پیش از آنکه به ماههای پایانی اولین دوره ریاست جمهوری خاتمی و حوادث آن بپردازیم لازم است که به یکی از مهمترین چالشهای دولت او با بنیادگرایان نیز اشارهای شود. در قسمتهای گذشتهی این مقالات نگاه ما بیشتر معطوف به بحرانهای داخلی ایران و نقش بنیادگرایان در آن و همچنین ناکامی رفورمیستها در مهار آن بود. لیکن مهمترین موفقیت دولت خاتمی در زمینه سیاست خارجی توصیف شده است و گفته میشود که در زمان ریاست جمهوری او پیروزیهای دیپلماتیک زیادی نصیب ایران شد و نگاه بینالمللی نیز به ایران تغییر یافت. از طرفی ناکامیهای چشمگیر دولت او علیرغم فرصتهای بینظیری که بدست آورد نیز بیارتباط با افزایش روز افزون نفوذ بنیادگرایان در ساختار قدرت ایران نبود. طبقه جدید یا حاضر به چشمپوشی از شعارهای صدور انقلاب به جهان نبود و یا اینکه حاضر نبود گشایش در سیاست خارجی ایران به نام رقیبش ثبت شود. اکنون با توجه به سیاستهای دولت بنیادگرای احمدینژاد شاید بتوان دقیقتر پاسخ داد که کدامیک از گزینههای مزبور دلیل اصلی مقاومت بنیادگرایان در برابر سیاست تنشزدایی خاتمی بوده است.
از طرفی افزایش بحران در سیاست خارجی بررسی مفصلتر سیاست خارجی ایران در سالهای گذشته و نقش بنیادگرایان در کشاندهشدن اوضاع به این سوی را ضروری مینماید. برای این منظور ابتدا مروری کوتاه به وضعیت سیاست خارجی ایران تا قبل از ریاستجمهوری خاتمی خواهیم داشت و سپس برخی مسائل بوجود آمده پس از خاتمی را بررسی میکنیم.
سیاست خارجی ایران در سالهای پس از پیروزی انقلاب 1357 از رویه یکسانی برخوردار نبوده است. دولت موقت مهدی بازرگان که دولتی لیبرال محافظهکار محسوب میشد کوشید تا روابط ایران با تمامی کشورها(بجز اسرائیل و افریقای جنوبی) را حفظ کند و بعنوان نماینده انقلابی بزرگ از موضعی نسبتا برابر حرکت کند.
مهمترین اقدام دولت موقت خروج از پیمان سنتو و الحاق به کشورهای غیر متعهد بود. از طرفی در معاملات نفتی ایران نیز تجدید نظری اساسی صورت گرفت که حتی به فروش روزانه آن نیز منجر شد.
هیچ یک از نیروهای سیاسی یا شبه نظامی دخیل در انقلاب از روند کارها در دولت موقت راضی نبودند و آن را متهم به سازشکاری کردند.این انتقادات هم از سوی نیروهای راستگرای مذهبی و نزدیک به روحانیون بیان میشد و هم از سوی چپترین نیروهای حاضر در صحنه سیاسی ایران مطرح میگردید. این اشتراک در نقد چنان بود که حتی بازرگان به طنز از اینکه دولتش موجب وحدت همه نیروهای سیاسی شده است خدا را سپاس گفت!
بزرگترین قربانی دولت بازرگان را باید عباس امیرانتظام دانست که نهایتا در دادگاهی شگفت انگیز به جرم آنکه در نامهای دیپلماتیک همتای امریکاییاش او را با لفظ Dear مورد خطاب قرار داده است محکوم به جاسوسی شد و سالها در زندان ماند! دولت بازرگان با حمله به سفارت امریکا و گروگانگیری اعضای آن سقوط کرد و بیش از یک سال مهمترین بحران سیاست خارجی ایران حل مساله گروگانها بود. این مساله گرچه نهایتا با امضای قرارداد الجزایر و نادیده گرفتن منافع ملی ایران به پایان رسید لیکن دولت تازهپای انقلاب در افکار عمومی جهانی به دولتی یاغی تبدیل شده بود که نیاز به مهار دارد. جنگ عراق با ایران را باید نتیجهی چنین زمینهای دانست.
دوران کوتاه ریاست جمهوری ابوالحسن بنیصدر تماما در بحرانهای داخلی و سپس بحران جنگ با عراق سپری شد. او نیز متهم به اتخاذ روش لیبرالی در سیاست خارجی بود.
از سال شصت که نیروهای راستگرای مذهبی نزدیک به روحانیون موفق به حذف همه رقیبان خود شدند سیاست خارجی ایران نیز دوران آزمون و خطای جدیدی را آغاز کرد. از یک طرف قرار بود ایران انقلاب خود را به جهان صادر کند و تنها حکومت عدل در جهان محسوب میشد و بنابراین همه حکومتها یا مستکبر بودند یا نوکر مستکبران. دهه شصت دوران انزوای بیسابقه جهانی است و تنها چیزی که توازن قوا را حفظ کرد وجود همسایه ابرقدرت ایران- و جنگ سرد آن با امریکا- بود.
با اینهمه چند سالی که از جنگ گذشته بود ظاهرا با ابتکار هاشمی رفسنجانی امریکا نمایندهای به ایران فرستاد تا راهی برای حل مشکلات دوجانبه پیدا شود. گفته میشد مقداری اسلحه و اطلاعات نیز به عنوان سوغات به ایران داده شد لیکن افشای این ماجرا کار را نیمه تمام گذارد.
پس از درگذشت آیت الله خمینی به نظر میرسید که دوران تعدیل در سیاستهای داخلی و خارجی ایران نیز فرا رسیده است. رهبر جدید ایران که اقتدار آیتالله خمینی را نداشت تا چند سالی در سایهی قدرت هاشمی رفسنجانی قرار داشت. همزمان با انتخاب رفسنجانی به ریاستجمهوری ایران تمامی تحلیلگران و رسانههای غربی او را چهرهای میانهرو و اصلاحطلب معرفی کردند و هاشمی نیز به سرعت به غرب نزدیک شد. اما مسالهی امریکا همچنان خط قرمز روابط خارجی بود. چند باری هم که برخی از نزدیکان هاشمی رفسنجانی – مانند عطاءالله مهاجرانی- کوشیدند تا پیشنهاد رابطه با امریکا را مطرح کنند با پاسخ عتاب آلود آیت الله خامنه ای - که آرام آرام در حال گرفتن اقتدار لازم بود - مواجه شدند.
برنامه ی نزدیکی به غرب هاشمی رفسنجانی با چند اتفاق غیر منتظره ناگهان به شکست کامل انجامید. گفته میشد در تمامی این اتفاقات، بنیادگرایانی دخالت دارند که به آرامی در پشت رهبر ایران جمع شده و از یک سو قدرت او را افزایش دادهاند و از طرف دیگر اجازه گسترده کردن فعالیت خود را نیز از او گرفتهاند.
سال 1375 بحرانی ترین سال سیاست خارجی ایران بود. این بحران در اواخر سال چنان گسترش یافت که گفته میشد احتما ل حمله نظامی آمریکا به ایران وجود دارد.
ماجراهای مختلفی در سال 75 منجر به افزایش تهدیدهای بین ا لمللی علیه ایران شد. اولین ماجرا در این رابطه، انفجار بزرگی بود که تیرماه 1375 در مقر نظامیان آمریکایی در ظهران عربستان اتفاق افتاد و پیش از آن نیز انفجارهایی در پارک المپیک آتلانتا و هواپیمای مسافربری TWA بوقوع پیوست که در تمامی این موارد، آمریکای ها، ایران را مورد اتهام قرار دادند.