ازهمه جا - سبز همچون اعماق ایرانی ام...

نویسنده

گزیده ی فیس بوک به انتخاب هنر روز

سبز همچون اعماق ایرانی ام…

یک – امید ایران مهر :

 

بامداد شاعر روزگاری جایی گفته بود: مُرد‌گانِ این سال | عاشق‌ترین زندگان بودند… هر چه بیشتر به سالی که گذشت فکر می‌کنم بیشتر یقین پیدا می‌کنم سال ۹۰ همانی است که شاملو گفته… عزت‌الله سحابی، هدی صابر، هاله سحابی، مهرداد مشایخی، ناصر حجازی، لیلا اسفندیاری، ایرج گرگین، فریدون فریاد، ابراهیم یونسی، منوچهر سخایی، محمد ورشوچی، سیمین دانشور، پرویز رجبی، جلال ذوالفنون و … و … و… . در این سالِ نو یاد همۀ عاشقانی که رفتند گرامی باد.

دو - عادله ضیایی :

می خواستم بنویسم از عشق، از شوق، از دلتنگی، از آزادی …اما فکر می کنم همین یک جمله کفایت کند: امروز آمدن بهار را با همه سلولهایم حس کردم,

آریا نازنینم آمدنت مبارک.

سه –ندا آقا سلطان :

سال 90 هم سپری شد . خوشا به حال کسانی که روح حاکم بر طبیعت از آنان خوشنود است و در قضاوت تاریخ پرونده آنان دور از هرگونه ظلم و تعدی است.زمان برای کاخ نشین و خاک نشین به یک اندازه می گذرد.با بهار روح زندگی به کالبد سرد و خشکیده طبیعت دمیده میشود.با بهار مردگان اسیر خاک هم دوباره زنده و رها می شوند.خوشا به حال آنانی که از طبیعت درس انسانیت می آموزند.قدرت مداران بدانند که هیچ زمستانی بی بهار نخواهد بودو تازیانه سرد و یخین ظلم و بی رحمی آنان به زودی تسلیم شکوفه های شکفته خواهد شد . نوروز 91 را بدون “ندا” آغاز کردیم در انتظار شکفتن شکوفه ها

چهار – مدرسه ی فمینیستی:

بهار می آید و شکوفه های گل «نسرین» در هستی «بهاره» و «مهدیه» نیز خواهد شکفت و «محبوبه» های مان همچون سالکی «رهنورد» بازخواهند گشت و آنگاه عشق و «عاطفه» بار دیگر جوانه می زند و گل های «لادن» و «مریم»، «معصومانه» بر «شبنم» های صبحگاهی گلبرگ های خود بوسه می زنند و آن زمان است که شریان نوشونده زندگی، زنانه تر خواهد رویید.

از دل همین شکوفه های امید است که هنوز به طغیان آگاهی زنان سرزمین مان باور داریم، چرا که خوب می دانیم اگر داغ «سیمین»، سووشون دل مان شد اما هنوز لبخند به لب داریم که «سیمین» بانوی شعر و غزل مان، اشعارش را همچون تاج زرین بر سرمان می گذارد. اگر «هاله» را سفری سبز با خود برد، سبزی صلح جوی زندگی اش در رگ های مان جاری است؛ اگر در دنیای تصویر، زنان مان را از مردان جدا می کنند، اما امید داریم که این «جدایی» سکویی باشد تا روزی «رخشان» ها و «تهمینه» های مان را نیز بر تخت اسکار بنشانیم… اگرها و امیدهای زیادی در دل داریم و از همین روست که سال نو خورشیدی را با امیدی لایزال به تمامی هموطنان مان در سراسر گیتی، به ویژه جامعه زنان سرزمین مان تبریک می گوییم


پنج – سهیل اعرابی:

باز هم سال نو باز هم سهراب و باز هم مادرم. مادری که عاشقانه به فرزندش افتخار میکند. مادری که او را عاشقانه روانه خیابان کرد. او کسی نیست، جز مادر سهراب


شش –شینا صدیقی :

نیمای عزیزم !

سال نو مبارک … گرچه هنوز بهارمان از راه نرسیده ست و تولد جوانه ها را باور نکرده ام … گرچه هنوز حال و هوای مردم شهر ، سرمایی دارد استخوان سوز … و تا رسیدن پرنده های کوچ کرده راه است … گوش هایم را می گیرم تا صدای این روزها را نشنوم که می گویند : “ بهار آمد ” … نگاه میکنم به طبیعت که درمیان زمستان آدم ها ، سبز بودنش را دوباره با استقامت فریاد می زند … و باز گوشهایم را میگیرم تا شاید فریاد طبیعت را هم نشنوم … سبز بودن را دوست دارم اما با گل های پشت حصار ، بهار نمی آید … گوش هایم را می گیرم مانند تو که گوش هایت را گرفتی و نخواستی در جای خالی مادرت به آمدن بهار لبخند بزنی … تویی که در میان هیاهوی کودکان و خنده ها و شادیها گوش هایت را گرفتی و نگذاشتی صدای دروغ “ بهار آمد ” را بشنوی … که بهار تو هنوز از راه نرسیده … که دل کوچکت هنوز در خزان انتظار، غمگین و افسرده نشسته … خوب میدانم ، بهار تو پشت میله های این شهر شلوغ جا مانده … آری نیما ، گوش هایت را بگیر . حرف های این روزها زیبا نیست … این روزها همه چیزش اشتباه ست … و تو ای مرد کوچک ، چقدر زود به بزرگ شدن محکومی که این روزها معنی واقعی نوروز را میدانی … نوروز است این روزها و میدانم تو هزاران روز قدیم را به این روزها ترجیح میدهی … گوش هایم را میگیرم مانند تو … و باور نمی کنم که بهار آمده است و منتظر میمانم تا بهار تو هم از راه برسد ..

عکس نوشت : اینجا شنه 27 اسپندماه سال 90 مراسم جشن نوروز در کنار بیماران خاص و کودکان کار است ، دقایقی که تمام کودکان حاضر در مراسم روی سن کنار داوود منفرد ایستاده اند و مشغول دست زدن و بادکنک بازی کردن و سرود خواندن اند … اما نیما پسر نسرین ستوده از روی صندلی اش تکان نخورد و با گوش های بسته شادی همسالانش را تماشا کرد

هفت – هادی حیدری:

عدالت:

فرارسیدن نوروز ۱۳۹۱ را به همه دوستانم تبریک می گویم. به امید روزهای آزادی و عدالت

هشت – مریم شبانی:

سال که تحویل شد زنگ زدم به مهدیه همسر احمد زیدآبادی…صدای گرفته اش را که شنیدم دانستم از خواب بیدارش کردم…چند روز قبل تر وعده دروغین مرخصی احمد را داده بودند و مهدیه و بچه ها شب سال تحویل تا دم صبح منتظر بودند و احمد نیامده بود…مانده بودم با چه زبانی مهدیه را دلداری دهم وقتی که بغض دلتنگی اش را فرو می خورد و من ناخواسته صدای شکستن دلش را شنیده بودم …بله! دلِ خوش که نباشد فرقی ندارد لحظه سال تحویل بیدار باشی یا خواب..