در خدمت و خیانت روحانیت

نویسنده

po_akbarain_01.jpg

از سال 1343 که جلال آل‌احمد نوشتن کتاب “در خدمت و خیانت روشنفکران” را آغاز کرد نزدیک به نیم ‏قرن می‌گذرد.‏

چنان‌که پیداست دغدغه‌ی جلال در این اثر، فقدان واقع‌بینی و تعهد روشنفکران در برابر مردم و نیز نقد ‏خضوع پاره‌ای از آنها در برابر قدرت و ثروت بود.‏

در این نیم قرن اما دو حادثه‌ی پیوسته اتفاق افتاد که آل‌احمد در عمر کوتاه خود آن‌ها را ندید و شاید اگر زنده ‏می‌ماند کتابی دیگر و این‌بار “در خدمت و خیانت روحانیت” می‌نوشت تا از سر همان دغدغه‌ها به نقد این نهاد ‏بپردازد:‏

حادثه‌ی نخست: پیروزی یک انقلاب مردمی بر یک حکومت غیر مردمی

الف) رهبری کاریزماتیک آیت‌الله‌ خمینی و نقش ویژه‌ی روحانیان (درکنار سایر جریانهای فکری و سیاسی) ‏در سقوط رژیم پهلوی

ب) انرژی متراکم نسلی تازه که به استقلال و آزادی (باقرائت دکتر شریعتی و نیز با تکیه بر مصاحبه‌های ‏آیت‌الله خمینی در فرانسه) دل‌بسته بودند.‏

حادثه‌ی دوم: استقرار نظامی در ذیل “قدرت مطلقه‌ی روحانیت”‏

الف) تسلط فقیهان بر همه‌ی منابع قدرت و ثروت و منزلت به ‌گونه‌ای که غیر از طبقه‌ی روحانیت، هرکس از ‏هر صنفی که به قدرت می‌رسد نیز باید از فیلتر نظارت استصوابی فقیهان عبور کند.‏

ب) سنجش قوانین، جامعه و همه پدیده‌ها و مسئله‌های فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و امنیتی در ترازوی “فقه” ‏به عنوان “برنامه‌ی زندگی بشر از گهواره تا گور” و انحصار معرفت دینی در یک طبقه (بر اساس مشروط ‏کردن معرفت دینی به دانستن فقه)‏

در این نیم‌قرن البته، نقدهای جدی بر ساختار هویت و رفتار روحانیان وارد شد که تاثیر گذارترین آنها در آثار ‏مرحوم دکتر شریعتی و دکتر عبدالکریم سروش به چشم می‌خورد با این تفاوت که شریعتی در بسیاری از ‏مباحث،‌ سعی در معرفی دو گونه از روحانیت دارد تا یکی از آنها را کاسبان و مروجان تشیع صفوی یا ضلع ‏سوم مثلث تیغ و طلا و تسبیح بخواند؛ اما در مقابل، گونه دیگری از روحانیت را خادمان حقیقت و پیروان ‏تشیع علوی معرفی و از آنها تجلیل کند (و البته گونه‌ی دوم را نه روحانی که “عالم دین” می‌نامد و تعدادشان ‏را بسیار قلیل می‌شمارد).‏

دکتر سروش اما بیش از آنکه مشکل را در گونه‌های شخصیتی روحانیت جستجو کند به نقد “ساختار معرفتی ‏و معیشتی” کل این دستگاه می‌پردازد و به صراحت می‌گوید:‏

‏”سخن بر سر کژدستی و کژ رفتاری روحانیان نیست؛ سخن بر سر بنایی است که کج بالا رفته است”. ‏

وی روحانیت را مجموعه‌ای می‌بیند که لزوما “عالمان دین” نیستند بلکه بر اساس مصالح صنفی در ذیل یک ‏عنوان جمع آمده‌اند که “کثیری از آنها کاسبان‌اند با اخلاق متعارف کاسبی؛ قلیلی از آنها عالمان‌اند و اقلی از ‏آنها پارسایان”. در میان خود روحانیان نیز نقدهای قابل توجهی مطرح شده است که بی‌پرواترین آن‌ها در آثار ‏مرحوم آیت‌الله مرتضی مطهری آمده است.‏

او حوزه و روحانیان را برای “ارتزاق از مردم و وابستگی مالی به آنها” و در نتیجه ضرورت جلب ‏رضایت‌شان و سخن گفتن بر اساس میل “خمس و زکات‌دهندگان” سرزنش می‌کند.‏

مطهری،‌مشکل بزرگ “الازهر” و مفتیان اهل سنت را “دولت زدگی” و مشکل بزرگ “حوزه‌ی علمیه” و ‏روحانیت شیعه را در “عوام زدگی” می‌داند و به طرح راه‌ حل‌هایی برای علاج این مشکل عمیق می‌پردازد.‏

اگرچه در زمان طرح این موضوع (دهه‌ی 50 شمسی) هنوز روحانیت در ایران به قدرت نرسیده بود وگرنه ‏شاید مجال سخن گفتن از پیوند “عوام‌زدگی و دولت‌زدگی” در روحانیت شیعه نیز فرا می‌رسید.‏

به هرحال، علیرغم حسن ظن شریعتی، سروش و مطهری، پایان سومین دهه‌ی حکومت مطلقه‌ی روحانیت بر ‏ایران ما را به این اعتراف تلخ می‌رساند که آن “بنای کج” به کژدستی و کژرفتاری نهادینه، رسیده و ‏هم‌بستری “عوام‌زدگی” با “دولت‌زدگی”،‌خیانت در حق معرفت دینی و جامعه انسانی را زاییده است. تا آنجا ‏که تعداد روحانیان آزادیخواه و مدافع حقوق انسان،‌ چنان اندک است که نباید بیش از استثناهایی بر “قاعده‌ی ‏روحانیت” تلقی شوند.‏

در این باب، اشاره به 3 نکته‌ می‌تواند مقدمه‌ای مجمل برای ورود به یک “حدیث مفصل” تلقی شود اگرچه در ‏نکات پیش‌رو بنابر تحلیل علمی و مراعات همه‌ی ضابطه‌های چنین تحلیلی نیست بلکه غرض گزارشی گذرا ‏از وضع موجود است.‏

‏1ـ توبه فرمایان بی‌توبه

در سال 1374، مقام رهبری در دیدار با جمعی از نویسندگان و اصحاب مطبوعات به تولد بیمار ‏‏”روشنفکری” در ایران اشاره کرد و با استناد به کتاب جلال آل‌احمد به نقد تاریخ روشنفکری در ایران ‏پرداخت:‏

‏”… در 28 مرداد و بعد از آن، از لحاظ نشان دادن انگیزه‌های یک روشنفکر در مقابل یک دستگاه فاسد،‌ ‏سکوت عجیبی در فضای روشنفکری هست … گاه نشانه‌های خیلی کوچکی از آنها پیدا می‌شد اما وقتی ‏دستگاه، یک تشر می‌زد بر می‌گشتند و می‌رفتند.“‏

با توجه به اینکه عمر روحانیت در ایران (به صورت تشکیلات و طبقه) از دو قرن و نیم تجاوز نمی‌کند از ‏این پرسش می‌گذریم که “آیا همنشینی کاخ عالی‌قاپو و مسجد و مدرسه دینی در میدان سلطنت صفویان در ‏اصفهان نیز نشان از تولد بیمار روحانیت در ایران دارد یا نه؟” و در ذیل همان گزیده از سخنرانی توقف ‏می‌کنیم.‏

از قضا آن گزیده از سخن آقای خامنه‌ای درباره‌ی روشنفکران، ‌گویاترین توصیف برای وضعیت روحانیت ‏پس از تشکیل نظام جمهوری اسلامی نیز هست. تنها چند مثال،‌ رسیدن به مراد از این فراز را آسان می‌کند:‏

نسل ما به سرنوشت پاره‌ای از روحانیان برجسته‌ی منتقد در سالهای نخستین انقلاب، با تردید می‌نگرد و به ‏درستی نمیداند که مثلا چگونه مرحوم آیت‌الله سید کاظم شریعتمداری پس از اختلافات اساسی با مرحوم آیت‌الله ‏خمینی،‌ ناگهان به خیانت و توطئه متهم شد و پس از تحمل مدتی حصر خانگی در سکوت و تنهایی درگذشت و ‏در همین رابطه “صادق قطب‌زاده” یکی از پیشگامان انقلاب اسلامی نیز اعدام شد اما یا بانگ اعتراضی ‏برنخاست و یا “نشانه‌های خیلی کوچکی از اعتراض روحانیان پیدا شد اما “وقتی دستگاه یک تشر زد برگشتند ‏و رفتند”!‏

البته هنوز سرنوشت اقلیت منتقد روحانیت در سالهای اخیر پیش روی نسل ما گشوده است:‏

آیت‌الله منتظری به جرم نقد قدرت و اعتراض به صدها اعدام بی‌محاکمه‌ی سال 1367، نخست از قائم مقامی ‏رهبری کناره گرفت و حدود هشت سال بعد پس از اعتراض به پاره‌ای از سیاست‌های نظام، ‌5 سال حصر ‏خانگی خود و زندان و آزار دهها تن از نزدیکان و شاگردانش را تحمل کرد. در همین سالهای نزدیک ‏پرونده‌ی محاکمه و زندان محسن کدیور و عبدالله نوری (که به برکت دولت مستعجل آزادی نشر در عهد ‏خاتمی منتشر شده است) از تاوان نقد قدرت و نیز هنر حکومت در برگزاری دادگاه‌های تفتیش عقاید، ‏عبرت‌های فراوان دارد.‏

پرونده‌ی محاکمه‌ی یوسفی اشکوری و هادی قابل در دادگاه ویژه‌ روحانیت نیز (که همین روزها را در زندانی ‏چهل ماهه به سر می‌برد) اگر روزی منتشر شوند از همین دست است.‏

همه مثال‌های فوق “یک وجه مشترک” دارند و آن اینکه قربانیان نقد قدرت در این مثال‌ها همه از روحانیان ‏دانشمند وانقلابی‌اند. یا مرجع تقلید و مجتهداند یا دوران طولانی زندان پهلوی را در کارنامه‌ی خود دارند و یا ‏سابقه‌ی حضور در جبهه‌ی جنگ هشت ساله را.‏

اما اکثریت قریب به اتفاق روحانیت و حوزه‌‌های عملیه،‌ حتی حاضر به پرداخت هزینه برای دفاع از هم‌صنفان ‏و “السابقون” خویش نشدند؛ پس چه جای آن که در دفاع از حقوق پایمال شده‌ی عموم مردم و منتقدان (از ‏اعدام‌های فله‌ای دهه‌ی 60 گرفته تا توقیف فله‌ای مطبوعات در سال 79) به دنبال صدایی از آنان در این سه ‏دهه بگردیم که اگر صدایی هم بوده باشد “وقتی دستگاه یک تشر زد برگشتند و رفتند!”.‏

به همین شکل می‌توان به بازخوانی همه‌ی طعنه‌ها و نقدهای روحانیان بر حکومت پهلوی، روشنفکران و … ‏پرداخت تا پس از مقایسه و بررسی معلوم شود که “توبه فرمایان” تا چه اندازه، به جای نقد و نفی دیگران، ‏محتاج توبه و نقد خویشتن‌اند.‏

‏2¬ـ تاریخ نسبت روحانیت با قدرت

اگر بنا باشد روزی اثری در باب خدمت و خیانت روحانیت نگاشته شود باید این نهاد را در ترازوی تاریخ ‏مکتوب و مستند سنجید و سخنی جامع و سزاوار گفت.‏

الف) پیوند تاریخی

‏ ‏

در چنان مجالی باید توجه داشت که پیوند روحانیت و قدرت در ایران، ریشه‌ای تاریخی دارد که مشکلات سه ‏‏‌دهه‌ی اخیر بی‌ارتباط با ریشه‌های مسموم آن در دو قرن گذشته نیست.‏

نه احترام صفویان به عالمان دین و اهتمام آنها به پدید آمدن “صنف روحانیت” بدون بررسی تاریخ قابل درک ‏است (که اگر شعله‌ور کردن آتش نزاع میان شیعه و سنی توسط روحانیت نبود صفویه‌ی شیعی به سادگی قادر ‏به غلبه بر عثمانی سنی و جلب حمایت مردم و سپس اتحاد با روسیه نبود) و نه حرمت نهادن قاجار به ‏روحانیت بدون درک کارآیی مذهب در تحکیم قدرت قاجار فهم می‌شود.‏

عجبا که آقا محمدخان قاجار برای حرم امام علی‌بن‌ابی‌طالب (ع) ضریح طلایی می‌فرستد و توجه و تحسین ‏شیعه و رهبران روحانی‌اش را بر‌می‌انگیزد اما در عصر علامه وحید بهبهانی،‌ شکم یک روحانی منتقد خویش ‏در شیراز را می‌درد اما اعتراض تاثیر گذاری از روحانیت به چشم نمی‌آید.‏

در صدر مشروطه نیز خروش مرحوم شیخ فضل‌الله نوری از سر دغدغه‌ی حقوق مردم و رنج جامعه نبود ‏بلکه در نظر شیخ، آزادی مورد نظر مشروطه‌خواهان (و به تعبیر خود شیخ: “کلمه‌ی قبیحه‌ی آزادی”) ‏می‌توانست بنیاد قرائت طبقه رسمی روحانیت از اسلام را متزلزل کند اما متاسفانه خون به ناحق ریخته‌ی او ‏یکصد سال تاریخ پس از وی را تحت تاثیر قرار داد و عرصه‌ی نقد خطاهای فاحش وی بر منتقدان تنگ شد و ‏مجال تاخت و تاز برای روحانیانی که فراتر از آزادیهای جنسی و خوراک و پوشاک، درکی از آزادی ندارند ‏گشوده ماند.‏

متاسفانه تاریخ‌نگاری روحانیت (مانند فضای کلی حاکم بر تاریخ‌نگاری رسمی و دولتی ما) در کتب درسی و ‏منشورات رسمی چنان مخدوش و یکجانبه است که باید برای تحلیل شرایط و شخصیت‌ها از نو به منابع قابل ‏اعتماد تاریخی مراجعه کرد تا دریافت که کسانی چون مرحوم شیخ فضل‌الله نوری و مرحوم آیت‌الله کاشانی نه ‏تنها چنان‌که شهرت یافته‌اند نبوده‌اند بلکه در بسیاری از عقب‌ماندگی‌های تاریخی ایران نقش قابل توجهی ‏داشته‌اند.‏

در یک پژوهش تاریخی باید نقش روحانیان “واسطه” میان اقشار مردم و قدرت نیز جداگانه بررسی شود.‏

جلال آل‌احمد در گزارش خود از مدلهای مختلف روشنفکران با استناد به تعریفی از “آنتونیوگرامشی” می‌گوید ‏که حتی سرمایه‌داران یا خان‌های فئودال هم انتلکتوئل‌های خودر ا دارند که با قشر و طبقه‌ی خود رابطه‌ی ‏ارگانیک دارند.‏

چنین تعریفی درباره‌ی روحانیت نیز کاملا صادق است؛ قشرهای مختلف مردم از بازاری و سرمایه‌دار تا ‏مستضعف و فقیر تا نظامی و انتظامی تا تحصیل کرده و دانشگاهی هریک روحانیان خاص خود را دارند که ‏علاوه بر رابطه‌ی ارگانیک با آنها در مواقع نیاز، نقش واسطه را میان آنها و قدرت ایفا می‌کنند.‏

ب) تغییر معیار و افول زود هنگام

حکایت مبارزه‌ی تشکیلاتی و سازمان یافته‌ی روحانیت با قدرت مستبد در دهه‌ی 40 و 50 شمسی حکایت ‏دیگری است. اسناد، سخنرانی‌ها و بیانیه‌های به جا مانده از این دوره مبارزه‌ی ارزشمند و تاثیرگذار نشان ‏می‌دهد که روحانیت در این مقطع بر دو شعار “ اسلام و عدالت” تکیه کرد (البته معاشرت آنها با روشنفکران ‏و پیوند روحانیان و روشنفکران و نیروهای ملی مذهبی،‌ شعار “آزادی” را نیز بر آن دو افزود) و سخنی از ‏امام علی (ع) به مثابه‌ی یک معیار،‌الهام‌بخش این حرکت بی‌نظیر در تاریخ روحانیت بود که در همه منابر و ‏تریبون‌ها و نوشته‌ها از آن یاد می‌شد “و ما اخذ الله علی العلما ان لا یغار و اعلی کظة ظالم و صغب مظلوم” ‏‏(و خداوند از عالمان، پیمان ستانده است که بر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم آرام نگیرند) ‏

اما عمر این مبارزه‌ی ارزشمند بسیار کوتاه بود و با رسیدن آنها به قدرت، به تاریخ پیوست.‏

پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی،‌ روحانیت که قرار بود بر ترازوی کلام علوی خود را بسنجد خود، ‏ترازوی همه‌ی کلمه‌ها و کلام‌ها گردید.‏

به تعبیر بنیانگذار جمهوری اسلامی، “حفظ نظام از نماز واجبتر” شد و ابزار توجیه همه‌ی بی‌اخلاقی‌ها فراهم ‏آمد (اگرچه نگارنده هنوز مطمئن نیست که مراد آیت‌الله خمینی از چنین جمله‌ای تا این سطح،‌نازل و جاه‌طلبانه ‏بوده باشد زیرا شواهد قابل توجهی بر صداقت و خوش‌نیتی ایشان وجود دارد)‏

از آن پس هرکس که با این نظام درشتی کرد مزدور و خائن شناخته شد.‏

در سال 1365 دادگاه ویژه روحانیت تشکیل گردید تا با “تصفیه‌ی روحانی‌نمایان فاسد مالی و جنسی” به حفظ ‏حرمت روحانیت بپردازد اما در عمل مهمترین وظیفه‌ی این دادگاه، رسیدگی به اتهامات مخالفان و منتقدان ‏سیاسی و صدور حکم زندان یا خلع لباس برای آنها شد.‏

سرانجام همه‌ی آنچه روزگاری در حوزه‌های علمیه، ارزش تلقی می‌شد (مانند سطح دانش،‌ کهولت سن، ‏احترام استاد و … ) رخت بربست و آنچه ماند “جا گرفتن در قالب مطلوب نظام” بود. پس نه عجب اگر ‏شاگردان انقلابی به قدرت رسیده،‌ استادان خویش را محاکمه کردن و به حبس و حصرشان حکم دادند!‏

ج) ضرورت ثبت تاریخ شفاهی روحانیت

هنوز تاریخ روحانیت در سه دهه‌ی اخیر منتشر نشده است و ثبت “تاریخ شفاهی” به ویژه تا زمان حیات ‏شخصیت‌های کهنسال حوزه، ضروری به نظر می‌رسد.‏

اگر قرار باشد مراجع سنتی حوزه، روزی روند “دولتی کردن روحانیت” از ابتدای انقلاب تا کنون را روایت ‏کنند و از سوی دیگر طلاب جوان نیز از اتاق آمار (یا حراست) طبقه چهارم مدرسه‌ی دارالشفا (مرکز حوزه ‏علمیه قم) سخن بگویند تازه دامنه‌ی آنچه بر این نهاد رفته است آشکارتر خواهد شد.‏

به روایت همین تاریخ شفاهی منتشر نشده (که به سهم خود در نشر آن خواهم کوشید) در این سالها برخی از ‏مراجع تقلید پس از انتقاد در محافل خصوصی، تهدید شدند که اگر این انتقادها را علنی کنند به سونوشت ‏آیت‌الله شریعتمداری و آیت‌الله منتظری مبتلا خواهند شد؛ در نتیجه سکوت و یا “تقیه ” را به مصلحت دانستند! ‏منابع درآمد بسیاری از طلاب جوان و منتقد ـ به عنوان تنبیه ـ قطع شد که پاره‌ای از آنها از این جامه درآمدند ‏و به امور دیگری مشغول شدند.‏

نظام جمهوری اسلامی اما به سکوت و تقیه راضی نبود بلکه برای تثبیت پشتوانه‌ی خود محتاج مرجع تقلید و ‏نیز روحانیان حکومتی بود و در همین راستا تنها به عنوان مثال،‌ آیت‌الله “ن ـ ه” که مدافع داغ ولایت فقیه بود ‏را شایسته‌ی مرجعیت تشخیص داد اما از آنجا که مقلد چندانی نداشت و از پس مخارج دستگاه مرجعیت (از ‏نشر رساله‌ی عملیه تا پرداخت شهریه به طلاب و گسترش دفاتر در استان‌ها و شهرها) بر نمی‌آمد از سوی ‏دفتر مقام رهبری حمایت شد تا سرانجام نخستین مرجع تقلید دولتی در تاریخ روحانیت به ثبت برسد.‏

برای تربیت روحانیان دولتی نیز،‌ با نظارت دفتر رهبری،‌ مجوز میلیارها تومان واردات شکر در سال،‌ به ‏موسسه‌ی آموزشی پژوهشی امام خمینی (با مدیریت آقای محمد‌تقی مصباح‌یزدی) اعطا شد که یکی از ‏ماموریت‌های این موسسه، ‌تربیت “استصوابی” طلاب مجهز به “علوم روز” و تامین هزینه‌ی اعزام آنها به ‏خارج از کشور بوده و هست تا آینده‌ی نظام تامین شود.‏

از محصولات این موسسه می‌توان “حجه‌الاسلام دکتر مرتضی‌ آقا‌تهرانی” را نام برد که پس از یک دهه ‏تحصیل در دو رشته‌ی روان‌شناسی و فلسفه در آمریکا به ایران بازگشت و با برآمدن “دولت ولایت”، “استاد ‏اخلاق هیئت دولت” شناخته شد و هم‌اکنون راه‌یافته‌ی مجلس شورای اسلامی به عنوان “نماینده‌ی مردم تهران” ‏است.‏

اینها تنها اشارتی بود برای گشودن پرونده‌ای که شواهد عینی و تاسف‌باری از پیوند روحانیت و قدرت و ‏فسادهای ناشی از آن را به‌دست می‌دهد.‏

‏3ـ پوستین وارونه‌ی معرفت دینی

پیش از این دربا‌ره‌ی روند تحول “عالم دین” به “روحانی” و ناگهان تغییر وظائف و تعریف طبقه و صنف ‏سخن گفته‌اند. جایگزینی “مرجعیت ـ تقلید) با محوریت پذیرش و اطاعت،‌ به جای “تعلیم و تعلم” با محوریت ‏تفکر و نقد و نیز باز تولید درجاتی چون “کشیش ـ اسقف ـ کاردینال” در مسیحیت و پدید آمدن عناوینی چون ‏‏”ثقة الاسلام،‌ حجة الاسلام،‌آیت‌الله و آیت‌الله العظمی” در روحانیت شیعه از پیامدهای این روند است که البته ‏مرجوم دکتر شریعتی در آثار خود (و در سالهای اخیر دکتر هاشم آغاجری) بدان اشاره کرده و تاوان آن را ‏نیز از حرمت و امنیت خویش پرداخته‌اند. (و نیز ر.ک: ‏‎(http://www.akbarein.blogspot.com

اینکه چگونه احادیثی محدود و محدٌد از پیامبر گرامی اسلام و سپس قرائت اهل بیت پیامبر (علیهم السلام) از ‏اسلام نبوی با سندهایی غیر معتبر (که اکثریت آنها ضعیف یا مرسله‌اند که با اعتنای فقیهان، اعتبار یافته‌اند) ‏باز تعریف و باز تحریف شدند و به عنوان متن اصیل و نقد ناپذیر دینی در اختیار مومنان قرار گرفتند و تا ‏نسل‌ها و نسل‌ها سرنوشت‌ معرفت،‌ معیشت،‌ سیاست و منزلت آنها را تحت تاثیر خود قرار دادند پرسشی به ‏غایت تامل برانگیز است البته اگر ترس از “تکفیر” جایی برای شجاعت “تفکر” باقی بگذارد.‏

حتی اگر عقلانیت “تقلید” را بپذیریم، برای کسانی که تقلید را رکن اصلی دینداری خویش می‌شمارند نیز ‏فتاوایی وجود دارد که نشان از قرائت انسانی و روشن صاحبان‌شان از دین دارد و رجوع به آنها سبک زندگی ‏را بسیار آسان و دینداری را روان می‌سازد اما هم از آنجا که با مذاق و مزاج شورای نگهبان نسبتی ندارد در ‏نظام حقوقی ما نیز جایی نمی‌یابد و هم از آن‌رو که قدرت تخریبی رسانه‌های نظام، ‌بسیار قوی عمل می‌کند در ‏اعلان و انتشار آنها توسط عالمان دین ملاحظاتی وجود دارد.‏

سخن آخر

در سال 1372، زنده‌یاد مهدی بازرگان در گفت‌وگویی با ماهنامه‌ی توقیف شده‌ی کیان، سخنی گرانبها گفت که ‏با ذکر آن این مقاله را به پایان می‌برم:‏

در آن مصاحبه،‌ بازرگان گفته بود که “حاصل رسالت پیامبر گرامی اسلام پس از 23 سال این آیه بود که “و ‏رایت الناس یدخلون فی دین‌الله افواجا” ـ و مردم را می‌بینی که فوج فوج به دین خدا در آیند ـ اما پس از گذشت ‏‏15 سال از انقلاب اسلامی و رایت الناس “یخرجون” من دین‌الله افواجا و متاسفانه مردم ایران “خسر الدنیا و ‏الآخرة” شده‌اند… “ ‏

پس از انتشار آن گفتگو، آیت‌الله خامنه‌ای که به تازگی به مقام رهبری رسیده و بیش از 4 سال از جایگاه ‏تازه‌اش نگذشته بود در خطبه‌ای از نماز جمعه‌ی تهران بر وی خروشید که “دنیای خودتان، دنیای نکبت و ‏آخرت‌تان، آخرت خسارت است”.‏

در آستانه‌ی سی‌امین سال پیروزی انقلاب اسلامی می‌توان بار دیگر این “داوری” را به داوری نشست و بر ‏کارنامه‌ی “خدمت و خیانت روحانیت” نگریست. اصلاحات در ایران را نمی‌توان بی‌اعتنا به “نهاد دین” ‏تعریف کرد و به پیش‌ برد اما می‌توان با عریان کردن “طبقه‌ی رسمی مفسران دین” فردایی بهتر را برای دین ‏و دنیای جامعه‌ی ایرانی به انتظار نشست. ‏