“تفرقه بیانداز و حکومت کن”؛ چند بار این نقل قول را شنیده اید؟ چند بار با نمونه عینی آن، چه در قالب نیروهای حاکمیت و چه در اجتماع اطرافتان برخورده اید؟ شاید باید پرسید چند مرتبه احتمالا خودمان به منجلاب این ایده برای پیشبرد و مدیریت اهدافمان افتاده ایم؟
در تعاریف”تفرقه بیانداز و حکومت کن”را این گونه تصویر کرده اند: استراتژی جامع سیاسی، نظامی و اقتصادی برای به دست آوردن قدرت و حفظ آن از راه شکستن یک قدرت متمرکز به قطعات کوچکتری که هر یک به تنهایی قدرت کمتری از اجرا کننده این استراتژی دارند.
در این شیوه مدیریتی، اتحاد، همبستگی، تعامل و واژگانی از این دست عباراتی است که بر بدن مجری آن کهیر می رویاند.در برابر کمک به ترویج بی اعتمادی، کینه، چند دستگی، عداوت و خصومت در میان افراد زیرمجموعه ـــ برای جلوگیری از “اتحاد” و همبستگی ایشان و فروپاشی قدرت کاذب آن مدیر ـــ از ویژگی هایی است که نظریه پردازان و مریدان این مسلک شوم به آن معتقدند و برای ترویج آن تلاش می کنند.
به قطع و یقین لازمه گرفتن قدرت و حفظ آن در دیدگاهِ عدّه ای تضعیف و تحلیل پایگاه فکری و عملیاتی دیگران است؛ دیدگاهی که هر نگاه متفاوت و منتقد، هر نیروی جدا از خود و چه بسا همفکر را برنمی تابد، و آن را تهدیدی برای خود و ارکان قدرتش می داند. امّا به کارگیری این شیوه اداره مجموعه، مضرات غیر قابل جبرانی به دنبال دارد که از قضا نقطه هدف و آرامش فاعل این شیوه است.
بکارگیری هر گونه سیستم مدیریتی، در جهت اصلاح برخی روش ها و ارتقای سطح کیفی یک مجموعه، قطعاً منجر به ایجاد برخی فاصله های نه چندان عمیق میان اعضای آن مجموعه خواهد شد. اما آیا این شیوه “مدیریتِ رفتارِ” مجموعه، که نتیجه ذاتی آن ایجاد گسست بین ساختارهای آن گروه، به قصد عدم اتحاد برعلیه مدیر ناکارآمد و عیان شدن ضعف های مدیریتی ایشان است، شایسته اداره مجموعه ای از فعالین سیاسی و نیروهای نخبه تشکیلاتی است، که قرار بر این بوده و هست که در نهادینه کردن دموکراسی و تعمیق حقوقِ حقه مردم در بطن جامعه و ارتقا و پیشرفت آن به سمت استانداردهای جهانِ متجدد امروز ، یاری رسان جامعه باشند؟
چرایی وجود چنین تفکری در میان جریانات تمامیت خواه کشور قابل درک و تحمل است، که صد البته آنان به شکل بنیادین از عقل جمعی گریزانند، ولی چه می شود که افرادی که سودای راهبری جامعه به سمت “دموکراسی” و “تحزّب” و “توسعه جامعه مدنی” را دارند و توسعه “تعامل در روابطِ” افراد جامعه هدفِ خود را دغدغه می دانند، الگوی رفتاریشان شباهتی بی همتا به “تفرقه افکنان” پیدا می کند.
آیا مدیریت لایه های میانی و پایینی جریان های سیاسی با شیوۀ “تفرقه اندازی” و در نتیجه پیدا شدن قدرتی خاص در وجود شخص تفرقه انداز با قابلیت “نوچه پروی”، مسیری را ترسیم خواهد کرد که در آن ما و آینده سیاسی احزاب و تشکیلات ما به سمت بهبود و دموکراسی گام بردارد؟
این شیوه به جد دلیلی است دال بر عدم صداقت و راست گفتاری فردی که اصرار دارد با تفرقه اندازی و گسترش حوزه نفوذ خود و با پیدا کردن قدرت کاذب و غیر واقعی، خلل و ضعف شخصیتی اش را در راستای تمامیت خواهی جبران و بهبود بخشد.
در شرایط فعلی و گشایشی که تصور می شود به واسطه پیروزی دکترروحانی در فضای سیاسی کشور حاصل شود، چه نیکو است که بدنه تاثیرگذار فعالین سیاسی کشور با نیم نگاهی به گذشته ای که تجربه هایی فراوان از شکستِ ناشی از عدم انسجام را در کارنامه خود دارد، این بار و یکبار برای همیشه، در جهت ترمیم و بهسازی ساختار سیاسی اصلاح طلبان کشور و رسیدن به الگویی شفاف و کارآمد برای رسیدن به “اجماع” در بزنگاه های آتی که نیاز دوباره به عقل جمعی دارد، قدمی بزرگ و شایسته بردارند. باتوجه به واقعیات حاکم بر جریان اصلاح طلب و تحول خواه، اذعان دارید که این مهم جز به دست توانمند جوانان فعال بر نمی آید. عدم حصول این دستاورد برای نیروهای اصلاح طلب و اعتدال گرا و در نبود یک جریان واحد و متّحد، قدرت گرفتن فرصت طلبان بی هویتی است که زمین بازی را تنها و تنها در جهت پیشبرد اهداف شخصی و منفعت طلبانه خود، به هم خواهند زد.
در این یادداشت تلاش خود را کردم بنا به نیتی که دارم و آن تلاش فرد فرد ما برای انسجام و جلوگیری از شکست های احتمالی در آینده ای نه چندان دور است، بیشتر وارد جزییات نشوم؛ جزییات وحوادثی که این مدت در حال وقوع است و از قضا پس از پیروزی در انتخابات شدت گرفته است. پیروزی اصلاح طلبان، نه انتخابات ریاست جمهوری 92، بلکه تداوم این پیروزی ها در آینده به قصد نهادینه کردن مبانی نظری اصلاح، پیشرفت، توسعه و اعتدال در جامعه است.
تا برسرگورخصم دست افشانیم ای دوست بیا سرود وحدت خوانیم
تکرار خطا دوباره ما را نسزد ما عاقبت تفرقه را می دانیم