جنبش سبز و تجزیه طلبی

محمدرضا یزدان پناه
محمدرضا یزدان پناه

یکی از بزرگترین اثرات جنبش سیاسی ـ اجتماعی دو سال گذشته ایران، ایجاد نزدیکی و همگرایی حداکثری میان بخش عمده ای از ایرانیان بوده است. این همگرایی که مشابه آن در سه دهه گذشته کمتر دیده شده، آنقدر وسیع بوده که نه تنها بسیاری از مرزبندی ها و شکاف های رایج میان اقشار مختلف این جامعه را از بین برده بلکه به تقریب دیدگاه ها و تشبیه عملکردهای اکثریت ایرانیان در داخل و خارج از کشور منجر شده است؛ یکی از نقاط قوت بارز جنبش سبز.

اگر دو سال آغازین عمر جمهوری اسلامی و هشت سال دوران جنگ خونبار ایران و عراق را که به علت حاکم بودن فضای احساسی -ـ انقلابی و سپس مقابله با دشمن خارجی، جامعه ایران وحدت و انسجامی حداکثری را تجربه می کرد کنار بگذاریم، با پایان روزگار جنگ و انقلاب که از قضا با درگذشت آیت الله خمینی، رهبر وحدت بخش جمهوری اسلامی همزمان شد، از همگرایی اجزای مختلف جامعه ایرانی روز به روز کاسته شد.

البته پس از پایان جنگ و درگذشت آیت الله هم معدود ایامی بودند که توانستند این اجزای رخوت زده و ناامید را برای مدتی به تعبیری به همدیگر بچسبانند. پیروزی سید محمد خاتمی در انتخابات دوم خرداد 1376 و صعود تیم ملی فوتبال ایران به جام جهانی 1998 فرانسه را می توان دو مثال مشخص از این همگرایی دانست.

اما با نافرجام ماندن این پدیده ها و بخصوص ناکامی های بعدی که در ادامه مسیر برای حاملان آنها پیش آمد (حذف تیم ملی فوتبال در مرحله اول جام جهانی و شکست پروژه اصلاحات)، همگرایی به وجود آمده در سطح وسیعی از جامعه ایرانی اعم از نخبگان و مردم عادی نیز رو به پایان گذارد.

بخش اقتدارگرای حکومت جمهوری اسلامی در تمام این مدت از همین شکاف برای دستیابی به اهداف و پیشبرد برنامه های ضد دموکراتیک خود استفاده کرده است. دور نگاه داشتن طبقات و اجزای مختلف یک جامعه از یکدیگر با روش هایی مانند سانسور خبری یا پخش اطلاعات نادرست و خلاف واقع با استفاده از ماشین تبلیغات حکومتی و نیز ترویج بدگمانی و خصومت میان آنها انجام می شود.

این سیاست در 32 سال گذشته به طور ویژه از ناحیه حکومت درباره اقوام مختلف ایرانی اعمال شد. پخش شایعات عجیب برای ترسیم چهره ای جدایی طلب، خشونت بار و ضد ایرانی از آنها در این مدت همواره در دستور کار دستگاه تبلیغاتی و رسانه ای نظام قرار داشته است.

در نظام سیاسی و جامعه تک صدایی ایران تا قبل از دوم خرداد 1376 که در فقدان وسایل ارتباط جمعی مستقل، رسانه های حکومتی تنها منبع انتشار اخبار بودند و هدایت و مدیریت افکار عمومی را بر عهده داشتند، این روش تا حدود زیادی به نفع خواسته نظام، موفقیت آمیز بود.

با آغاز به کار دولت موسوم به اصلاحات و باز شدن نسبی فضای اطلاع رسانی و تحت عناوینی مانند “ایران برای همه ایرانیان” یا “دانستن حق مردم است” و نیز متاثر از فضای پر امید پس از دوم خرداد، این فضا اندکی تغییر کرد هرچند که با توقیف فله ای مطبوعات،  دلسردی از پروژه اصلاحات و در نهایت روی کار آمدن دولت اصولگرا، بی آنکه نتیجه قطعی بر جای بگذارد پایان یافت.

جنبش سبز اما تجربه متفاوتی بود. آنچه پس از 22 خرداد 1388 رخ داد، سرکوب فراگیر و همه جانبه عمومی توسط حکومت بود. در وقایع خشونت بار پس از انتخابات همه سرکوب شدند. شاید گفته شود اکثر قریب به اتفاق سرکوب در تهران رخ داد اما مگر تهران کجاست؟ جایی به جز محل تلاقی، اجتماع و همزیستی تمام ایرانیان از کرد و ترک و بلوچ و ترکمن و شمالی و عرب و…؟

همین سرکوب عمومی با چنین مختصاتی بود که بی سابقه ترین سطح از همگرایی را در میان تمام ساکنان ایران به وجود آورد. تشکیل و گسترش فوق العاده شبکه های اجتماعی اعم از مجازی و حقیقی، حس همدردی جمعی که به همکاری جمعی می انجامید و استفاده حداکثری از تمام ابزارهای اطلاع رسانی به رغم سرکوب شدید آنها توسط حکومت باعث شکل گیری وجدان مشترک عمومی شد که با گذشت دو سال از جنبش سبز کماکان ادامه دارد.

در این مدت، برای نخستین بار شاهد آن بودیم که سرکوب و اعدام فعالان سیاسی – اجتماعی در نقاطی دورتر از تهران توسط همکاران و همدلان آنها در نقاط دیگر ایران به همان اندازه مورد واکنش اعتراضی قرارمی  گرفت که مردم محل سکونت آنها به این اتفاق واکنش نشان می دادند.

مثال های بارز این همدلی و تبلور وجدان مشترک عمومی را می توان در مواردی مانند واکنش ها به اعدام فرزاد کمانگر، شیرین علم هولی و… یا حمایت از اعتصابات عمومی در کردستان و یا تلاش برای پیشگیری از اعدام فعالان قومی در مناطق مختلف ایران برشمرد.

این وجدان مشترک آنچنان قدرتمند عمل کرده که رهبران جنبش سبز را نیز با خود همراه  و بسیاری از چارچوب های ذهنی آنها را هم به نفع خود دچار تغییر و تحول کرد که نماد روشن آنها را می توان در پیشرفت روز به روز گفتمان آنها در استفاده از مفاهیم مدرنی مانند دموکراسی و حقوق بشر دانست.

این همدلی و همگرایی البته در اول راه قرار دارد. پیش از آن تجربه ای دیر سال از بدگمانی و سوءظن اقوام ایرانی نسبت به یکدیگر حول محور استبدادی تهران ـ غیر تهران یا دوگانه مجعول فارس ـ غیر فارس (مجعول از این جهت که به باور نویسنده مفهومی به نام قوم فارس در ایران امروز وجود ندارد که دوگانه ای حول آن شکل بگیرد) وجود داشته که راه را برای از میان بردن کامل آن دشوار و طولانی می سازد.

اما آنچه از این وجدان مشترک جمعی قابل درک است این است که امروز تمام ایرانیان، ایران را برای همه ایرانیان می خوانند. این گزاره لااقل بر اساس شواهدی که از جنبش سبز و حامیان آن وجود دارد کاملا قابل درک و مشاهده است.

به عبارت مشخص در شرایط کنونی، اعضا و هواداران میلیونی جنبش سبز در سرتاسر ایران و حتی معترضانی که خود را از این جنبش نمی دانند، با درک تمام مظالم و تبعیض های اعمال شده علیه مردم مناطق مختلف ایران در دهه های گذشته، همه توان خود را معطوف تلاش برای داشتن ایرانی کرده اند که در آن هیچ کس به دلایل قومی، نژادی، فرهنگی، زبانی، دینی، مذهبی و مانند این، مورد سرکوب و تبعیض مجموعه حاکمیت قرار نگیرد.

هواداران جنبش سبز امروز ایران را برای همه ایرانیان می خواهند. کشوری که در آن  ترک، آذری، بلوچ، کرد، مازنی، عرب، لر و… به صرف ایرانی بودن از حقوقی کاملا برابر با دیگر هموطنان خود برخوردار باشد و به اندازه تمام ایرانیان در تعیین سرنوشت  کشور نقش داشته باشد. نمونه های این همدلی و همراهی در مقاطع مختلف در دو سال اخیر به خوبی احساس شده است.

بنابراین، تاکید بر مفاهیم به غایت اختلاف برانگیز و حساسیت زایی مانند تجزیه طلبی یا استقلال خواهی علاوه بر نابود کردن این وجدان جمعی مشترک و تبدیل مجدد احساس تازه پا گرفته همگرایی به واگرایی آزموده شده، امکان دفاع از حقوق حقه مردم تحت ستم در سراسر ایران را نیز تا حد زیادی کاهش خواهد داد. اتفاقی که متاسفانه در جریان وقایع اخیر خوزستان رخ داد و دفاع از حقوق طبیعی مردم خوزستان تحت تاثیر مباحثی مانند حفظ تمامیت ارضی ایران قرار گرفت.

اگر بپذیریم که در شرایط کنونی تمام ایرانیان برای از بین بردن جلوه های مختلف استبداد و تبعیض به تمام ایرانیان احتیاج دارند، باید اجازه داد این احساس خوب با هم بودن تا انتها باقی بماند. دامن زدن جدایی طلبی بی تردید به جدایی احساس مشترک کنونی ایرانیان از یکدیگر ختم می شود و سود این جدایی بی شک نه به نفع تجزیه طلبان خواهد بود نه به نفع جنبش سبز و نه به سود همه ایرانیان.