جمهوری اسلامی که در پی یک انقلاب به قدرت رسیده بود، آن هم در عصر جهان دو قطبی، جنگ سرد و غلبه فرهنگ چپ در بخش مهمی از جهان؛ از ابتدا در سیاست خارجی رگهای از حمایت از “مظلومان”، “محرومان” و “مستضعفان” جهان را در خود داشت. “دانشجویان پیرو خط امام” در ماههای اولیهای که سفارت آمریکا را در تصاحب خود گرفته بودند سمیناری از جنبشهای آزادیبخش جهان برگزار کردند. در این سمینار همه نوع (به اصطلاح) جنبش آزادیبخشی از اطراف و اکناف جهان حضور داشت.
محوریت مسئله فلسطین نیز در این رویکرد، هم در ساخت قدرت و هم در افکار عمومی و احزاب و جریانات سیاسی مشهود بود.
هم چنین شاید بتوان گفت در این دوران هر دو نگاه و رویکردی که در انقلاب با هم “شراکتی نافرجام” داشتند (یعنی دو نوع رادیکالیسم انقلابی و مردمگرای روشنفکری و رادیکالیسم سنتی و فقهی ضدظلم آیتالله خمینی) و تشابهاتی عمدتا صوری و غلط انداز آنها را در یک صف قرار داده بود، در رویکرد سیاست خارجی نیز گاه علائم به ظاهر مشترکی از خود بروز میدادند.
در این میان آقای خمینی به علت کینهای که از صدام در ایجاد شرایط اخراج وی از عراق به دل داشت گاه مواضع مداخلهجویانه ای در رابطه با عراق می گرفت. این مواضع در تحریک رویکرد جاهطلبانه و تجاوزجویانه صدام در حمله به ایران بیاثر نبود.
مفهوم «صدور انقلاب» نیز در همین دوران مطرح شد. هر چند عمدتا این حکومت بود که این مفهوم را به کار میبرد، اما به علت بیقرینه نبودن آن در فرهنگ چپ که در مباحث حاکمان اولیه پس از انقلاب اکتبر نیز در جریان بود (به خصوص در چالش بین استالین و تروتسکی)، از سوی فضای روشنفکری جهاننگر و انترناسیونال نیز گاه مورد قبول واقع می شد (و یا حداقل اعتراضی بدان صورت نمی گرفت).
اما یک اتفاق مهم نیز در این پروسه رخ داد و آن اینکه به موازات قدرتگیری تدریجی نیروهای سنتی و مرتجع و اقتدارگرا در جمهوری اسلامی و تقویت عناصر “شریعتگرا” و فرمالیسم فقهی در ساخت قدرت و قوانین کشور و تقویت رویکرد خودی – غیرخودی و…؛ سیاست خارجی معطوف به حمایت از محرومان و مستضعفان نیز دچار همین دگردیسی شد و به تدریج حمایت فرقه ای از “شیعیان” منطقه نیز به موازات رویکرد اول مطرح و گاه حتی پررنگتر از حمایت از محرومان گردید. هر چند حمایت از “ملت مظلوم فلسطین” که همگان از سنی بودن آنان آگاهاند همچنان یک محور عمده سیاست خارجی جمهوری اسلامی بوده است.
مسئله صدور انقلاب و حمایت از مظلومان در برابر ستمکاران، در ابتدا موجب نارضایتی و گاه هراس حکومتهای استبدادی ارتجاعی و ضددموکراتیک در منطقه بود. بخش مهمی از آنها متحد دول غربی به خصوص آمریکا در منطقه بودند. با تقویت روزافزون عنصر دشمنمحوری / توطئهبینی در ستون فقرات گفتار مشروعیتبخش ج.ا به خصوص توسط آقای خامنهای؛ کشورهای مذکور نیز نقش تشدیدکنندهای در خصومت آمریکاییها با ایران ایفا میکردند.
اما یک عامل مهم دیگر نیز در این میان وجود داشت که در معادلات قدرت در خاورمیانه قابل تأمل و تأثیرگذار بود و آن نفوذ و محبوبیت مردمی انقلاب و بعد حکومت ایران در بخش مهمی از اقشار مختلف و وسیع مردم در منطقه بود. آنها ایران را، به درست یا نادرست، طرفدار مردم مظلوم فلسطین و نیز همه محرومان و مستضعفان؛ بدون مرزهای فرقهای شیعی – سنی میشناختند. به تدریج اما دو موضوع مهم این فرایند را دگرگون ساخت: سرکوب جنبش سبز و تقویت فرقه گرایی شیعی در سیاست خارجی ج.ا.
جنبش سبز دیگر اعتراض یا مقابله برخی “گروهک”های ملحد و منافق نبود که بتوان به صورت متحد از سوی همه جناحهای داخلی حاکمیت سرکوبشان را برای آن دسته از مردم منطقه توجیه کرد. این بار چالشی در بالاترین و عمیق ترین سطوح درونی قدرت رخ داده بود که محمد خاتمی (که در سفرش به لبنان در دوران ریاستجمهوریاش با استقبالی بینظیر مواجه شده بود) و هاشمی رفسنجانی که سالها مراوداتی در سطح بالا با برخی دولتها و نیز جریانات سیاسی منطقه داشت و دو رئیس مجلس و نخست وزیر سابق همین نظام یک طرف ماجرایش بودند و مهمتر آن که انبوه میلیونی جمعیتی معترض در خیابانهای پایتخت تابلوی اصلی و پشتوانه این اعتراض را تشکیل میدادند.
ماجرای کهریزک و نامههای شیخ مهدی کروبی در افشای این جنایت، آخرین ضربات را به محبوبیت منطقه ای حاکمان ایران وارد کرد. این نکتهای بود که بعدها رهبر جمهوری اسلامی به آن به طور صریح و با تلخی تمام اذعان کرد. اینک مردم هوادار در منطقه و حتی جریاناتی که وابستگی مالی و لجستیکی و بعضا ایدئولوژیک به ایران داشتند نیز مسئلهدار شده بودند و نمیتوانستند خود یا بدنه طرفداران شان را توجیه کنند.
آقای خامنهای که با وجود پذیرش عنوان تبلیغاتی ولی امر مسلمین جهان؛ میدانست توسط اکثریت سنی منطقه مورد قبول نیست، تا آن زمان عنوان رهبر مبارزان و مقاومان منطقه در برابر استکبار و صهیونیسم را برازنده خود میدانست؛ اما در این زمان با بزرگترین آسیب حیثیتی مواجه شده بود (رئیسجمهور بچه حزباللهی برای رتق و فتق امور داخلی به دنبال گرفتن شهرداری پایتخت، آورده شده بود، با شعاردهیهای دشمن کوبانه عمدتا عوامفریبانه و بعضا ابلهانهاش، گوی رقابت را از رهبر ربوده بود و در برخی اقشار منطقه شناختهتر از خود او شده بود!).
همان طور که در بالا گفته شد به تدریج در سیاست منطقه ای ج.ا با رشد گرایش های فرقه ای شیعیگرایانه، شکاف و وضعیتی دوگانه به وجود آمد: دفاع از مظلومان و محرومان / حمایت فرقه گرایانه از شیعیان. تلاش برای وابسته کردن مالی و سیاسی و ایدئولوژیک به خود نیز به تدریج در هر دو رویکرد دیده می شد.
نفوذ برخی روحانیون شیعی عرب زبان عراقی در بعضی نهادهای تبلیغی و سیاسی نیز به رشد این شکاف دامن میزد.
در دوران هشت ساله فاجعهبار دولت احمدینژاد، فرمالیسم فرقهگرایانه شیعی شتابی روزافزون گرفت و بودجههای فراوانی برای تبلیغ شیعه مهدویتگرا در نقاط بسیاری از جهان از جمله نقاط پرت افتادهای در آفریقا هزینه شد که جدا از عمق تراژیک و سرمایه ملی بربادده آن، گاه باعث پدیدهها و رخدادهایی به غایت مضحک و کمیک نیز شده است که ذکر آنها فرصت دیگری میخواهد.
این وضعیت دوگانه (حمایت از مظلومان/ شیعیگری قشری و فرقهای) را باید در کنار فرایند دیگری قرار داد تا بتوان صورت وضعیت سیاست خارجی منطقهای ج.ا را در شرایط کنونی بهتر، تحلیل و تجسم کرد و آن نفوذ و رشد تدریجی نیروهای نظامی و امنیتی در ساخت قدرت سیاسی و اقتصادی کشور است.
نظامیان به تدریج سکان کشتی سیاست خارجی منطقهای را با همان درونمایه نظامیگرایانه خود بر عهده گرفتند. ایشان از حمایت بیحد و حصر سیاسی و اقتصادی رهبر نیز اطمینان خاطر داشتند.
سپاه قدس به تدریج هم به منطقهای خودمختار در درون سپاه و هم مهمتر از آن نیرویی مستقل و مستقیما متصل به بیت در سیاست خارجی منطقهای کشور، جدا از دستگاه رسمی سیاست خارجی یعنی وزارت امور خارجه تبدیل شد. قدرت بیحد و حصر و منبع مالی بیحساب و کتاب به آنها در سیاست خارجی منطقهای همان حالت غرور و ماجراجویی و جاهطلبی (و بعضا منفعتطلبی) را میداد که در سیاست داخلی شاهدش بودیم؛ با همان عوارض و پیامدها.
این استحاله تدریجی سیاستها و نیز تغییر تدریجی مدیران و مسئولان سیاستهای منطقهای ایران، بزرگترین موهبت برای حکومتهای دیکتاتور منطقه بود که از پس از انقلاب ایران در هراس “صدورانقلاب” و تشدید مبارزه با ظلم و ستم آنها با الهامگیری از انقلاب مردم ایران و اینک به پشتوانه قدرت بر سر کار آمده پس از انقلاب قرار داشتند. این استحاله به موازات حذف تدریجی مطالبه و شعار “آزادی” از آرمان ها و شعارهای انقلاب از سوی راس هرم سیاسی در ایران بود. در ایران نیز هر چیز مطالبه و خواسته انقلاب شمرده می شد الّا آزادی! (کافی است به بخش مربوط به آرمان های انقلاب در سخنان اخیر آقای خامنه ای با سپاهیان توجه شود). وقتی شعار محوری آزادی در داخل ایران از آرمان های انقلاب ایران که یکی از سه شعار معروفش مطالبه آزادی بود حذف شد بالطبع این معیار و شاخص در ملاک های سیاست خارجی منطقه ای حکومت مستقر نیز کمرنگ شد و حذف گردید.
جابه جایی یا تقویت مسئله فرقه ای شیعی – سنی به جای مستبد – مردم در سیاست خارجی منطقهای بزرگترین هدیه برای دیکتاتورهای منطقه بود که مردم تحت ستم شان را متحد خود در برابر حکومت فرقه گرای گسترشطلب ایران که در پی نفوذ در منطقه و ام القرائی جهان اسلام معرفی اش می کردند، قرار دهند. بدین طریق در این کشورها شکاف داخلی مردم- دیکتاتور جای خود را به شکاف منطقه ای فرقه ای شیعی – سنی میداد و رژیم دیکتاتوری و مردم تحت ستم به ناچار و به ظاهر منافع مشترکی مییافتند و در صف متحدی قرار میگرفتند. بدین ترتیب دیکتاتورهای منطقه نیز نفس راحتی کشیدند!
و بالاخره آخرین ضربه را به این سیاست خارجی استحاله شده که به تدریج اما شتابان در مسیری نادرست و بیحاصل قرار گرفته بود، بحران سوریه وارد کرد. جمهوری اسلامی در کنار یکی از خشنترین دیکتاتورهای منطقه قرار گرفت. اگر در گذشته نقطهچینی از تکنقاطی تاریک برای این سیاست ابهامزایی میکرد (هم چون سکوت ایران در برابر سرکوب مسلمانان چچن به دلایل سیاسی و اقتصادی)، این بار حمایت صریح سیاسی و مالی و نظامی از بشار اسد جلاد (و آغشته به خون مردم سوریه شدن دستان نظامیان ایران) و به میدان آوردن متحدان وابسته به خود همچون حزبالله لبنان و مشارکت جمعی (همراه با سرکوبگران رژیم بشار اسد و نیروی متحدش یعنی روسیه) در سرکوب کودک و پیر و جوان سوری جای هیچ توجیهی برای مردم منطقه باقی نمیگذاشت. مداخله عربستان و ترکیه در حمایت از طرف مقابل به خصوص طیفهای سوپرارتجاعی و تروریست نیز هیچ مجوزی برای بمباران و سرکوب شدید مردم را نمیداد. این رویکرد دیگر از نفوذ و حیثیت مردمی جمهوری اسلامی و رهبران آن در دل مردم محروم منطقه چیز چندانی باقی نمیگذاشت.
همان طور که اشتباهات فاحش این رویکرد در تقویت سیاستهای به غایت نادرست و تبعیضآمیز نوری مالکی در عراق که به سرانجام بدخیم و شوم برآمدن داعش انجامید، نیز همین نقش را در عراق ایفا کرد. تا آنجا که امروز شاهد شعار دادن علیه ایران حتی در میان شیعیان در بغداد هستیم و میبینیم دکتر حیدر عبادی رودرروی سردار قاسم سلیمانی میایستد و به شدت به او میتازد و به قولی او را وادار به ترک جلسهای در بغداد میکند.
اگر روزی ایران در ورود به جنگ موشکی شهری در اثنای جنگ عراق و ایران مدتها بنا به دلایل عقیدتی و انسانی مکث و تأمل میکند و پاسخی به موشکهای دوربرد عراقی که بر سر مردمان غیرنظامی فرود میآید نمیدهد، این بار با غرور و افتخار از حضور نظامیاناش در سوریه دفاع میکند؛ جایی که به صراحت از جنگ آن به عنوان “جنگ نیابتی” یاد میکند!، کشتار مردم بیگناه به دست هر دو طرف ماجرا به نیابت از ایران و عربستان، روسیه و آمریکا!
در همین راستاست که میبینیم رابطه ایران با حماس دچار نوسان شده و سفر خالد مشعل به عربستان برای کمک گرفتن برای مبارزات فلسطینی توهین به ایران تلقی میشود چرا که ایران از تعیین صف بندی سیاسی حماس به طور مستقل، در سوریه و در برابر اسد عصبانی است و خواهان سفر مشغل به ایران و عذرخواهی رسمی از ایران (معلوم نیست عذر خواهی برای چه؟) میشود.
بدین ترتیب ایران دیگر از کسوت حامی مظلومان به لباس استخدام مزدور و وابسته کردن افراد و جریانات به خود و تقاضای اطاعت کامل از ایران نقل مکان کرده است و حماس و خالد مشعل نیز علیرغم از دست دادن متحد قوی اخوان المسلمینی خود در مصر و نیاز شدید مالی، اما ایران را در منطقه آن قدر بدنام میبینند که ترجیح میدهند دعوت ایران به گفت و گو را در خارج از ایران عملی سازند. یادمان نرود که حماس در گذشته نمونه ای از سیاست غیرفرقه ای ایران در حمایت از یک جریان سنی توسط حکومتی شیعی معرفی و تبلیغ می شد.
هر چند هنوز در سیاست خارجی رسمی و ظاهری ایران هر دو رویکرد و صدای یادشده (حمایت بیچشمداشت از محرومان / فرقه گرایی مزدور طلب) قابل مشاهده و شنیدن است، اما استحاله تدریجی این رویکرد و بلند و قوی شدن صدای فرقه گرایانه در سیاست خارجی هم باعث تنشزا و توسعه طلب معرفی کردن ایران در منطقه شده و هم باعث نجات دیکتاتورهای مرتجع منطقه و همصف قرار دادن مردم تحت ستمشان در برخورد با حکومت فرقه گرای ایران، با تبلیغات گسترده و وسیع آنها، شده است.
تشدید این رویکرد و هول دادن هر چه بیشتر ایران توسط مرتجعان منطقه به درون این دام از یکسو و سیاست بلاهت آمیز نیروهای نظامی قدرت گرفته در تعیین سیاست خارجی در ساخت قدرت در ایران از سوی دیگر باعث شده ایران در پیرامون خود با کشورهای دشمن و ناراضی فراوانی محاصره شود و روز بروز هم بیشتر از قبل دوستان و متحدان منطقه ای خود را از دست بدهد. آنها برخلاف گذشته که لاقل از ترس مردم و افکار عمومی داخلی شان سعی می کردند با ایران کج دار و مریز برخورد کنند و فاصله مشخصی را با اسرائیل حفظ کنند، امروز گاه آشکارا و با صراحت تمام در مقابل ایران تندترین مواضع را می گیرند و با وقاحت تمام مستقیم و غیر مستقیم با اسرائیل در برخورد و حمله به ایران متحد و همداستان می شوند…
آقای خامنهای نیز در یکی از آخرین سخنرانیهای خود همین وضعیت دوصدایی را بروز داد. از یک سو گفت “ما در حمایت از مظلوم توجهی به مذهب نمی کنیم و همان حمایتی را که از برادران شیعه خود در لبنان کردیم، از برادران اهل سنت خود در غزه نیز انجام داده ایم و مسئله فلسطین را مسئله اول جهان اسلام می دانیم.” وی در این رابطه سیاست یک جانبه گرایانه ایران در باره حماس را نادیده می گیرد و یا پنهان می کند. او در همین سخنرانی هم موضوع را به مسئله “شیعه” کشاند و گفت “ما تشیعی را که پایگاه و مرکز تبلیغاتش لندن است و نقش جاده صاف کن استکبار را ایفا می کند اصولاً تشیع نمی دانیم”. و وقتی خواست از دفاع ایران از مظلومان منطقه سخن بگوید از “بحرین” و “یمن” و در واقع حمایت ایران از شیعیان این دو دیار مثال زد. همان گونه که قبلا ولایتی مشاور عالی رهبر در سیاست خارجی در دیداری با انصارالله یمن گفته بود راه فلسطین از یمن می گذرد!
در این صحنه پرهیاهو اما تحلیل موضع برخی منتقدان و مخالفان ایران قابل تامل است که متوجه این استحاله بزرگ نشده و گاه در زمین و با منطق و ادبیات حاکمان ایران به صحنه مینگرند و بازی میکنند. اگر از ابتدا هم بحث و کاوش از صحت و سقم سیاست و شعار “صدور انقلاب” و مفاهیم مشابه آن را از زاویه “منافع ملی” در پرانتز بگذاریم و حتی از منظر یک گفتار انقلابی و ضدظلم بدان بنگریم، این “استحاله” از شعار صدور گفتمان ضد ظلم انقلاب مبتنی بر شکاف دیکتاتور ستمگر/ مردم تحت ستم به شکاف فرقه ای شیعی/سنی از منظر “عقل” و تدبیر و “منافع ملی” به شدت قابل تدقیق و تأمل است.
رئالپلیتیک / پراگماتیسم بیاصولی که گاه در سیاست داخلی تاخت و تاز میکند، در سیاست منطقهای نیز تبلور خاص خود را دارد. رنگ و لباس “ملی” پوشاندن بر این رویکرد استحاله شده بیاصول و بیمبنا تعجبآورتر از بقیه ابعاد مسئله است. در این راستا در گذشته شاهد “توجیه” و موجهسازی بمباران هیروشیما از طرف آمریکا، در پوشش و محمل منافع ملی آمریکائیان از سوی برخی بودهایم و اینک دفاع از این رویکرد استحاله شده و به شدت زیانبار و ضد ملی با کلمات پرطمطراقی همچون “عقبه و عمق استراتژیک”! ایران. تا آنجا که گویی طراحان کمدانش و پرمدعا و پرامکانات سپاه قدساند که دارند از سیاستهای پی در پی شکستخورده و بدفرجام خود دفاع میکنند! من خود شاهد تلفظ پرطمطراق اسم “حاج قاسم” از سوی برخی افراد کم عمق اما پرمدعا بودهام. آنان “حاج قاسم، حاج قاسم” را چنان ادا میکنند که در دوران جوانیشان “ابوعمار” و “چگوارا” را با غرور و افتخار تلفظ میکردهاند!…
سیاستهای منطقهای سپاه قدس در عراق به بنبست رسیده است. فرقه گرایی همراه با نظامی گری و تاکتیکزنیهای بیحاصل در متن یک استراتژی نادرست همچنان ادامه دارد. پیاده به کربلا بردن چند میلیون نفر از آخرین جلوههای این روش نادرست و ناکارآمد است. سیاستی که هم چنان ادامه دارد. گفته میشود قاسم سلیمانی در جدال لفظی متکبرانهاش با حیدر عبادی همچنان از زاویه شیعی – سنی با او سخن گفته است و…
شاید در این باره نیز باید سالها بگذرد تا همانند روایت نحوه فرماندهی محیرالعقول و به عبارتی خیانت بار فرماندهان در عملیات کربلای چهار که جان هزاران جوان پاکباخته ایرانی را گرفت، سیاست منطقهای و فجایعی که سپاه قدس با هدر دادن مال و جان ایرانیان (و اینک مظلومان افغانستانی) در منطقه به حمایت و پشتگرمی بیدریغ آقای خامنهای به وجود آورده است، آشکار شود. خطا و بلاهت فرماندهان عملیات کربلای چهار تا آنجا بود که آقای خمینی را در وضعیتی برافروخته و عصبانی از این همه بیمسئولیتی فرماندهانی که جان هزاران نفر که به دعوت و با اعتماد به او به جبهه رفته بودند را به هدر داده بودند، وادار کرد که خواهان محاکمه و اعدام شان شود.
در سطح نظری و تئوریک اما “عمق استراتژیک” یافتن و “قدرت منطقهای” شدن از راههای مختلفی میسر و ممکن است.
در یک محله چند نفر میتوانند با زورگیری و ایجاد ناامنی، اهالی منطقه را مرعوب کنند و حتی امتیازاتی به دست آورند. همان طور که یک پهلوان افتاده حال اما عیارصفت و دلسوز مردم نیز میتواند در اهالی محل احترام برانگیزد و به موقع مثلا برای زلزلهکنندگان منطقهای دیگر کمک گرد آورد. همان طور که یک عالم دینی که اخلاق را نه در حرف بلکه در عمل خود بروز داده، میتواند اعتماد و احترام برانگیزد. همان گونه که یک دانشجو یا ورزشکار موفق که باعث افتخار مردم محله بوده با موفقیت البته همراه با فروتنیاش میتواند صاحب سرمایه اجتماعی شود. در سیاست خارجی منطقهای نیز میتوان هم چون هند و کره و ژاپن و حتی چین از بستر قدرت اقتصادی به نفوذ سیاسی رسید و هم از بستر گردنکشی و تهدید همچون عراق صدام حسین و کره شمالی و…
البته کسب قدرت از طریق تهدیدهای نظامی منطقهای و یا تحریکات فرقه ای و گردآوردن یا ارتباط و نفوذ در برخی گروههای نظامی و شبه نظامی، به صورت “مقطعی” و تاکتیکی در معادلات سیاسی قابل مشاهده و محاسبه است. اما این رویکرد جدا از زاویه دیدهای سیاسی ملی و انسانی و مذهبی، از منظر استراتژیک خطایی “درازمدت” و رفتاری “بدفرجام” است. اگر اهالی محل مدتی به زورگیران تن دهند و امتیازی واگذار کنند اما همیشه در فکر خلاص شدن از شر آنها هستند. در مثال ما فرقی نمیکند این زورگیران ساکن منطقه باشند یا از دوردستها به آنجا آمده باشند.
از منظری ملی (و ملی – مذهبی) سیاست منطقهای نظامیگرا، فرقه محور و مزدورپرور سیاستی به غایت نادرست از منظر استراتژیک است که اینک هم چنان میخواهد از سوی نظامی - امنیتیهایی تداوم یابد که کارنامه به شدت ناموفقی در اقتصاد، سیاست و فرهنگ داخلی داشتهاند.
بازگرداندن سکان سیاست خارجی منطقهای، پرهزینه و ناکارآمد از نهادهای کماطلاع، پرمدعا و پرزور و پر پولِ امنیتی – نظامی به نهادهای رسمی که یکی از تنشهای اصلی سیاست خارجی را در مذاکرات موفقیتآمیز اخیر هسته ای به سرانجام رساندهاند؛ یک خواست ملی است که دلایل سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و انسانی و دینی فراوانی در خود دارد.
دولت رسمی کشور و دستگاه سیاست خارجیاش میبایست از طرق مختلف و از جمله با تحلیلهای کارشناسی متکی بر مستندات و به خصوص آمار و ارقام اقتصادی قطب اصلی حامی آنها یعنی رهبر جمهوری اسلامی را تحت فشار برای تغییر این وضع قرار دهد. همان گونه که میبایست به تدریج اما بیهراس سر این بحث در عرصه عمومی نیز باز شود. اعلام بودجههای عظیم هدررفته در این مسیر میتواند حمایت – همدلی مردم را نیز با این تغییر ضروری همراه سازد.
اینک قاسم سلیمانی در آخرین درجهنظامی که از آقای خامنهای دریافت کرده مقامی بالاتر از مقام فرمانده سپاه دارد! حتی در محافل رسانه ای تهران شنیده میشود در چالشهای شخصی پیش آمده بین وی و فرمانده سپاه که او نیز ناراضیان بسیاری در سپاه دارد به صراحت گفته که مقامش بالاتر از اوست و به او گزارشی نخواهد داد و مدیریت پادگانهای سپاه قدس و نیروهایش نیز مستقل از سپاه است.
بازگشت سیاست خارجی منطقهای به نهادهای مسئول شاید سر وسامانی نیز به نهاد نظامی به شدت سیاسی شده سپاه و به درهم ریختهگیهای متعدد داخلی اش بدهد. در هم ریخته گی ها و تشتت و اختلافاتی که باعث شده آقای خامنه ای حتی پس از سپری شدن یکسال از خاتمه مدت مسئولیت عزیز جعفری نه چندان محبوب در میان سپاهیان اما مطیع مطلق رهبر، نتواند فرمانده جدیدی به جای او برگزیند.
سخن آخر این که “امنیت ملی” پایدار در یک کشور با همبستگی و رضایت و اعتماد ملی از طریق رفع تبعیض های مختلف و عدم شکاف قدرت- ملت و با افزایش توان اقتصادی و توسعه همه جانبه یک جامعه و شاید در انتهای اولویت ها، قدرت و نیروی صرفا بازدارنده نظامی تامین می شود و نه در تهدیدات منطقه ای و مداخله جویی ها و بلند پروازی های سیاسی و نظامی بی پشتوانه مردمی و بدون زیر ساخت های اقتصادی. اما قدرت مندان وابسته به در آمد نفت و متکی به نیروهای نظامی و امنیتی و زور و سرکوب آنها دیر به این نتیجه می رسند؛ وقتی سرمایه های ملی جامعه شان را به باد دادند و مشروعیت و گاه حتی موجودیت شان را. تاریخ معاصر منطقه نمونه های زیادی در این رابطه برای آموختن دارد.