اعتمادی دیگر نیست

فریبا داوودی مهاجر
فریبا داوودی مهاجر

هر بارکه روزنامه و یا نشریه ای توقیف می شود تا دقایقی خیره به صفحه کامپیوتر خشک می شوم. درست به همان شکلی که در تحریریه بودم و یک پیک یا موتورسوار برگه لغو امتیاز یا توقیف روزنامه را با خود می آورد و تحویل میدادو نیشخندی میزد و می رفت. انگاری هر بار راهزنانی به قافله ما در میانه راه یورش می آوردندو تمام متاع را به تاراج میبردند و ما راکه هیچ  سلاحی نداشتیم، بدون مرکب و کوله بار به خودمان وا می نهادند و خودشان به دخمه هایشان پناه میبردند تا غنیمت های دزدی را میان خودشان تقسیم کنند.

امروز هم برای دوستان روزنامه نگارم یادآور تاراجی دیگر است. از دیروز روزنامه اعتماد و نشریه  ایراندخت روی کیوسک روزنامه فروشی ها نبود. دیگر خیال آقایان ارزشی کاملا جمع است که تقریبا اثری از یک روزنامه اصلاح طلب یا شبه اصلاح طلب نخواهد بود. خیالشان راحت است که قلم روزنامه چی ها را شکسته اند و دهان هایشان را دوخته اند و از هر فردی ندایی  در آید خفه خواهند کرد و بعد از ان در کمال زبونی بیانیه میدهند و مصاحبه میکنند که ما نبودیم. البته 2 ماه پیش هم به دفتر نشریه ایراندخت حمله و مدارک داخل روزنامه را ضبط کرده بودند؛ در 8 ماه گذشته هم 10 روزنامه قانونی را تعطیل کرده بودند اما با بسته شدن هر نشریه ای  فاتحه ای دیگربرای آزادی مطبوعات  در ایران خوانده می شود ودردناک تر ایمیل هایی است که از دوستانت دریافت میکنی تنها با یک جمله: “ما بیکار شدیم” جمله ای که آغاز خانه نشینی و یا جلای وطن عده ای دیگر است. وطنی که قرار است در هجوم خشکسالی و غارت، در آرزوی بهاری سبز پایداری کند و زنده بماند.

و دردناکتر زمانی است که در چنین شرایطی دیگر دوستان روزنانه نگارمان در زندانها و انفرادی ها و زیر باز جویی هستند و تاوان اطلاع رسانی خود را پس می دهند. عیسی سحرخیزو احمد زید ابادی، بهمن احمدی عمویی، عمادالدین باقی، شیوا نظر آهاری و علی ملیحی و هنگامه شهیدی که پس از آزادی از بازداشت اول بسیار رنگ پریده و لاغر بنظر میرسید و چهره اش نشان میداد که سختی های زیادی را در طول بازداشت تحمل کرده است. بازداشتهای گسترده ای که نشان میدهد شمار روزنامه نگاران زندانی درایران بیش تعداد مشابه در جمهوری خلق چین است؛ کشوری که یک میلیارد و سیصد میلیون نفر جمعیت دارد و ایران گوی سبقت را در زندانی نمودن روزنامه نگاران از آن ربوده است. روزنامه نگارانی که تنها به دلیل عمل به وظیفه حرفه ای خود به تبلیغ علیه نظام و تشویش اذهان عمومی و اخلال در نظم، به حبس های طولانی و شلاق و تبعید و محرومیت از نویسندگی و فعالیت های مدنی محکوم می شوند و صدمات زیادی را تحمل میکنند.

نیروهای ویژه را در چهار چاپخانه اصلی تهران مستقرمیکنند  تا به محض مشاهده یک مطلب نامناسب به زعم اقایان از چاپ مطلب جلوگیری کنند و یا با ارسال مرتب نامه از طرف شورای تامین استان به مطبوعات به کنترل همین اندک مطبوعات باقی مانده می پردازند وبه شکل کاملا سیستماتیک و هدفمند و سازمان یافته، جریان دوسویه اطلاع رسانی را مسدود میکنند. این همه سانسور و سرکوب تنها یک دلیل دارد. حکومت از ابراز نظرات مردم بیمناک است. حکومت در هراس به سر میبرد و از فاش شدن هر آنچه که در زیر پوست حکمرانی در ایران می گذرد در ترس به سر می برد. سایت ها را هک میکند. فیلتر میکند. سرعت اینترنت را کاهش می دهد. تلفن ها و پیامک های کوتاه را قطع میکند. به کتاب ها مجوز چاپ نمی دهد و بسیاری نشریات را خمیر میکند. پارازیت بر روی امواج ماهواره می اندازد ومیلیاردها دلار صرف این سانسور گسترده میکنند و  با وجود همه این سخت گیریها محمد حسینی وزیر فرهنگ وارشاد اسلامی را روانه میکنند تا در نمایشی مضحک  به مردم بگویند هیچ سانسوری در ایران وجود ندارد.

ردایی برای آزادی درایران دوخته اند تا بتواند افکار عمومی در ایران را مهندسی و کنترل کنند و به کنترل و پاکسازی محیط فرهنگی و اجتماعی مردم بپردازند. در این اندیشه اند که باورهای عالی شیعی را با هر روشی حتی زور و تهدید در میان مردم بگسترانند و در واقع با  یکسان سازی در تبلیغات، بقای خود را تضمین کنند.

سانسورچی ها در صدد قطع کامل ارتباط نخبگان جامعه با مردم و فرهنگ جهانی هستند و برای تحقق این منظور در نهادهای فرهنگی، سیاست گذاری امنیتی میکنند وبر ارتباطات بین المللی و جهانی کنترل شدید اعمال می نمایند و به همان اندازه بر نهادهای مذهبی اعمال کنترل میکنند و حتی سرمایه گذاری بر روی توسعه افکار افراطی خود در میان مردم از طریق رسانه های دولتی می نمایند.

حذف فیزیکی و غیر فیزیکی روشنفکران مذهبی و سکولارها و تکنو کرات ها و دگر اندیشان در صدر سیاست گذاری امنیتی آنها جا دارد. در همین راستا به محدود کردن سایر ادیان و اشکال متنوع فرقه های اسلامی و نهادهای آموزشی می پردازند.

به ترویج سانسور پذیری می پردازند که میراٍث شوم فرهنگ پدر سالاری و استبداد شرقی و فئودالیسم و سنت های ناشی از آن است تا زمانی که سانسورچی ها هم حضور ندارند ما خود تیغه سانسور را بر شاهرگ آزادی در ایران بزنیم و دیگران را که تن به این سانسور پذیری نمی دهند، رادیکال و تند بخوانیم تا در پناه زدن این اتهام به دیگران، عمل خود را مباح جلوه دهیم.

جنبش سبز فرصتی است تا آزادی و همه اشکال آن را به ایران و ایرانی تقدیم کنیم.