مهرداد شیبانی
احمدی نژاد برای جمعیتی که جمع کرده بودند و یک سوم میدان آزادی را هم به زحمت پر می کرد، رجز می خواند.محمدهاشمی گفت: “مردم در خیابان به او فحش های رکیکی می دادند.” برادرش ـ اکبر هاشمی- زار زار گریه می کرد. محمدخاتمی کنارش اشک می ریخت. همه در خانه آیت اله خمینی که روزگاری مرکز فرماندهی انقلاب بود، جمع بودند. مغضوبان، طردشدگان، به سکوت راندگانی که در زمان حیات صاحبخانه، گردانندگان کشور بودند، انتظار می کشیدند تا سیدحسن خمینی بیاید و مانند بقیه پشت سر آیت اله صانعی بایستد، تا بر مرده رئیس دفتر همیشگی “رهبر انقلاب وبنیانگزارجمهوری اسلامی” نماز بخوانند.
شیخ که به گفته آیت اله طاهری “در این روزها یکپارچه اندوه و اشک و حسرت بود” در غم بر باد رفتن” انقلاب” ومیراث امام” سکته کرده بود. اندوه او از “نامردمانی” بود که “ با حیله و نفاق بر سر شاخه های چشمه انقلاب نشستند و ابتدا ریاکارانه و اکنون از سر قدرت و زر و زور و تزویر، با شمشیر آخته از پرده بیرون آمده و بیرحمانه مشغول قلع و قمع امامیت و جمهوریت از نظام اسلامی هستند.“
شیخ در آخرین روزها سه بارخواب آِیت اله خمینی را دیده بود که می گفت: “حسن، دارند مرا از خانه ام بیرون می کنند، چراکسی کاری نمی کند.“
سر انجام سیدحسن خمینی به خانه پدر بزرگش رسید. محمد علی ابطحی نوشت: “وقتی حسن آقا آمد و فرزندان توسلی را در بغل گرفت، قیامتی شد.“
و ایران وارد آخرین هفته بهمن ماه و نخستین روزهای اسفند ماه 1386 می شدو پا به دهه چهلم انقلاب می گذاشت. 29 سال پیش در اینطور روزهائی بود که قیامتی شکل گرفت و قدم به قدم خرمن هستی ملی را به آتش کشید تا سرانجام به بلندیهای تهران راه برد و به خانه رهبر انقلاب رسید.
چهار روز بعد از پیروزی انقلاب باشعار “استقلال، آزادی” چهار نظامی عالیرتبه نظام پیشین را ـ چنانکه اکنون دکتر ابراهیم یزدی می گوید- بی محاکمه وپرسش بر بالای بام مدرسه محل اقامت آیت اله خمینی و بدستور مستقیم شخص او به جوخه اعدام سپردند. سفیر وقت اسرائیل در تهران در خاطراتش که اینروزها منتشر شده می نویسد: “سپهبد جهانبانی به احمد خمینی گفت:« من از توی عرب ایرانی ترم» وتیمسار خسرو داد خودبه جوخه فرمان آتش داد”.
چند روزی بعدامیر عباس هویدا که می خواست حرف بزند و رازهای رژِیم پیشین را بگوید به گلوله هادی غفاری کشته شدو جنازه بی جانش در صندلی دادگاه حکم مرگ راشنید.
هنوز بهار آزادی نیامده بود که هزاران ایرانی را از خانه هایشان بیرون کردند. داستانی که هنوز هم ادامه دارد. بازجویان به صراحت به منتقدین می گویند: “پاسپورت می دهیم بروید. ا ینجا جای شما نیست.“
داستانی که حدود 4 میلیون ایرانی را از خانه خود بیرون کرده است : دو برابر جمعیت تهران در زمان پیروزی انقلاب.
قیامت قدم به قدم پیش آمد. دهه شصت گروههای سیاسی را به کام نابودی و مرگ کشاندو با بزرگترین نسل کشی تاریخ ایران پایان گرفت.
جریانی “که امروزدر کشور وجود دارد. جریانات و افراد کم ریشه یابی ریشه” به تعریف مشترک هاشمی وکروبی، ”جریان خاص” به گفته شورای ملی ـ مذهبی، “موریانه های خزنده” به نوشته عمادافروغ، “عده ای که دکان باز کرده اند و مردم را فریب می دهند” به تعببیر حسن روحانی، “عده ای متحجر و بی ریشه، حیله گر و عوامفریب و چند چهره” به حکایت آیت اله صانعی، از همان روز نخست در پشت پرده کمین کردند. نهادهای اقتصادی و ارگانهای امنیتی ـ نظامی را به قبضه خود درآوردند و “شیوه خطرناکی” را پیش گرفتند که حالا شوری اش را روزنامه جمهوری اسلامی هم دارد مزه مزه می کند: “یک شیوه خطرناک است که در جامعه ما متاسفانه نهادینه شده و تاسف بارتر اینکه در سالهای اخیر افرادی پیدا شده اند که با نوعی خودشیفتگی مرتکب این اقدام خلاف اخلاق و خلاف موازین شرعی و قانونی می شوند. عده ای نیز برای آنها کف می زنند و کسانی که باید با آنها برخورد کنند نیز شاهد ساکت این صحنه دشمن شادکن هستند… با این پدیده خطرناک می بایست از روز اول یعنی همان روزی که سه یاور خمینی ـ هاشمی و دو سید حسینی، بهشتی و خامنه ای آماج حملات مسموم تبلیغاتی قرار گرفتند برخورد میشد که متاسفانه نشد. آن کوتاهی به فرهنگ زشت « خلیفه کشی » منجر شد و بعدها دامن مهدوی کنی و کروبی و خاتمی و… را هم گرفت و حالا نوبت نوه امام فرا رسیده است تا فردا نوبت چه کسی باشد.“
این جریان تابرکشیدن احمدی نژاد بیشتر در پنهان حضور داشت و همانطور که بیانیه نهضت آزادی می گوید: ”تجربهی نزدیک به سی سال حکمرانی بلا منازع گروهی محدود، همراه با انحصارگری و اختناق، ضمن منحرف کردن انقلابی اصیل و مردمی، آن را به مرز یک بن بست تاریخی و وادی عدم انطباق عملکرد هیات حاکمه با آرمانها و مطالبات تاریخی ملت ایران کشاند.”
در انتخابات ریاست جمهوری سال 1379 این جریان با “چراغ خاموش” و در “عملیاتی چند لایه” بخشی از نیروهای خود را علنی کرد. به نوشته بیانیه شورای ملی ـ مذهبی ها:“ روند حوادث جاری و حاکم بر کشور از سال ۱۳۷۹ به بعد بیانگر اراده جریانی خاص برای حذف تمامی نیروهای غیرخود و یکسانسازی و دربرگیری تمامی ارکان و نهادهای قدرت در سیطره خویش و خاموش کردن هر صدا و کنش مغایر با خود است. بر این اساس برخورد با مطبوعات منتقد، مراجع مستقل مذهبی، جریانات منتقد مستقل چون ملی ـ مذهبیها و…، جنبش و نهادهای دانشجویی، جوانان وبلاگنویس، فعالان صنفی و کارگری، فعالان حقوق زنان، فعالان قومی و مذهبی و… را در پیش گرفته و فضایی بسته و غیرآزاد را برای طیفهای مختلف (از جمله منتقدان درون حاکمیت و نیروهای مستقل بیرون از آن)، به ارمغان آورده است. چند انتخابات اخیر نیز در چنین فضایی برگزار گردیده است.“
این جریان که حاصل پیوند همه شاخه های بنیاد گرائی در ایران است، درست در روزی که قیامت به “بیت امام راحل” رسیده است، در مرکز تهران نماز جماعت بر پا می کند تا شکر گزار رفتن آِ یت اله توسلی و سیاه پوش “شهید حاج عماد مغنیه” باشد. مردی که جهان او را “قاتلی بی رحم، جلاد و ترویست” می خواند وفرمانده سپاه پاسداران “مجاهد مخلص و فداکار.“
محسن ثمره هاشمی زیر پوستر بزرگ “شهید” می ایستد و می گوید: “خدا راشکر که بزرگ اصلاحات مرد” و مرتضی نبوی همسنگرش خواستار می شود که نفت در اختیار رهبری قرار گیرد چون “انفال” است. ظاهرا بخش عمده 160 میلیارد دلار در آمد افسانه ای نفت در دوسال اخیر کافی نیست. باید همه نفت به جیب کسانی سرازیر شود که در ظاهر و باطن “عماد مغینه” اند با شناسنامه ایرانی و قصد دارند چفیه بر گردن این شعر را بخوانند که رهبری انقلاب سخنان خود را با آن درتبریز پایان داد:
مهتری گر به کام شیر در است
رو خطر کن ز کام شیر بجوی
یا بزرگی و عز و نعمت و جاه
یا چون مردانت، مرگ رویا روی
و به گفته سردار جعفری فرمانده سپاه، درآینده نزدیک اسرائیل را نابود کنند.
دهه چهارم “انقلاب اسلامی” و ماه پایانی زمستان 1386 آغاز شد. نهضت آزادی نوشت: “اینک، وضعیت کنونی ایران پس از انقلاب، تنها از سوی یکی از اعضای سابق شورای انقلاب(آِیت اله خامنه ای) مورد تایید است و باقی اعضای آن شورا، به درجات گوناگون منتقد وضع موجوداند. آیا این امر نمیتواند معیاری برای بررسی میزان موفقیت در دستیابی به هدف های تعیین شده و آرمانهای اصیل انقلاب باشد؟”
محمد هاشمی پرسید: “در این دو سال و نیم حدود 160 میلیارد دلار درآمد نفت که به خزانه کشور رفته کجا و چگونه هزینه شده است. احمدینژاد باید به مردم توضیح میداد که چرا با وجود نفت حدود بشکهای 90 دلار و یک درآمد افسانهای بیکاری، گرانی و تورم در جامعه بیداد میکند و باز هم جلوه خشن فقر اقشار آسیبپذیر را عاصی کرده است.”
یک هفته دیگر مجلس هفتم به پایان راه خود می رسد. “از مجلسیانی که چهار سال پیش آیت اله مشکینی، آنها را مورد تائید امام زمان دانست، عده ای شدند بچههای حرام زاده امام زمان و صلاحیتشان برای مجلس هشتم تائید نشد، گروهی بچه های ناتنی و وسط دسته بندی های متفاوت و مختلف اصولگرایان برای خودشان جا دست و پا کردند و تازه در هر کدام از این دسته بندی ها نیز بچه های امام زمان، زیر علم یک صاحب قدرت در خارج مجلس ( سپاه و دولت و شورای نگهبان و بیت رهبری) سینه زدند.“
و این روزهای آخر روزنامه اعتماد ملی که حزبش توانسته صلاحیت 102 نفر “ اصلاح طلب در عمل اصولگرا” را از احمدجنتی بگیرد؛ شعر جاودان احمد شاملو را خراب کرد و نوشت: “دوران غریبی است. غربت آرا، اندیشهها و راه امام(ره)؛ غربت زجرکشیدگان و سیلیخوردگان انقلاب اسلامی. تا دیر نشده باید بیدار شد و آب از جوی رفته را به مسیر اصلی بازگرداند “
و آب خروشان به راه خود ادمه می دهد. تا ایران راسراسر در قیامت غرقه کند. به انتخابات “چند ضلعی” یک جناح دیگر هم اضافه می شود. علی فلاحیان و روح اله حسینیان جریان “اصولگرای مترقی” رابرپا می کنند که80 نامزد هم برای مجلس دارد که قاعدتا همکاران وهمفکران دومامور امنیتی عالیرتبه “مترقی” هستند که باید بانظامیان رقابت کنند. هرچند مقتدای ایشان مصباح یزدی بگوید: “جلب افکار عمومی خیمه شب بازی است.“
روزهای پایانی هفته، شیخ محمد، نخست وزیر امارات متحده عربی هم با “پیام هسته ای” به تهران می آیدو می رود بی آنکه مردم ایران بروال معمول بفهمند چه خبر است. آنها برای اینکه از طرف خدا موردمواخذه قرار نگیرند فقط باید چشم بسته از برنامه اتمی حمایت کنند.
خانم رایس هم امیدوار است قطعنامه سوم علیه جمهوری اسلامی تصویب شود. شایدمطمئن است که سعودالفیصل می تواند در دیدار با ولادیمیر او را با پنجاه میلیارددلار بخرد تا دستش را از پشت ایران بر دارد.
سر انجام خبر می رسد که جناب حسین آقای اوباهاما که به نظر می رسد رقیب دموکرات سرهنگ مک کین درانتخابات ریاست جمهوری آمریکا باشد؛ درجمع اسرائیلی ها می گوید: “پرونده نظامی علیه ایران روز میز او خواهد بود.“
سال پیش اینطور روزهائی در هراس جنگ بودیم. امسال بوی آخرزمان به مشام می رسد. کسی هست که از شکست سنگین پرویز مشرف پند بگیرد و باچشمان باز به پایان افسانه کاسترو بنگرد؟