در آخرین سال های دهه 1340 شمسی دو فیلم از دو کارگردان نامدار سینمای ایران اکران شد. وجه مشترک دو فیلم، صدای بغض آلود آوازخوانی به نام فرهاد بود. آوازخوانی که درد را فریاد می کرد و بعدها صدایش نماد بغض نهفته نسلی شد که آرمان هایش را شکست خورده می دید…
فرهاد و سینما
دو خواننده معروف پاپ که هر دو پیش از انقلاب کارشان را آغاز کردند و سال های پس از آن با مشکلات زیادی برای ادامه کارشان مواجه شدند، پیوند عمیقی با سینما داشتند و در واقع خوانندگی برای فیلم ها آنها را مشهور کرد: فرهاد مهراد و فریدون فروغی.
فرهاد که تنها چند روزی به سالروز تولدش باقی مانده[29 دی] در سال 1322 در تهران متولد شد. برادر بزرگ او ویولن می نواخت و با اصرار او برای فرهاد ویولنسل می خرند، اما عمر تمرینات او از 3 جلسه فراتر نمی رود، چون سازش می شکند.
در کلاس یازدهم با یک گروه موسیقی ارمنی آشنا می شود و به صورت تجربی نواختن را می آموزد. پس از زندگی دو ساله در انگلستان و آشنایی با موسیقی پاپ، به ایران باز می گردد و به خواندن در هتل ها و رستوران ها می پردازد. در همین دوران اولین ترانه اش را برای سینما می خواند: ”اگه یه جو شانس داشتیم” برای دوبله فیلم بانوی زیبای من، اما ترانه او در فیلم استفاده نمی شود، تا این که در سال 1348 با خواندن یک ترانه برای فیلم، شهرت بسزایی به دست می آورد: ترانه ”مرد تنها” با آهنگ اسفندیار منفردزاده و شعر شهیار قنبری برای فیلم رضا موتوری ساخته مسعود کیمیایی.
صدای گرفته و متفاوت فرهاد با شعر زیبای شهیار قنبری با تصاویر سیاه و سفید و تلخ فیلم کیمیایی از تنهایی قهرمانش- بهروز وثوقی- ترانه جاودانی می سازد که شدیداً با تصاویر فیلم گره خورده و در راستای آن کارکرد خاص خود را می یابد:
با صدای بی صدا
مث یه کوه بلند
مث یه خواب کوتاه
یه مرد بود، یه مرد
با چشم های محروم
با پاهای خسته
یه مرد بود، یه مرد
…
این ترانه همزمان با اکران فیلم در سال 1349 به صورت صفحه منتشر شد- با روی جلدی زیبا و متفاوت- و بسیار مورد استقبال قرار گرفت.همین باعث شد که فرهاد به سرعت برای فیلم دیگری از این دست و با این حال و هوا، آواز بخواند: خداحافظ رفیق ساخته امیر نادری.
نام این ترانه جاودانی که به یکی از معروف ترین آثار او تبدیل شد، جمعه بود، باز با آهنگ اسفندیار منفردزاده و شعر شهیار قنبری:
توی قاب خیس این پنجره ها عکسی از جمعه غمگین می بینم
چه سیاهه به تنش رخت عزا، تو چشاش ابرای سنگین می بینم
داره از ابر سیاه خون می چکه، جمعه ها خون جای بارون می چکه
…
صدای بغض آلود فرهاد، بغض نهفته نسلی بود که آرمان هایش را شکست خورده می دید. از این رو زمزمه ترانه ای از این دست که بر قلب فیلمی تاریک و سیاه درباره دوران معاصر نشسته بود، بسیاری از دانشجویان و جوانان را که متناسب با حال و هوای زمانه سیاسی شده بودند، به خود جلب کرد، رنگ و بوی سیاسی به خود گرفت و نسلی آن را زمزمه کرد، نسلی که آتش زیر خاکستر بود و خیلی زود خواست که همه چیز را به هر بهایی – که آن موقع طبیعتاً نمی دانست بهایش چیست- تغییر دهد و همین خواسته این نسل، انقلاب ایران را در سال 1357 رقم زد.
فرهاد با همین دو ترانه به یک چهره جاودانی تبدیل شد. با این که هر دو فیلم، بهترین های سازنده شان نیستند، اما صفحه های آنها از فروش حیرت انگیزی برخوردار شد، تا آنجا که مضمون سیاه نهفته در ترانه جمعه که با تحولات سیاسی روز آمیخته بود و فروش سرسام آور آن باعث شد تا ساواک، شاعر، ترانه سرا و خواننده را احضار کند.
مشخص نیست که چرا اسفندیار منفردزاده و امیر نادری برای فیلم بعدی شان، “تنگنا” دوباره با فرهاد کار نکردند و ترانه آن این بار با صدای فریدون فروغی جاودانه شد، اما این شاید آغاز جدایی پیوند شیرین فرهاد با سینما بود.
در سال 1352 او باز برای فیلمی خواند: ترانه “خسته” با شعر تورج نگهبان و آهنگ محمد اوشال برای فیلم ”زنجیری”:
جغد بارون خورده ای تو کوچه فریاد می زنه
زیر دیوار بلندی یه نفر جون می کنه
کی می دونه تو دل تاریک شب چی می گذره
پای برده های شب اسیر زنجیر غمه
…
صدا همان صدای بم و گرفته و پر از درد و حس تنهایی بود، اما فیلم همان فیلم ها نبود و موفقیت چندانی نداشت.
چهار سال بعد، فرهاد و منفردزاده باز برای ترانه یک فیلم با هم همکاری کردند؛ ترانه عاشقانه ای با عنوان ”سقف” برای فیلم “ماهی ها در خاک می میرند”، سروده ایرج جنتی عطایی:
تو فکر یک سقفم
یک سقف بی روزن،
یک سقف پابرجا،
محکم تر از آهن!
….
بعد از انقلاب غصه ها با فرهاد ماندند تا در روز نهم شهریور سال 1381 در پاریس، به قول شهیار قنبری: ”مرد تنها هم مرد!“، اما “روزها و شب هایی هست که صدایش در گوشم تکرار می شود، و در گوشم صدایش فریادی است!”