گپ

نویسنده

گفت‌وگو با “ شهرام کرمی ” نویسنده و کارگردان نمایش

جنگی ورای کلیشه


شما در بیشتر آثارتان به موضوع جنگ و تأثیر آن بر زندگی مردم اشاره دارید، این نگاه برخاسته از تأثیر جنگ بر زندگی خودتان است؟
بله. من تقریبا در همه کارهایم حتی نمایش‌های کودکی که به صحنه می‌برم به جنگ و نشانه‌های آن توجه دارم. من در منطقه جغرافیایی بزرگ شدم که دوران کودکیم با جنگ شکل گرفت و به اندازه‌ای از این واقعه تأثیر گرفته‌ام که همواره در آثارم تأثیر خود را نشان داده است. 

 

نمایشنامه “بلوط‌‌های تلخ” را چه زمانی نوشتید ؟ چرا سال‌های60  (دوران جنگ) و سال‌های بعد از جنگ را برای زمان داستانی این اجرا که در زمان کنونی به صحنه می‌رود، انتخاب کرده‌اید؟

من این نمایشنامه را سال 87 نوشتم و در سال 88 منتشر شد. اما چون نمایشنامه را به شکل رئالیستی نوشتم در اجرا تغییراتی کرد و به عنوان کارگردان در متن خیلی دخل و تصرف کردم و این شکل فعلی  اجرا با  خود متن فرق دارد. در متن اصلی به  یک دوره تاریخی از سال 58 تا سال 80، سه دوره: پیش از جنگ، میانه جنگ و پایان جنگ اشاره کرده‌ام. داستان جنگ و مشکلات خانواده‌ای مرزنشین در منطقه سید ایاز کردستان است که در این دوره زمانی بررسی می‌شود. در متن اصلی که متنی بومی است همه این دوره‌ها دیده می‌شود؛ اما در اجرا به خاطر گزاره‌گرایی و گزیده‌گویی، آن را خلاصه کردم و صحنه‌های میانی جنگ را حذف و شیوه روایتی به اجرا اضافه کردم. همچنین از بومی بودن آن کاستم و با نگاهی جهان شمول آن را بسط دادم. تنها اطلاعات اولیه‌ای که لازم بود را قرار دادم و و باقی موارد را حذف کردم. این تغییر و تحولاتی که در کارگردانی انجام داده‌ام موجب شده تا زمان اجرایی با زمان متن نیز متفاوت شود. همچنین از رابطه و پرداخت‌هایی که در متن بار احساساسی آن زیاد بود، هم برای اجرا کاستم.


این نمایش یک تراژدی تلخ درباره تأثیر جنگ بر سرنوشت خانواده‌ای کرد است، اما شما سعی کرده‌اید صحنه‌های کمدی و لحظات طنز را هم در اجرا قرار دهید؟ تعمد شما برای قراردادن صحنه‌های طنز در دل این تراژدی چه بود؟

بله متن این نمایشنامه یک تراژدی مدرن است و اجرای عمومی آن با اجرای جشنواره بیست‌وهشتم فجر متفاوت است. من در تجربه اجرای جشنواره فجر دیدم تماشاگر بسیار درگیر احساسات می‌شد و مقابل صحنه گریه می‌کرد. این بار نمی‌خواستم تماشاگرم  صرفا درگیر احساسات شود و خواستم او را بیشتر درگیر اندیشه کنم. به همین خاطر از لحظات و صحنه‌های طنز استفاده کردم تا تعادلی ایجاد شود و مخاطب را با وقایع درگیر کردم تا از بار احساسی صحنه‌ها کم کرده و به بار اندیشه‌ای آن بیافزایم.  به خصوص در مورد مادر و سعی کردم مخاطب را با موقعیت تراژیک درگیر کنم و بیشتر در این باره احساساتی شود تا در رابطه با شخصیت‌ها و البته افراد و به عمق موضوع فکر کند.


اما شما در بیشتر صحنه‌ها با تأکید بر جنبه رئالیستی نمایش بار این موضوع را دو چندان کرده‌اید و ما باز می‌بینیم مخاطب به شدت درگیر احساسات می‌شود و حتی در مواردی اشک می‌ریزد؟

به شکل طبیعی این نمایش به ویژه در صحنه‌های اول یک نمایش کاملا رئالیستی است که در طول اجرا به مفاهیم استعاره‌ای و نمادین می‌رسد. در واقع شروع نمایش در یک فضای کاملا رئالیستی واقع است به طوری که مخاطب به نظرش می‌آید چقدر این صحنه‌ها روزمره است، اما هرچه به پایان می‌رسیم و همه ابعاد شخصیت‌ها شکل می‌گیرد، اثر شکل دیگری می‌گیرد. بازیگران طوری هدایت می‌شوند که بتوانند احساسات شخصیت را درک کنند و شخصیت را برای مخاطب زنده کنند. یک جاهایی از شخصیت جدا می‌شوند تا مخاطب بتواند درباره آن قضاوت کند. ما سعی خود را کردیم اما به خاطر بار تراژیک نمایش به هر حال تأثیر خود را بر مخاطب می‌گذارد.


یکی از ویژگی‌های این نمایش هم دوری کردن شما از کلیشه‌ها و مفهوم خوب و بد متداول در اجراهای دفاع مقدسی است؟

  بله. ما از ابتدا سعی داشتیم حضور و تأثیر جنگ در نمایش احساس شود اما بدون استفاده از نشانه‌‌های رئالیستی و کلیشه‌ای. بنابراین صدای توپ و تانک را از نمایش حذف کردم و بیشتر هدف این بوده که مخاطب را درگیر شخصیت‌ها کنم تا موقعیت‌های جنگ را فارغ از خود جنگ درک کنند پس به شکل تعمدی آن را حذف کردم و در پایان نمایش از بعد رئالیستی به مفاهیم استعاره‌ای از جنگ می‌رسیم و دیگر مادر برای ما حالت نمادی از کشور و ایران را دارد که با وجود از دست دادن همه فرزندان خود باز هم حاضر به ترک خانه‌اش نیست.


درک این مفهوم در طراحی صحنه شما نیز مشهود است. صحنه نمایش المانی  از یک خانه است که هم خانه است و هم نیست، در حالی که  ویژگی‌هایی از یک خانه روستایی را به طور رئالیستی در بر دارد. در عین حال المان‌هایی استعاره‌ای از یک خانه که می‌تواند نمادی از کشور را داشته باشد، داراست و به نظر می‌رسد این طراحی در جهت ایده کارگردانی شما صورت گرفته است؟

بله. من و آقای رضا مهدی‌زاده طراح صحنه این نمایش پس از گفت‌وگو به نقاط مشترکی رسیدیم. دکور قبلی ما در اجرای جشنواره فجر، دکور دیگری بود که با توجه به تغییر ساختار اجرایی نمایش، دکور هم باید تغییر می‌کرد. وقتی تصمیم گرفتیم یک اجرای روایی مدرن داشته باشیم، دکور را هم تغییر دادیم. همان‌طور که می‌دانید چهارچوب خانه‌های مرزی هویت خاص و معماری مشخصی ندارند، در واقع دارای نوعی بی‌هویتی هستند و ما باید با توجه به این موضوع سعی می‌کردیم دکوری در جهت شکل اجرایی نمایش طراحی کنیم.


تراژدی شما بر خلاف تصوری که وجود دارد، در اوج خود یعنی با مرگ دختر تمام نمی‌شود و ما می‌بینیم بعد از این اتفاق شما باز هم نمایش را با صحنه دیگری از زندگی مادر و بازماندگان ادامه  می‌دهید. در اینجا از بار دراماتیک نمایش می‌کاهید، لزوم ادامه نمایش بعد از صحنه مرگ دختر چیست؟

بله. خیلی‌ها بعد از دیدن این اجرا به من گفتند نمایش باید در همان صحنه تمام می‌شد. اما در این صورت  پایان تلخ و تراژیکی برای نمایش رقم می‌خورد و اجرا در سطح یک رئالیست باقی می‌ماند. من سعی کردم  از این بگذرم و صحنه پایانی رئالیستی برای اجرا متصور نشوم. این پایان تلخ بود و مایل نبودم این قدر تلخ  تمام شود. چون من به دنبال مفهوم استعاری بودم، این زن، کشور است و مادر است که با وجود از دست دادن  فرزندان خود باز هم باقی می‌ماند و در نهایت دیدم این پایان فعلی بیشتر به نمایش می‌چسبد. البته این یکی از مشکلات درام‌نویسی ما هم هست که می‌خواهیم نمایش‌ها با پایان خوش تمام شود.


شما گفتید که تلاش کرده‌اید از تمام نشانه‌های ظاهری و کلیشه‌ای که در نمایش‌های جنگی استفاده می‌شود دوری کنید؛ اما با وجود تلاش‌هایتان ما باز هم در مواردی با نشانه‌ها و صحنه‌های تکراری و کلیشه‌ای مواجه‌ایم. یکی از این صحنه‌ها صحنه ریختن سبد سیب توسط دختر خانواده پس از فهمیدن مرگ برادرش است.

 شاید من به واسطه تصویر بصری این صحنه بود که مجذوب آن شدم. درست می‌گویید سیب یک نشانه استعاره‌‌ای مشخص  و بارز در فرهنگ ماست. من برای این صحنه خیلی فکر کردم اما نتوانستم چیز بهتری را جایگزین آن کنم. این صحنه ریختن سیب صحنه‌ای بود که بیشترین بار نمایشی کار را داشت و از جهت موقعیت دراماتیک یکی از بهترین صحنه‌های نمایش به حساب می‌آید.


یکی دیگر از مواردی که در اجرای شما تناقض ایجاد می‌کرد، زبان گویشی بازیگران بود. در حالی که نمایش در یک فضای رئالیستی شکل می‌گیرد ما می‌بینیم بازیگران به جای داشتن گویش و لهجه‌ای منطبق با شخصیت و موقعیت اجتماعی خود به عنوان ساکنان یک روستای کرد زبان لب مرز با بیانی رسا و ادبیاتی متفاوت ازآن شخصیت‌ها به زبان فارسی حرف می‌زنند. در حالی که می‌توانستند متناسب با موقعیت خود و با ته لهجه کردی، فارسی را صحبت کنند.

دو دلیل باعث شد تا ما  این کار را نکنیم؛ یکی این که مردمان مناطق کردنشین مرزی کاملا به زبان کردی صحبت می‌کنند و دیگر این که زبان فارسی این مردمان خیلی گویشی نمایشی ندارد وگویش فارسی با  لهجه کردی آنان بسیار اغراق‌‌آمیز می‌شد و آهنگ این گویش با گویش مثلا جنوب ایران فرق دارد و نمی‌تواند در نمایش دلچسب باشد. البته یکی از حسرت‌های من در این اجرا این بود که ای کاش  شرایط به گونه‌ای بود که بازیگران با گویش کردی اجرا می‌کردند.


درباره حضور خانم رویا افشار در این اجرا به عنوان بازیگری که عضو گروه شما نیست بگویید. چطور شد به فکر همکاری با این بازیگر قدیمی افتادید؟

حضور خانم افشار در این نمایش با توجه به توان زیاد و اخلاق خوبی که دارند شرایط خوبی برای این اجرا رقم زد و برای گروه انرژی مثبتی را به همراه آورد. زمینه این همکاری به زمانی باز می‌گردد که خانم افشار در نمایش “دیوار” نوشته من به کارگردانی آقای فرهاد شریفی، بازی می‌کردند. ایشان از نمایشنامه “دیوار” خیلی خوششان می‌آمد و ما در آنجا درباره این اثر و دیگر آثار من با هم گفت‌‌وگوهای زیادی کردیم و من چند نمایشنامه‌ام را که چاپ شده بود در اختیارشان گذاشتم.  در جشنواره فجر 88 خانم عصمت رضا‌پور این نقش را بازی می‌کردند و بعد از جشنواره  شرایط به گونه‌ای شد که من باید چند بازیگر را تغییر می‌دادم، هرچند که خانم رضاپور هم انرژی و توان خوبی داشتند اما به  این نتیجه رسیدیم که برای اجرای عمومی باید تغییراتی بدهیم و از همین جا زمینه همکاری با خانم افشار برای اجرای عمومی شکل گرفت.


ممکن است در آینده  این نمایش را  با گروهی کرد زبان و برای مخاطب کرد اجرا کنید؟

فکر نمی‌کنم. چون این یک ایده‌آل است و با شرایط موجود امکان‌پذیر نیست. گروه من دو سال پیش جمع شدند و این نمایش را آماده کردیم. یک اجرا در جشنواره فجر داشتیم و تا الان برای اجرای عمومی صبر کردیم. با این شرایط صحبت کردن از اجرای آن با گروهی کرد زبان، کمی ایده‌آل است

منبع:ایران تئاتر