از اینجا

نویسنده

دل نوشته ی فخرالسادات محتشمی پور به مهسا امر آبادی به مناسبت سالگرد تولدش

 

برای مهسا مولود تیرگان

 

سلام دخترم مهسا

سلام به تو که مولود تیرگانی و به غایت مهربانی

شنیده ام که جوان ها حوصله خواندن متن های طولانی را ندارند اما تو که دو سال دوری از یار را حوصله کرده ای و قدم به قدم با او در بند هم نوایی کرده ای و انتظار را به حیرت آورده ای و افتاده ای و نشسته آیه صبر خوانده ای و تنهای تنها دست به زانو گرفته و آیه صبر خوانده ای و…

تنها که نه ما هنوز نمرده ایم دخترک. ما که مادری را خدا برای روز مبادایی که همین روزهاست در وجودمان به ودیعه گذاشت تا بشود جرم شیرین روزگارمان.

ما که هنوز نمرده ایم و خیال مردن هم نداریم عجالتا تا وقتی  که هم او، که ما را «مادر» آفرید، بگوید وقت تمام! بازگرد به سوی خودم

که آغوش خدایی ام همیشه به رویت باز باز است و هیچ تفسیر و تأویلی مرا از تو و تو را از من جدا نمی کند در بخلستان تیره دین به حراج گذاشتگان خیابان گرد امروز!

این روزها از زندگی سرودن بی یاد مرگ ما را دشوار می نماید از بس که غافلان عمرشان را جاودانه پنداشته اند. ما جبران می کنیم و تذکار می نویسیم اما

یادشان نمی آید که نمی آید. باری مرگ برای ما حق است هم چنان که زندگی.

زندگی حق توست مهسای عزیز و حق همه آنان که خدایشان از روح خود در کالبد خاکی شان دمید پیش از این که در شناسنامه هایشان مهر هر مذهب و فرقه و دین و آئینی بخورد. خدای اختیار سخاوتمندانه زمین و نعمت هایش را به بندگان خویش ارزانی داشت بی آن که علم لدنی اش او را بازدارد از دادن سهم گنه کاران فردا و ما در زمانه ای زیست می کنیم که علم نداشته جاهلان ملاک ارزیابی آدم هاست و بهشت و دوزخ را برایشان تقدیر می کند!

دخترم هم بند روزهای پیشین!

وقتی صدای تو در آن شب کذایی در اتاق بازچویی مجاور بی گناهی ات را صحه می گذاشت من در چند قدمی تو داشتم شرمگین از مادری خود بر بخت بد نفرین می فرستادم که ما را هم سرنوشت کرد اما ناگاه ندایی از درون مرا به حضور شمایان بشارت داد که نماد سبزترین روزگار بشریتید. روزگار بیداری و وقوف به رمز آفرینش که عبادتی است آگاهانه نه کور و بی مایه که فطیر آید.

مهساترین!

من در کتیبه عمر خویش با دست های لرزان از سختی این انتخاب نوشته ام: هر «نه» ای که به عرف و عادت و سنت های ناصواب خویش گفته ام برای استواری در راه حق حالا چون میخ آهنین مرا به نسل تو متصل کرده است! هر « نه» ای که بلند و بی لکنت به عرف امروز می گویید به جای این که مرا به لرزه بیندازد از خوف رواج بی اعتقادی، به تعمق وامی دارد و مطالعه بیشتر برای چرایی ها.

باشد که در جاده این سرنوشت مشترک ما دو نسل دورشونده از هم اندک اندک  بلکه پرشتاب نقطه های وصل را پیدا کنیم و آن گاه که مادرانه ها رنگ جوانی بگیرد و فرزندخواندگی روح تعقل در کنار احساس را بیش از پیش تجربه کند، ما قوانین جدیدی را ثبت کنیم که پیروی از آن هرگز چوب و داغ و درفش نمی طلبد و هیچ معلمی پیش از آزمون خلق محمدی(ص) پای در هیچ کلاس درسی نمی گذارد و منکرات، هیچ مأمور بی تقوایی را برای  مبارزه طلب نمی کنند تا معابر شهرمان پر شود از نمادهای خشونت وگزمه ها باتوم ها را غلاف می کنند و نظامیان عاقبت به پادگان ها برمی گردند تا مرزهای این سرزمین پاک در هجمه دشمنان واقعی بی مرزبان نماند خدای نکرده.

همین!

فکر کنم برای تولد امسالت کافی باشد همین نوشته که تلاش کردم تا کوتاه باشد

همه لحظات عمرم را وقف شناخت شمایان کردن برای نزدیکی هرچه بیشتر به خواسته های جوانی تان، عبادتی است که از آن غفلت نمی توان کرد.

مامان فخری همه لحظه های نیاز و استغناء