کارتون، گزارشگر زمانه
از وقتی این قلم را برای خط کشیدن و نه برای نوشتن به دست گرفتم همیشه یکسری طرح بود که جلوی چشمم رژه میرفت،من اون موقع ها هم مثل امروز زیاد وارد نبودم که می شود ازراه طراحی هم درخت های تنومند را انداخت.چون من این اره را همیشه خاموش استفاده میکردم!و میکنم!!
وقتی کمی سرم شد که این طرحها مال چه کسی است و چه کار میکند و چه کسانی از آن وحشت میکنند با خودم گفتم :اه!پس این اره هه روشنم میشه؟!
بعد وقتی داستان زندکی او را مرور میکنم میبینم که اون از بچگی اره اش روشن بوده،پدر قاضی و فاضل و مادر شاعر و همنشین ادیبان و روشنفکران و متفکران اینطور میشه که بچه آدم از سه سالگی شروع میکنه داستان طراحی کردن.یعنی همین کاری که من الان در 50سالگی با زیان الکن خارجی نمیتونم توضیح بدم و گاهی مجبورم طرحش رو برای توضیح دادن بکشم، اون بچه در سه سالگی برای دور و بریهاش میکرده!
اون خطهای سیال که همیشه از پی هم میدویدند و به بازی خویش مشغول بودند فارغ از اینکه من،من نوعی،من عامی از مفهوم تصویر چیزی سرم میشودیا نه! به بازی و بیان خویش مشغول بودند و من درست مثل یک غذای خوشمزه که از آن سیر نمیشوم از آن لذت میبردم.بدون اینکه بفهمم دستور پخت آن چگونه است!
تازه رفته بودم دانشگا ه و داشتم میفهمیدم که این دنیای خط خطی موتور گزندگیش چطور روشن میشه و داشتم از استادم یاد میگرفتم شناختن خط و ربطها را در این خطها که یکباره تقی به توقی خورد و استاد با هواپیما پرید و رفت و جایش را بمب های صدام پر کرد!
بیست سال گذشت و من همچنان با موتور خاموش این قلم را چرخاندم تا اینکه به ناچار هواپیمایی را برگزیدم تا جای آبدارچی را در اداره باز کنم که ناچار نباشند به خاطر تفاضای چای من از او ، مرا از اداره بیرون کنند که:اگر بدون چای نمیتونی کار کنی خوب کار نکن!
حالا سی سال گذشته و من در این ور آب موتورهای زیادی یافتم که کار میکنند وبا یکی از این موتورها استادم را یافتم که از اینکه من زنده ام خوشحال و متعجب بود !او را قبلتر در یوتیوب پیداکردم که پرینشانحال در خیابانهای نیویورک میرفت و در صدد برپایی نمایشگاهی بود اما نه برای خود و کارهایش، که همچنان استادانه هستند،بلکه از آخرین کارهای آن نگارنده خطوط سیال وپر معنا:
کوتاه زمانی قبل از درگذشت اردشیر محصص نمایشگاهی در موزۀ معتبر « اژیا سوسایتی» به همت دو تن از دیگر هنرمندان برجستۀ ایرانی؛ شیرین نشاط و نیکزاد نجومی٬ از آخرین کارهای اوشکل گرفت.
نیکزاد نجومی درباره فکر بوجود آمدن این نمایشگاه بزرگ آثار اردشیر پس از سال ها از در نیویورک گفت: “ دو یا سه سال پیش٬ با خانم شیرین نشاط٬ به ملاقات اردشیر رفتیم و گفت و گو کردیم که نمایشگاهی از کارهای اردشیر بر گزار کنیم. از آنجا که شیرین٬ شهرت جهانی دارد
و در اینجا به خوبی شناخته شدهاست٬ با آدم هایی که تماس گرفت٬ یکی هم٬ ملیسا چو٬ مدیر موزۀ اژیا سوسایتی بود که با دیدن کارهای اردشیر خیلی تشویق شد که این نمایشگاه را برگزار کند و برای ما وقت گذاشت.”
امسال٬ پس از چند دهه فراموشی٬ انگار سال محصص بود؛ با تجدید یادها از او در مطبوعات تهران٬ تجدید چاپ کتاب “ شباهت های ناگزیر”جواد مجابی پس از سی و اندی سال در ستایش این هنرمند٬ برپایی نمایشگاهی بزرگ از آثار او در نیویورک، پس از سال ها و سرانجام، درگذشت او که همچون نقطۀ پایانی شد٬ بر مسیری دشوار، اما پربار٬ برای اردشیر محصص.
به گفته نیکزار نجومی ، “ اردشیر محصص نگاهی رئالیستی نسبت به جهان داشت که این نگاه واقع بینانه، همانطور که از اول هم گفتید٬ تضادها را روبروی هم قرار میدهد. مسئلهٔ اصلی آثار او هم مبارزه با قدرت است. ولی این بریدن پاها٬ دستها سر و غیره٬ مقدار زیادی تحت تأثیر نقاشیهای قهوه خانهای و نقاشیهای مذهبی است.».
نیکزاد نجومی ٬ هنرمند طراح و نقاش ایرانی ساکن نیویورک و از معدود نزدیکان محصص٬ در سالهای آخر با ارجاع به حرفهای خود محصص میگوید:
” برمی گردم به زمانی که اردشیر محصص با اسماعیل خوئی، شاعر، گفت و گویی داشت٬ در اوایل سالهای دهه هفتاد میلادی، پنجاه خورشیدی، و در جواب پرسشی که شبیه به این سئوال
بود که : محصص با خلق این فضاهای مالیخولیا وار در آثارش میخواهد چه بگوید؟ آیا در پی نشان دادن مدرنیته وارداتی و تضادها و شکافهای آن با سنت پا در جای ایران در دهه پنجاه خورشیدی است؟ اردشیر به خوئی میگوید: من فقط دوست دارم یک گزارشگر باشم. “
جواد مجابی نیز دل مشغولی ها و بن مایه آثار محصص را این گونه تعبیر کرده: “ در واقع، بن مایه آثار اردشیر، همان فضایی بود که در آثار اگزیستانسیالیستی مطرح می شد٬ به معنای
انسان یاوه شده در برابر اجبارهای تاریخی و شرایط صنعتی موجود. اردشیر به آن نوع انسان می پرداخت… درواقع، انسان مدرنی که تی اس الیوت، او را اینگونه تعریف می کرد: ما انسان های پوکی هستیم که از کاه انباشته شده ایم… “
اردشیر محصص در شرایطی جهان را ترک گفت که همین تازگی ها نمایشگاه بزرگی از آثار او در نیویورک برپا شد.
جواد مجابی ٬ روزنامه نگار و شاعر، اهمیت اردشیر محصص را در حد «بنیان گذار کاریکاتور نوین» در ایران میداند. او میگوید:
” اردشیر نخستین کسی در ایران بودکه کاریکاتور نوین ایرانی را که پیش از او سابقه نداشت ودر ارتباط با کاریکاتورهای جهانی پدید آورد. قبل از او، کارهایی انجام میشد که بیشتر شبیه آثار کاریکاتوریست های ترکیه یا قفقاز بود… “
جواد مجابی نقل قول میکند که در مورد محصص میگفت: محصص معنی ترس را نمیفهمد حتی اگر برایش توضیح داده شود.
محصص خود در باره کارهایش میگوید: من آنچه را میبینم میکشم ؛ به نظر من کاریکاتورها اسناد یک عصرند؛همچنان که مدارک رسمی، اعلامیههای دولتی و گزارشهای پارلمانی نیز چنین هستند.
محصص میگوید : در کشور من مردم از هنرمند انتظارات زیادی دارند. در طول تاریخ ، هنر آینه عقدهها، دردها و آرزوهای مردم بوده است. شعر به عنوان سنگری درآمده که مردم را از دشمنش حفظ می کند. با مینیاتور ایرانی دشنام دادهاند و چنگ زدهاند و با زبان و معماری و هنرهای دیگر انتقام گرفتهاند، حمله کردهاند، پناه بردهاند و به احساس راحتی رسیدهاند و موجودیتشان را ثابت کردهاند.
اگر در چنین محیطی شخصی هنرش را جدی نگیرد نه تنها مردمش بلکه خودش را از دست داده است.
آثار او ٬ بیش از آنکه طنز گونه باشند ٬ تلخ گونه هستند. خطوط و طرحهای او٬ بیش از هر چیز٬
نمایانگر تعلیق و موقعیتهای لرزان و ناپایدار آدمها و جهان پیرامون او است.
طرحهای محصص زوایایی از جامعه را نشان میدهد، ورای ظاهر آن با خطوط لرزان ، صاف و گاه هندسی . به راستی که هنرمند چیزی جز این بیقراری و بیتابی نیست. اکثر کاراکترهای آثار محصص این بیقراری را در خود دارند و همیشه در حال رفتوآمد و دویدن هستند .کاراکترهای کتاب طرحهای آزاد از این دست هستند( حتی آنها که مانند مدلی در برابر عکاس، خشک و شق و رق ایستادهاند )
مانند طرحهای کتاب وقایع اتفاقیه. نیز از انرژی درونی دیوانه واری برخوردارند. این آدمهای بیقرار.
اردشیر در مورد کاراکترهایش گفته است: »اغلب کاراکترهای آثار من در حال دویدن هستند من تا چند سال پیش قادر به کشیدن حالت دو
و حرکت نبودم و همیشه فکر میکردم که اگر این توانایی در من پیدا شود قادر به هر کاری هستم.
این مشکل سرانجام حل شد و حالا فکر میکنم که این من هستم که دارم به سوی آنچه میخواهم میدوم.
فکر میکنم که ناخودآگاه، من تمام حرکات و سکنات، لباس و کفشهای پرسوناژهایم
را از روی خودم میکشم. چاقی و لاغری این شیطانکها هم کاملا وابستگی به رژیم غذایی من
دارد.