سریال روز♦ تلویزیون

مهدی عبدالله زاده
مهدی عبدالله زاده

تلویزیون کم کم دارد بی خیال هرچه که به روایت و قصه گویی و تصویر سازی هست می شود و در عوض ‏بنا دارد رسما بساط روضه خوانی را وسط سریال های تلویزیونی پهن کند. ‏

shabmigozarad1.jpg

نگاهی به سریال شب می گذرد‏
‎ ‎روضه خوانی به شیوه مدرن‎ ‎

‏”نوزاد وقتی توی شکم مادرش داره چشم و گوش و دست و پاش شکل می گیره اگر ازش بپرسی چشم و گوش ‏و دست و پا به چه درد می خوره، نمی دونه…می گه هیچی؛ نمی دونم اینا به چه دردی می خوره. ما هم الان ‏مثل اون جنین هستیم. معنای کارهایی که خداوند گفته بکنیم یا نکینم رو نمی فهمیم. نمی دونیم این دستورات ‏برای چی اومده. اصلا حدیث داریم که وقتی انسان می میره، تازه مثل اینه که از شکم مادر متولد شده…پرده ‏ها کنار رفتن و می تونه ببینه. ولایت ائمه میشه دوتا بال که باهاش پرواز کنیم. نماز خوندن میشه مث دوتا ‏چشم که می تونیم باهاش ببینیم. گناه نکردن میشه مث دست راست که نامه اعمالمون رو میدن دستمون. وکمک ‏به مردم میشه دوتا پا که باهاش راه بریم. ولی چون الان معنای این کار هایی رو که خداوند از ما خواسته ‏انجام بدیم رو نمی فهمیم، هی مث همون جنینه می گیم چرا باید این کا را رو انجام بدیم…دوستان یه صلوات ‏قطع کنند.“‏

نه اشتباه نکنید. من نه دیوانه شده ام. نه هذیان می گویم و نه در عرض یک هفته بدل به یک آخوند منبری شده ‏ام. جملاتی را که خواندید، متن سخنرانی یک پزشک جوان در مسجدی در سریال “شب می گذرد” است که ‏داستانش در آستانه آنقلاب سال 57 اتفاق می افتد.‏

shabmigozared2.jpg

تلویزیون کم کم دارد بی خیال هرچه که به روایت و قصه گویی و تصویر سازی هست می شود و در عوض ‏بنا دارد رسما بساط روضه خوانی را وسط سریال های تلویزیونی پهن کند. با آنها که می فهمند و حالی شان ‏است هم اساسا کاری ندارد و برایش مهم نیست. هدف اصلی اش آن توده عظیمی از ملت کم سواد و پای منبر ‏نشینی است که کم کم منبر هم دلشان را زده و حوصله رفتن به روضه و مسجد را ندارند، اما اگر در حالی که ‏جلوی تلویزیون لم داده اند، جوانی خوش بر و رو و بامزه مثل مهدی پاکدل همان حرف های منبری را به ‏زبان بیاورد بدشان هم نمی آید و حالی هم می کنند! این یعنی تمدید کارت عضویت اعضای انجمن ساده لوحان ‏دینی ایران برای چند صباحی بیشتر. از این ستون تا آن ستون فرج است و حکومت هم تمایل دارد این ساده ‏لوحی مردم هر چه ممکن است بیشتر ادامه پیدا کند.‏

نمی خواهم وارد بحث های فلسفی و دینی بشوم تا ثابت کنم محتوای طرح شده در همین سخنرانی دکتر جوان، ‏تا چه حد ضد دین، غیر منطقی ضد بشر و توهین آمیز است. هرکسی که مختصر عقلی داشته باشد و اندکی ‏انصاف، و پرهیز از تعصب بی پایه را بلد باشد، خود خواهد فهمید که بیان این جملات، نوعی یاوه گویی ‏آشکار است. آنچه در این جا اهمیت دارد، تلاش صدا و سیما در بسط و اشاعه مفهوم بردگی انسان است. یعنی ‏تبلیغ غیر مستقیم برای دعوت مردم به گوسفند بودن. یعنی سعی در متقاعد ساختن آنها برای بردگی. یعنی ‏قبولاندن این نکته به مردم که بی چون و چرا و بدون آنکه دلیل بخواهند، هر چیزی را که به خوردشان داده ‏می شود بپذیرند. هر چیز نه، یک چیز: ولایت فقیه. آنچه در این چند سطر از سخنرانی آمده یعنی مردم اساسا ‏گوسفندند و نمی توانند قبل از مرگ شان خیر و صلاح شان را بدانند و بفهمند. پس باید تا زنده اند هرچه را ‏خدا ( بخوانید ولایت فقیه) می گوید بی چون و چرا عمل کنند. وقتی مردند تازه می توانند بفهمند، و آنوقت هر ‏کار می خواهند، می توانند بعد از مرگ بروند و انجام دهند!‏

این خطرناک ترین تفکری است که در جامعه امروز ایران می تواند توده عظیمی از مردم ساده دل و کم سواد ‏ایران را تا مدتها در انجماد ذهنی نگاه دارد و آنها را از گردونه باز خواست کنندگان حکومت و آگاهان به ‏حقوق فردی و اجتماعی خویش بیرون نهد. ‏

shabmigozared3.jpg

قصه، مطابق الگوی کهنه ای که یاد آور فیلم های ساواکی سالهای دهه شصت است پیش می رود. من سریال ‏لاست را ندیده ام، اما آنقدر از شخصیت های این سریال و خط داستانی اش می دانم که بتوانم بفهمم فرید و ‏پدرش و ماجراهایشان به شکلی خام دستانه و غیر باور از روی این سریال کپی شده اند. ‏

داستان در بستری مملو از تصادف رخ می دهد؛ تا به آن حد که جای هیچ منطقی در روایت باقی نمانده. ‏حیدر، صدیق، قاضی نعمتی، فرید، پدر فرید، امیر حسین و ضابط دادگستری، صرفا و صرفا از روی ‏تصادف، در یک داستان به هم گره می خورند: قاضی نعمتی سالها پیش زن حیدر را کشته، خودش را به ‏زندان فرستاده و دخترش را تصاحب کرده. فرید که رفیق حیدر است تصادفا خواستگار دختر حیدر ‏است.ضابط دادگستری که صدیق را تحت تعقیب دارد تصادفا با قاضی همدست است و برای پدر فرید( مامور ‏ساواک) کار می کند. فرید که پدرش را بعد از سی سال پیدا کرده همانی است که دوست دکتر امیر حسین و ‏پدرش است. دکتر تصادفا همانی است که قاضی او را به دادگاه فرا می خواند. داماد دکتر همانی است که ‏صدیق به دستور ضابط دادگستری و پدر فرید مامور کشتنش بوده…و این زنجیره بی معنی و گیج کننده ‏تصادف ها همینطور ادامه پیدا می کند. ‏

پرویز پور حسینی بعد از بازی در سریال بیگناهان، بی اغراق برای دهمین بار دارد نقش پیرمرد مومن ‏روشنفکر انقلابی و درستکار را بازی می کند. آنقدر راکد ماندنش در این تیپ دافعه ایجاد کرده که دیگر نمی ‏شود تحملش کرد. این وضعیت پارسال هم در سریال یک مشت پر عقاب به اوج رسید و حالا دیگر حتی اگر ‏خود پورحسینی برای همیشه از قبول این نقش ها انصراف دهد، تماشاگر دیگر نمی تواند قبولش کند. ‏

فعلا که 9 قسمت از این سریال تا به امروز( یکشنبه) گذشته، می شود باقی داستان را حدس زد. بد های قصه ‏ظلم هایی کرده اند در حق خوب ها. خوب ها هم بالاخره متحد می شوند و حق بد ها را می گذارند کف ‏دستشان. این وسط، مظلوم های خوب، وسط دعوا نرخ تعیین می کنند و در گوشه و کنار به روضه خوانی هم ‏می پردازند. و در نظر مردمان ساده دل، چون مظلوم اند و خوب، پس هر چه روضه می خوانند هم لابد حق ‏است و درست!‏

همه ی سیاست خصمانه و خبیثانه صدا و سیما هم در همین نکته نهفته است: تبلیغ و تاثیر گذاری ازطریق ‏شخصیت هایی که مثبت اند و بیان این حرف ها از زبان آدم هایی که تماشاگر دوستش دارد و قبولش دارد.‏

فعلا که صدا و سیما خوب می تازد. مردم هم که خوابند، تفنگ ما هم که فشنگ ندارد!‏ اماآقایان! واقعا “شب می گذرد”. بد نیست شما هم از سپیده دم بترسید!‏