شاهزاده ولایت

محمد رهبر
محمد رهبر

نه اسفندیارِ رحیم مشایی رفته است و نه حمید بقایی آمده ،همه چیز برسرجای خود است، ورنه، کدام ساده دلی می پذیرد که محمود احمدی نژاد، دل ازمعشوق برداشته و به کمی دورتر رانده باشدش.

مشایی صلاح دیده تا به کار بزرگتری، از قلعه دولت خارج شود و زیردستی دست آموز را برجای خود نشاند.

 حمید بقایی، سایه و هاله ی مشایی است، روزی نبوده که مشایی جایی باشد و این طلبه عرفان را،همان دور و بر، کار و باری نباشد.

 بقایی اگر در ذهنِ احمدی نژاد باقی مانده است و جلوه ای یافته، به وِرد و اشاره مشایی است، گرنه، نردبان ترقی، برای او که چشمانِ دستپاچه اش، جز منشی گری و مرید باشی چیزی ندیده، تا اینجاها پله ای نداشت و معراجِ این بُراق،همتِ مشایی می خواست.

مهم نیست که کدام مترسک بر سر جالیز دولت ایستاده، باید رصد کرد که اسفندیارِ مشایی کجا می رود و سر چه دارد.

 از همین است که دشمنانِ دو آتشه رییس دفترِ سابق، خوشحال نیستند. بارها علمای حوزه و شریعتمدارانِ کیهان و اصولگرایانِ مجلس از احمدی نژاد خواسته بودند که این مشایی را  اخراج ، تعدیل ، تنبیه یا کاری کند و آنچه البته به جایی نمی رسید، فریاد بود.

 این مراد نطلبیده که به یکباره از احمدی نژاد سر زد، در این بزنگاه که فشاری نبود، هیچ ربطی به آن درخواستها و تهدیدها نداشت.

 اسفندیار، از قلعه دولت بیرون زده تا کاری کند و شاید هم کارستانی، می توان امید احمدی نژاد را در بدرقه اش دید و حتی نگاهِ دورتر ایستاده” آقا” را.

 احمدی نژاد برای بقایی نوشته که الطافِ خاصه امام زمان برسرش است و لابد همراه آن یار سفر کرده، دستِ ولی عصر است که به همراهی می رود.

اسفندیار به کجا می رود، سودای روزنامه نگاری به سرش افتاده و نشست و برخاست با چند روزنامه نگارِ اصلاح به دست، هواییش کرده؟

 از حالا می خواهد برای انتخابات ریاست جمهوری آماده و جمعی را به صندوق کشاند و باعث گرمی بازار شود؟

مشایی در این چند سال، آنقدر نعل وارونه زده و چنان میان مخالف و موافق تاخته، که میان همه داد و بیداد های جاری سیاست ایران و جزر و مد جنبش سبز، یکباره همه ایستاده اند و رقصِ اسفندیار را دیده اند.

 ماجرای نوروز جمشیدی و کوروش خوانی های مشایی، حتی سلطنت طلبان را به رعشه انداخت و دست و دل لرزاند که شاهزاده را رها کند و دامنِ اسفندیار بگیرند.

شطحیاتِ مشایی، ازل و ابد تاریخ ایران را طی الارض می کند و از کوروش تا مهدی موعود، سیر و سلوک دارد، شب شراب است و بامداد خُمار، حاصلش.

 مشایی یکباری گفته بود که این سبزها را هم باید جذب کرد. از نغز روزگار، اسفندیار ستونِ دولت محمودی است، ولی آنقدر هم میان سبزها منفور نیست، نوعی تفکیک را توانسته ایجاد کند و رنگی از تفرقه هم میان سیاه و سبز زده است.

 مشایی با عنایاتی که به بعضی هنرمندان داشته، طرفدارانی در طبقه ای دارد که عَلم محمودی به آنجاها نمی رسید.

 تا حالا در دفاع از آقایِ بزرگ، چندان حرفِ درست و درمانی نزده و از آن سو هر چه توانسته بر سر روحانیت کوبیده و حسین شریعتمداری را بارها به سکته انداخته است.

نه حرفش را در دوستی با مردم اسرائیل پس گرفته و نه مکتب ایرانیش را کنار گذاشته و اینک از قلعه برون تاخته است.

گذر کوکبه مشایی از کاخ مرمر و ریاست جمهوری، با اطمینان خاطری است که شاید از جلسات خفیه بیت رهبری و دفتر رییس جمهوری حاصل شده است.

نظام به زعم خود توانسته از طولانی ترین و بزرگترین بحرانِ عمرش گذر کند، اما عاقلان می دانند که به هر حال این سر نیزه، نشستن ندارد.

 دو انتخابات پیش روست، اصولگرایی به پایان راه رسیده، همان طور که اصلاح طلبی به شیوه سال ها پیش، دیگر خریداری ندارد.

باید بازی تازه ای ساخت. اسفندیار مشایی آمده است که جامعه مدنی بسازد. آن طور که نه سیخِ قدرت بسوزد و نه کباب دولت.

اگر یک مشایی می توانست، چنان صدایی داشته باشد که نگاه همه را چند لحظه ای خیره کند، ایجاد فضایی تازه که امثال  مشایی ها در آن فراوان باشند، می تواند کارستانی کند. حتی شعارهای سبز و آزادی و محدودیت قدرت و تساوی حقوق هم از این حلقوم که البته در دولت هم کرسی ندارد، شنیدنی است.

شاید هم روزی از همین رسانه های احداثی مشایی، بشنویم که باید موسوی و کروبی از حصر بیرون آیند و حقوق انسانی داشته باشند و آن وقت، چنان آب گل آلودی خواهد شد که سراب و دریا را نمی توان شناخت.

مشایی می رود تا در جامعه مدنی امن، تکثیر شود. اصلاح طلبان در زندان هستند و جمعی نیز جلای وطن کرده اند، وضع اقتصادی و تورم و یارانه و سرکوب هم کاری کرده که یاران در این شهر دمشقی، عشق را فراموش کرده اند و نوبت به مشایی و فراخوانش برای روزگارِ تازه می رسد.

این دست پر که مشایی دارد در تاسیس حزب و روزنامه و برجای گذاشتن جانشینی دلخواه، این را هم نشان می دهد که آیت الله خامنه ای به حرکتِ تازه مشایی، امید بسته، در این زمانه عسرت و ریزش هواداران و از دست رفتگی محبوبیت و مقبولیت.

 اگر قرار است که این نظام قدری دیگر هم بر پا بماند، باید به نسخه مشایی تن داد. سالها پیش آیت الله خامنه ای بچه حزب اللهی ها را به اسفندیار، تشبیه کرده بود که حاضرند به جنگ رستم بروند و از دینِ گشتاسپ دفاع کند.

 رستم گرچه با سابقه پهلوانی حقِ آب و گل دارد، اما به گمانِ رهبری، این تَدینِ اسفندیار و حراست از پا دشاهی و ولایت است که اصل است و رستم و شاید همه ایران، باید فنای این دین و آن شاه شوند:

“فردوسی آن وقتی که از اسفندیار تعریف می‏کند، روی دینداری او تکیه می‏کند. می‏دانید که اسفندیار یک فرد متعصب مذهبیِ مبلّغ دین بوده که سعی کرده پاکدینی را در همه جای ایران گسترش بدهد. تیپ اسفندیار، تیپ حزب‏اللهی‏های امروز خودمان است؛ آدم خیلی شجاع و نترس و دینی بوده است؛ حاضر بوده است برای حفظ اصولی که به آن معتقد بوده و رعایت می‏کرده، خطر بکند و از هفت‏خان بگذرد و حتّی با رستم دست و پنجه نرم کند.“1 

اسفندیار و محمود”شاهزادهِ ولایت” هستند که با “رستم” که اینبار درهیبت مردم ایران است در می افتند و رویین تن، از هر قانون و شرع و عرف و به حکم” گشتاسپِ ولایت”، دستِ رستم به بند “مقامِ عظمی” می خواهند.

حال مگر سیمرغ از کوه قاف پیدا شود و به رستم، نشانه چشم اسفندیار دهد. هنوز تا آخرِ شاهنامه راه مانده است.

 

 پانوشت

1.بیانات رهبری در دیدار بااعضای گروه ادب و هنر صدای جمهوری اسلامی 5 اسفند 1370