجا غیر از دیدن اقوام و فامیل، اگر وقت کرد از موزه ها هم دیدن کند. هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده، ملت شریف ایران طوری حرف می زنند، انگار لاریجانی وقتی به مونیخ رفت و بغل دست آلمانی ها و فرانسوی ها و آمریکایی ها نشست، باید آنها را گاز بگیرد و فرار کند. لاریجانی امروز گفت: « هیچ وقت نگفته ایم با کسی مذاکره نمی کنیم، در مونیخ با مقامات غربی مذاکره می کنیم.» لاریجانی در مورد اظهارات اخیر بلر گفت: « اظهارات بلر مستحق خودش است.» بلر هم احتمالا خواهد گفت: « خودتی!» و لاریجانی هم پاسخ خواهد داد: « توئی با جد و آبادت!» و بلر هم خواهد گفت: « هر کی اول گفت.» لاریجانی هم خواهد گفت: « وقتی با من حرف می زنی صدات رو نشنوم.»

شباهت های هاشمی و احمدی نژاد

در یکی از وب سایت ها در مورد شباهت های هاشمی و احمدی نژاد مواردی نوشته شده بود، به نظر من این تفاوت ها را هم باید به آن شباهت ها اضافه کرد.

اول: هاشمی می گوید بله، ولی نمی کند. احمدی نژاد می گوید نه، بعد مجبور می شود آن کار را بکند.

دوم: هاشمی اول خودش می آید، بعد از پنج سال فامیلهایش هم می آیند، خودش هم که برود، فامیلش می مانند، احمدی نژاد با فامیلهایش می آید، بعد از دوسال همه با هم با مینی بوس می روند.

سوم: هاشمی وقتی می آید، خانواده اش را هم می آورد، اما خانواده هاشمی همه شان با هم فرق دارند، احمدی نژاد هم خانواده اش را می آورد، اما همه آنها مثل هم هستند.

چهارم: مشکل هاشمی سالها قبل حل شده است، مشکل احمدی نژاد تازه شروع شده است.

پنجم: هاشمی می تواند یک سال روی یک صندلی بنشیند و هیچ حرفی نزند، احمدی نژاد نه می تواند یک سال روی یک صندلی بنشیند و نه می تواند حرف نزند.

بازداشت دیپلماتیک

در حالی که دولت عراق اعلام کرده است که دیپلمات ایرانی توسط دولت عراق بازداشت شده است، ایران اعلام کرد که آمریکا این دیپلمات را دزدیده است. آمریکا اعلام کرد که اصلا در ماجرای دستگیری جلال شرفی نیست، اما ایران اصرار کرد که اگر آمریکایی ها در جریان دستگیری شرفی نیستند، پس چطور او را دزدیده است؟ نکته بسیار مهم این که دولت عراق که سه نفر از نیروهایش در جریان جلوگیری از دستگیری جلال شرفی دستگیر و یکی از آنها کشته شده است، تازه بعد از دو روز متوجه شد که خودش جلال شرفی را دستگیر کرده است.


چرا وهابیون هری پاتر نمی خوانند؟

این وهابیون هم آدمهای عجیب و غریبی هستند، اصلا هیچ چیزشان طبیعی نیست. به قول آیت الله مکارم شیرازی « وهابیون به صراحت هرکسی را که برخلاف عقیده شان است، کافر و مهدور الدم معرفی می کنند.» بازهم خدا را شکر که در میان علمای شیعه ایرانی اصلا چنین مسائلی وجود ندارد و وقتی کسی مخالف نظر علمای ماست، مثل مختاری و پوینده و آقاجری و گنجی هیچ کاری با آنها ندارند، فقط بیخودی این آدمها یا بغل خیابان کشته می شوند و یا الکی می روند زندان. یک مشکل مهم دیگر وهابیون هم به قول آقای مکارم شیرازی این است که کتابهایی که اگر کسی به آنها توهین کند، از نظر ما کافر است، می خوانند و به آنها استناد می کنند. آیت الله مکارم شیرازی گفت: « متاسفانه اخیرا جمعی از علمای اهل سنت به کتب روایی شیعه مانند بحار الانوار، اصول کافی و کتب دیگر مراجعه کرده اند…» معلوم نیست وهابی ها برای اینکه نظر شیعه را بفهمند به جای بحارالانوار چرا آثار امیل زولا و الکساندر دوما و هری پاتر را نمی خوانند؟

نومحافظه کاران و نو دموکرات ها

سردار فیروز آبادی، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح گفت: « ملت بیدار شده آمریکا از دست فرقه نومحافظه کاران نجات خواهند یافت.» آگاهان افزودند: و اگر ملت آمریکا آگاه شوند و از دست نئومحافظه کاران نجات پیدا کنند، به دموکرات ها رای می دهند و بعد دموکرات ها به ایران حمله می کنند. برخی منابع طرفدار محیط زیست هشدار دادند که اگر می خواهیم یک تپه مناسب پیدا کنیم که وقتی مشکل پیدا کردیم به آنجا پناه ببریم، باید حداقل یک تپه را آبیاری نشده باقی بگذاریم.

بازگشت زیتون، قسمت دوم

دیروز بخش اول بازگشت زیتون را خواندید، امروز ادامه ماجرا را می خوانید:


آیا نیکی کاستر همان نیک آهنگ کوثر بود؟

شاید کسی نمی توانست فکر کند که سرهنگ توپخانه نیکی کاستر که زمانی با نام نیک آهنگ کوثر شناخته می شد، در خانه کوچکی در تورنتو اداره کننده همه چیز است، مردی که همیشه عینک دودی اش چشمان سبز او را از دیگران پنهان کرده بود. نیکی کاستر موسس خاندان سلطنتی هلند( نیکلای سوم) بود، کسی که ملکه بئاتریکس همیشه از او به عنوان عمو نیکی یا به زبان هلندی « خوت اوم نیخوخه» نام می برد. نیکی کاستر می دانست که اداره سازمان جاسوسی او به نام گویا در فرانسه بدون دردسر نخواهد بود. او برای اداره این سازمان بزرگ جاسوسی هیات امنای بزرگی را تعیین کرد: سرهنگ بزو فاشه( از سازمان جاسوسی فرانسه، مسوول بخش ایران)، ادوین واندرسار( جاسوس هلندی که در پوشش دروازه بان تیم هلند به اداره بخش خارجی اونخریم سنتروم می پرداخت)، مصطفی تاج زاده و عیسی سحرخیز( برای اداره بخش خاورمیانه سازمان گویا)، ایگال کامرون( از موسسه جاسوسی ممری و نماینده مستقیم گویا در سازمان موساد اسرائیل)، انوشه انصاری( نماینده سازمان جاسوسی گویا در پروژه بعدی این سازمان در کره مریخ)، جیمز ولسلی( رئیس سابق سازمان سیاه و نماینده گویا در اف بی آی)، آذر نفیسی( مدیر سابق پنتاگون)، ماشاء الله شمس الواعظین( از گردانندگان حلقه گمشده کیان و نماینده موسسه اطلاعاتی گویا در ساوه و اسلامشهر، حسین دال( سفیر سیار و نماینده متحرک موسسه اطلاعاتی گویا در سراسر جهان و رابط گویا با جبهه مشارکت و موساد). نیکی می دانست که بهتر است هیچ کدام از این افراد به وجود دیگران در این هیات امنا پی نبرد، به همین دلیل هیچ کس جز خودش نمی دانست که آنها اداره کننده موسسه اطلاعاتی گویا هستند. او برای رازداری هرچه بیشتر، این موضوع را حتی به خود آنها هم نگفت.

نئوکان ها در قهوه خانه تل آویو

سلطان حسین دوم چرا به تل آویو رفت؟ آیا چون هوای همه شهرهای دنیا سرد بود و او نمی توانست تی شرت معروفش را در پاریس و لندن و دوشنبه و برلین بپوشد به تل آویو که گرمای مطبوع آن قلب هر نابغه ای را می لرزاند، رفت تا بتواند تی شرتش را در آنجا بپوشد؟ کسی چیزی در این مورد نمی دانست. حتی مامور گمرک آمریکا که روی گذرنامه اش مهر زده بود که حق ورود به آن کشور را ندارد و باعث شده بود تا حسین بفهمد که نئوکان ها چه کثافت هایی هستند و آمریکایی ها تا چه حد پلیدند و با راه ندادن او به آمریکا در حقیقت دارند اولین گلوله را برای جنگ با ایران شلیک می کنند. او حقیقت را بلافاصله فهمید، باید جلوی جنگ را می گرفت، جهان در حال نابودی بود و او می توانست تی شرت معروفش را بپوشد و جلوی جنگ را بگیرد، باید جلوی موشک های اسرائیلی را که به طرف ایران نشانه رفته بود، می گرفت. وقتی وارد اسرائیل شد، قصدش این بود. او باید جلوی اسرائیل را می گرفت. اما وقتی از جوان خوش قیافه ای که در یک کافه دنج در تل آویو نشسته بود، و مخالف حکومت صهیونیست ها بود پرسید که موشک های اسرائیل کجا هستند؟ پسر نگاهی به او کرد و آدرس موشک ها را نگفت. حسین فهمید که آن جوان نیز یکی از همان نئوکان هاست. یکی از همان هایی که با گذار و فریدام هاوس دست توی دست هم گذاشته اند. دیگر خسته شده بود. وقتی وارد ساختمان وزارت جنگ شد و با وزیر جنگ ملاقات کرد، او نگاهی به حسین کرد و گفت: چه می خواهی؟ حسین دال گفت: می خواهم که شما به ایران حمله نکنید. وزیر جنگ به چشمانش خیره شد و گفت: فقط بخاطر تو، فقط بخاطر تو حمله نخواهیم کرد. شاید بخاطر همین بود که از آن به بعد حسین دال با خیالی راحت به آموزش زبان فارسی در میان اسرائیلی هایی که با شوق عجیبی کلمه « قوربونت برم ناناز» را یاد می گرفتند، ادامه داد.

روزهای گویا در گذار به خانه آزادی

حسین شین به کتاب های اتاقش چشم دوخت. احساس می کرد باید چیزی پشت آن کتابها باشد، باید چیزی پنهان شده باشد، همیشه کشف کرده بود که چیزی پشت یک چیز دیگر است. برای اینکه ببیند پشت کتابها چیست، کتابها را برداشت، پشت کتابها یک دیوار بود. آیا آنها می خواستند چیزی را پشت دیوار پنهان کنند. به راهرو رفت و پشت دیوار را نگاه کرد، پشت دیوار راهرو بود. آیا آن راهرو به جایی ختم می شد؟ راهرو را تا آخر قدم زد، راهرو به دستشویی ختم می شد؟ چه کسی آن دستشویی را ساخته بود؟ راز آن دستشویی چه بود؟ صدای سیفون آمد. چرا در آن لحظه سیفون کشیده شده بود؟ وقتی حسن شین از توالت بیرون آمد، احساس کرد که همه چیزهایی که پشت کتابها بود فهمیده است. پشت آنها چیزی نبود. به چشم های حسن شین خیره شد. به او گفت: می خواهم بدانم که پشت گذار چه کسانی هستند؟ حسن شین گفت: باید روی آنجایی که اسم افراد را نوشته است بیاوری و آنها را بخوانی. حسین گفت: نه، چیزی را که آنجا نوشته است همه می دانند، چیزی را می خواهم که آنجا ننوشته باشد. حسن گفت: دوست داری چه کسانی باشند؟ گفت: دوست دارم کسانی که در روزآنلاین می نویسند پشت گذار باشند. حسن پرسید: و دوست داری پشت روزآنلاین چه کسانی باشند؟ گفت: دوست دارم پشت روزآنلاین کسانی باشند که در گذار می نویسند. حسن گفت: دیگر چه چیزی دوست داری؟ حسین در حالی که به افق خیره نشده بود، چون در راهرو بود، گفت: دوست دارم امروز ناهار چلوکباب کوبیده با پیاز بخوریم. پشت چلوکباب چه بود؟ آیا کسی آن راز را می دانست؟

ادامه زیتون 2 را در شماره بعد و شماره های بعد می خوانید….