پیمان رهنما: جمعی ازجوانان درکناربسیاری از بزرگان وپیشکسوتان فرهنگ وادبیات کشوردرتالار ناصری خانه هنرمندان تهران جمع شدند وپنجاه وسومین شب از شب های مجله فرهنگی بخارابه تجلیل از استاد ابراهیم یونسی اختصاص دادند.
کرد ایرانی: پیام رهنما
نمای اصلی خانه هنرمندان ایران را می شود دید که مثل همیشه پارک اتومبیلهای مختلف دراطراف آن مانع مشاهده درست فضای سبزمحیطش می شود.
از8 پله ورودی خانه هنرمندان بالا می روم وداخل تالارمیانی می شوم. دراینجا آدمهای مختلفی را می بینی که هریک به منظوری، مثل کودکان داخل پارک به این طرف وآن طرف می دوند. از راهنمای تالارها درمورد مراسم تجلیل می پرسم وبا مهربانی مرا به طبقه دوم می فرستد. درمیان پله ها رضا سید حسینی را دیدم که با عجله ازکنارم گذشت وبالارفت. متوجه شدم که او هم به مراسم می رود. بنابراین من هم به دنبالش وارد سالن ناصری خانه هنرمندان شدم. تالار پر شده بود ازخبرنگاران ومیهمانان که با یک نظر می شد چهره برخی آنها را شناسایی کرد. بهمن قبادی را دیدم که به همراه قطب الدین صادقی درردیف چهارم سالن نشسته بودند. با چشمانم حسینی را به ردیف اول بدرقه کردم. همه به احترام او درسالن ایستادند ومشغول کف زدن شدند. او هم به سمت ابراهیم یونسی رفت ویکدیگررادرآغوش گرفتند. جای خالی برای نشستن نبود. بنابراین کنار دیگر خبرنگاران رسانه های مختلف ایستادم وتماشا کردم.
روی صحنه ودردوطرف آن دوپرتره با زمینه آبی از یونسی و یک سبد گل بزرگ به همراه یک میز تریبون برای سخنرانی. همین. همه چیز به آرامی شروع شد. طبق عرف ابتداپخش سرود ملی وباقی برنامه ها. درحین اجرای برنامه به چهره یونسی می نگریستم که از امهات
مترجمان ایرانی است. تقریبا با فعالیتها وشناسنامه کاری اش از قبل آشنا بودم. وی 80 کتاب از زبان انگلیسی ویک کتاب از زبان فرانسوی به فارسی ترجمه کرده است. او نخستین استاندار کردستان ایران، پس از انقلاب 57 ودردولت مهدی بازرگان بود. یونسی متولد شهر بانه است. اوازافسران بازمانده شبکه نظامی حزب توده ایران درسالهای پیش از کودتای 28 مرداد است وپس از کودتا نیز سالها درزندان ماند. یونسی پس ازکودتا محکوم به اعدام شده بود وتنها به دلیل آنکه یک پای خودرادرارتش از دست داده بود، یک درجه تخفیف گرفت وبه حبس ابدمحکوم شد. او در شمار آن کردهای ایران است که عمیقا به کار فرهنگی در میان کردها ایمان دارد و در راه احقاق حقوق کردهای ایران نیز در تمام د زندگی اجتماعی خود کوشیده است. اکنون مدتها است که تقاضای تاسیس “نهضت ملی کرد” به وزارت ارشادرا داده اما هنوز به او پاسخی داده نشده است. امروز پس از سالیان دراز با کت وشلوار وکراوات درراس همه بزرگان حاضر درسالن به صندلی خودتکیه زده ولبخند زنان می نگرد.
اولین سخنران علی دهباشی ومخاطب اصلی او یونسی بود. او ضمن تشکراززیبایی قلم وزحمات سالیان بلند یونسی درمورد تاثیرات کتابهای “جنبه های رمان”، “سیری درنقدادبیات روس”، شناسایی گسترده ادبیات یونان وروسیه وآمریکای لاتین سخن گفت. دهباشی درمورد کتابهایی که با محتوای سیاسی وفرهنگی، علی الخصوص کتابهایی که موضوع انها شناسانیدن تبار”کرد” به جهانیان است سخن راند وآنها راآثاری ستایش آمیزخواند.
سپس با تشویق همگان رضا سید حسینی به صحنه رفت ودربیانات خود گفت: “تفاوت یونسی با اغلب مترجمان ما دراین است که او اصلا آثار خودرابه صورت تصادفی کارنمی کند، او خوب می داند که چه می کند ودرست به همین خاطر است که اولین راهنمای داستان نویسی توسط ایشان به وجودآمد.”
عبدالله کوثری مترجمی بودکه پشت تریبون قرارگرفت وبا انرژی ولبخند شورونشاط را دوباره به فضا اهداء کرد، گفت: “به نظرم یونسی راوی ادبیات قرن نوزدهمی است وبرای آشنایی به آن باید به آثاری که ایشان ترجمه کرده پناه برد. زبان فارسی رااز یونسی آموختم زیراهمیشه به ترجمه های اصولی او مراجعه کرده ام.”
درروند اجرای برنامه ها قدری مکث به وجودآمد و بعد بیتا رهاوی با عجله به روی سن مرتفع تالار ناصری رفت وچند خطی از رمان “گورستان غریبان” را برای حاضران قرائت کرد.
خشایاردیهمی هم از ردیف دوم حاضرین برخاست، بالای تریبون رفت وگفت: “یونسی موظف است که مردم خودرابا فرهنگ وادب وهنرغرب آشنا کند وبه این ترتیب ادبیات غرب را به بهترین شکل درمقابل ما می گذارد. من درسال 1370 با اوآشنا شدم. برخورد او با من چنان گرم ودوست داشتنی بود که همیشه می خواستم نزدیک او باشم.”
محمدعلی سلطانی - یکی از محققان دنیای ادبیات - درسخنان پایانی گفت: “او و نظیر او زندان را تبدیل به دانشگاه کردند و بعد از آزادی خود کتابهای مهمی را به جامعه ایران تقدیم کردند. او در زمینه های مختلف صاحب دانش است، از مسائل دینی و مذهبی گرفته تا مسائل علمی و نظام ارتش. او در یک نظام سنتی - سیاسی و یا به اشتباه “فئودالی” نشو و نما یافت. او وارد حزبی شد که مطلوب شرق بود و به دلیل مصائب اجتماعی خیلی زود فراگیر شد و هر فرد سیاسی را به خود جلب کرد. یونسی هم در دایره ای قرار گرفت که به براندازی سلطنت پهلوی می اندیشید و برای همین امر تا پای اعدام پیش رفت. او یک ایرانی است که از خود سلب هویت نکرده و بنابراین انسان “کرد” او همواره ایرانی است.”
درپایان یونسی به دلیل کهولت به زحمت روی صحنه حاضر شد وهمگان درسالن به احترامش از جای برخاستند وبرای یک عمر تلاش وخدمت مستمردرادبیات ایران، به افتخارش دست زدند. یونسی درچند کلمه از همه سپاسگزاری کرد. گفت: “خوب است که این قبیل مراسم برگزار شودتا ما بیشتر یکدیگر راببینیم. مثلا من عبدالله کوثری را برای اولین بارمی بینم وپیشتر با آثار او درمطبوعات آشنا بودم.”
درپایان تعدادی از کتابهای یونسی به مردم ومیهمانان اهدا شد تا بعد از برنامه برای گرفتن عکس یادگاری و امضاء به سراغ او بروند. درمیان شلوغی با دوربینم چند عکس از جمعیت گرفتم وبیرون آمدم.
درخت کنار دشت: عرفان قانعی فرد
آخرین باری که یونسی را دیدم، اواخر شهریور ۱۳۸۲ بود و بعد از آن شاید پیرمرد از من رنجید که دیگر به او سر نزدم !؟ اما به قول حافظ : - خدایا هر کجا هست به سلامت دارش
یونسی از مترجمان و اندیشمندان به نام معاصر ماست، به مصداق اندیشه و آثارش، از جمله چهره های فرهنگی سده اخیر است که نمی شود آثار وی را در محدوده خاصی از تفکر یا دایره ای از اندیشه، مورد مداقه و تفحص قرار داد، زیرا ترجمه های ادبی – اعم از داستان، ادبیات کودکان، ترجمه سیاسی و اجتماعی، تاریخ ادبیات و بعدهای مختلف اندیشه و شخصیت فرهنگی او را نمایان می سازد که جهت اثبات و احراز این ادعا، کافی است که نگاهی به بخشهایی از آنها بیاندازیم.
یونسی همه چیز را به یاد دارد و مضمونهای غریب و گاه دور از دسترس تاریخ کرد را پیش می کشد و به سادگی و صراحت هم نقد می کند. محافظه کاری و رعایت جانب احتیاط و تعارف هم در گفتارش وجود ندارد و در این دو دهه اخیر، به شدت از مناظره، مباحثه و مصاحبه می پرهیزد و به شدت از سیاست نومید و روی گردان است و انگار که امیدش به نسل پرتکاپو و پراندیشه فعلی است تا به روشنفکران آتی در جهت رشد فرهنگی و فکری بکوشند و به بار آیند و نسبت به این جنبش نسل جوان در دلش به نوعی باور رسیده است.
اهل فریب و امید دروغ و دل خوش کنی ساده هم نیست ؛ گهگاه اگر قبول واقعیت چندان تلخ و به دور از تحمل باشد و حرف گفتن دشوار، یونسی این دشواری را آسان می کند و اصلا نسبت به جریانهای روزگار قوم همزبانش، بی طرف نمانده است و گویی در نوشتن درباره آنان هم فقط مرهمی برای درد های نهانی اش از آزارها و آفت های دامنگیر آن سرزمین می طلبد.
در سال ۱۳۷۷ از نزدیک با او آشنا شدم و دیدم مردی است صریح اللهجه و رک که اصلا و ابدا علاقه ای هم به دم خور شدن و به اصطلاح تعارف بازی معمول در جهت مرید پروری ندارد. یک بار برایش درباره نقد یک مترجم، نامه ای فرستادم تا نظریاتش را برایم ارسال کند…. اما مدتی گذشت و هیچ خبری از آن نشد !…
پس از چند ماه از وی جویای نامه ام شدم و او هم با صرحت گفت که : “پاره کردم و ریختم دور…. هیچ علاقه ای به نقد شخصی که زنده است ندارم و جلسه بزرگداشت و… هم باید تا زمانی که شخص زنده است و در قید حیات، برگزار شود و کارهایش را ستود، نه اینکه بعد از مردنش مجلس فرمایشی راه بیندازند و…. پسر جان !… به جای این کارها به دنبال ترجمه آثاری باش که به درد مردمانت بخورد.. الکی هم خاک بازی نکن….. “
حقیقت امر آنکه، پس از آنکه گوشی تلفن را گذاشتم، کمی سرخورده شده بودم، ولی سخنان رک و پوست کنده اش در دلم رخنه کرد و بعد ها هم به خاطر رودربایستی و ماخوذ به حیا شدن، لب به شکایت نگشودم و فقط در جلسه های دیدار - مخصوصا جلسه دوم که انگار می خواست از دلم در بیاورد و آشتی ام دهد - دل در گرو اندیشه هایش نهادم که برایم می گفت: “من هیچ علاقه ای به مصاحبه کردن و ایستادن جلو دوربین و این گونه بازی های تبلیغاتی نداشته و ندارم. البته من هم انسانم و دلم می خواهد. خیلی هم دلم می خواهد که دیگران از من به نیکویی یاد کنند و به حق هم اگر کار در خور ستایشی کرده باشم، بستایند… اما آن جور کارها… چیزی شبیه به بنای مجسمه هایی است که شاه از خودش در میدان ها و پارکها نصب می کرد. ستایش و تقدیر را معمولا می گذارند برای بعد ها و بعد از خارج شدن خود شخص از صحنه روزگار. البته بد نیست و بسیار هم خوب است که کسانی با دانش و انصاف کار آدم را به نقد بکشند. این نوعی راهمایی است هم برای نویسنده و هم برای مترجم و هم برای جامعه کتابخوان. حالا اگر به شهرت نویسنده کمک کند و یا نکند، عیبی ندارد. اما اینکه آدم از خدش بگوید !؟ این دیگر خیلی مسخره است. حرفهای من هم که خیلی تکراری است و حال بگذریم از اینکه هر کسی را جوری ساخته اند. باور بفرمایید که هم گرفتار بیماری ام و هم گرفتار زندگی و پیری و تنهایی، شاید نپذیرم که جز برای شرکت در مجلس تحریم دوستان و یا مراجعه به پزشک از خانه خارج نشوم…. مرا ببخ…”
از همان سال ۱۳۷۷ کم کم روابط مان صمیمی تر شد، سعی می کردم که با آثارش بیشتر آشنا شوم ؛ هر چند که گاه بر سر بعضی مسایل سیاست معاصر کردستان با هم اختلاف نظر داشتیم، ولی او رک و پوست کنده لب به شکایت و گله می گشود و از درد کهنه و بیات شده بی فرهنگی و بی اندیشه گی می نالید.
امیدم این است که عمر این خادم فرهنگ و ادب ایران همواره پاینده باد و در سایه وجود چنین پیران فرهیخته ای، جوانانی برومند ظهور کنند.. به عشق او، نوشتم حاصل دیدار های این سالیان ، اما حسرتا که الان انگشتم را می گزم که مبادا این بار هم چنین شود ؟ مباد ا او هم برود.