نگاه روز

نویسنده

علف: داستانهای شگفت وناگفته

خسرو شاکری

این کتاب نه تنها بازگو کننده سرگذشت فیلم علف (Grass)، اولین فیلم صامت مستند محصول سال 1924 درباره کوچ ایل بختیاری از دشت های خوزستان در جنوب غربی به کوه های زاگروس در مرکز ایران است، بلکه  نگارنده همزمان زندگی جالب سه آمریکایی ماجراجو، سازندگان فیلم، را هم به نثر می آورد.

در این کتاب، جزئیات زندگی این سه نفر را به یاری ازمنابع گوناگون، از جمله خاطرات و کتب مربوط به تجارب زندگی آنان،  بقلم سه  آمریکایی  ماجراجو، و مهمتر شرح حال  حوادث فوق العاده ای را که در طول ساختن فیلم علف برای آنان اتفاق افتاد برروی صفحات یکی بعد ازدیگری نقش بسته است. نگارنده  در نیمه ی اول کتاب به شرح خلاصه ای از زندگی آنان قبل از رفتن به ایران پرداخته و نیمه دوم  را  به  حوادث فوق العاده و جالب درباره ی کوچ ایل بختیاری اختصاص داده است. افزون بر آن، نویسنده زندگی هریک، از پیشینه خانوادگی و تحصیلات گرفته تا شرح حال حوادث خطرناکی را که آنان درنقاط دور دست دردوران جنگ جهانی اول باآنها درگیر شده بودند،  دنبال کرده است. این افراد از پیشینه ی  خانوادگی متفاوتی  آمده بودند.

 

خانم این گروه، مارگریت هاریسون، که طرح ساختن فیلم ماجراجویانه را به او نسبت می دهند، درخانواده ی متمولی بزرگ شده بود، درحالیکه دو مرد این  گروه،  ماریان کوپر وارنست  شودساک،  تهیه کننده  فیلم  کینگ کونگ،  در خانواده های نه چندان ثروتمند پرورش یافته بودند، ولی چیزی که درهمه  آنان مشترک بود همانا اشتیاق وافربه زندگی پرحادثه و ماجراجویانه بود.  ماجراجویی های هاریسون بالاخره اورا درسمت جاسوس مخفی به خدمت  اداره جاسوسی ارتش آمریکا زیر پوشش خبرنگار –  پوششی که اغلب  توسط  سازمانهای  جاسوسی بکار گرفته شده است –  کشاند، که نمونه ی کلاسیک آن کیم فیلبی کمونیست انگلیسی است که به عنوان خبرنگار جناح راست در دوران جنگ داخلی در اسپانیا کار می کرد تا بتواند به اداره  جاسوسی بریتانیا وارد شود تا  برای شوروی جاسوسی  کند.  او بعد از موفقیت زیر پوشش  خبرنگار  هفته نامه اکونومیست لندن در بیروت  تا قبل از اینکه به اتحاد جماهیر شوروی فرار کند فعالیت می کرد.

کوپر که در ابتدا هوانورد بود به تهیه کنندگی  فیلم  درهالیوود روی آورد.  شودساک پسری که مدرسه را نیمه  تمام  رها کرده بود بصورت فیلم بردار قابل با توانایی های بسیار ظاهر شد. هاریسون جهت انجام ماموریت در دوران پر آشوب بعد از پایان جنگ جهانی اول به عنوان روزنامه نگار به کشورهای بیشماری، از جمله آلمان، سفر کرد. او دوباره زیر پوشش روزنامه نگار به روسیه انقلابی رفت و گزارشاتی از تحولات  سیاسی آن کشور را که غرب جهت اتخاذ سیاستهای مناسب محتاج  آن بود می فرستاد. هاریسون بالاخره دستگیر و در وضعیت سختی زندانی شد. شرح زندانی شدن هاریسون دراین کتاب بسیار جذاب و جالب  به نگارش درآمده است، که همزمان گوشه ای از وضع زندانیان در اوایل حکومت اتحاد جماهیر شوروی را توصیف می کند.  جالب این  است که هاریسون در این هنگام جان رید آمریکایی، بنیانگذار حزب کمونیست آمریکا، را ملاقات کرد، که همزمان برای شرکت در دومین کنگره بین الملل کمونیست به مسکو و همچنین اولین کنگره خلق های خاورزمین به  باکو، سفر کرده بود و در آنجا به حصبه مبتلا شد و درمسکو جان سپرد.

هاریسون به عنوان خبرنگار و با استفاده از آشنایی اش با جان رید، که نیز آموزش خبرنگاری دیده بود، سعی کرد هر طورشده ستاد بین الملل کمونیسم را برای اخذ هر گونه اطلاعاتی که بتواند بدست آورد مورد بازدید قرار دهد. هاریسون بالاخره همزمان با اجرای برنامه کمک آمریکا به قحطی زدگان اتحادیه جماهیر شوروی، از زندان آزاد شد، و ازطریق خاور دور به آمریکا رفت. او در این زمان خبرنگار مشهوری در آمریکا شده بود. باید کتاب علف را خواند تا به زندگی پر مشقت و پرجسارت این زن فوق العاده پی برد. کوپر که بعنوان خبرنگار شهر کوچکی حرفه ی خود را آغاز کرده بود جسارت کمتری نداشت. او بعد از خبرنگاری به گارد ملی – که به فرمان رئیس جمهور وقت وودرو ویلسون در زمان جنگ جهانی اول پایه گذاری شده بود - پیوست و سپس به  مدرسه ی خلبانی نظامی آمریکا در فرانسه رفت. کوپر بعد از آن  در جبهه لهستان به رهبری پیلسودسکی  علیه اتحاد  جماهیر شوروی درگیر جنگ مخاطره آمیزی شد.  بالاخره، او بوسیله  نیروهای  بلشویک دستگیر و در وضعیت غیر قابل تحملی زندانی شد. در این بین، هاریسون  در ورشو با کوپرآشنا شده بود  وکوپر با شودساک، که در نیروی ارتش هوایی آمریکا  دروین کار می کرد، ملاقات کرده بود.  بنابراین، این سه ماجراجوی تا آن زمان بنحوی با یکدیگر آشنا شده بودند.  آشنایی بین هاریسون و کوپر بسیار بنفع کوپرتمام شد زیرا موقعی که او با نام دروغین درزندان اسیر بود، هاریسون ازخارج از زندان به او کمک کرد. کوپر می دانست اگر نام حقیقی او شناخته می شد، سرنوشت مهلکی در انتظار او می بود. بالاخره، کوپر توانست در آوریل 1921 بعد ازرنج بسیاری که در زندان متحمل شده بود، با فرارمتهورانه ی خود از اتحاد جماهیر شوروی بگریزد.  او بعد از چهارده روز پیاده روی مشقت بار به ریگا در کشور لاتویا که امن  بود وارد شد.

بعد از برگشت این سه نفر به آمریکا، هریک از آنان، قبل ازاینکه  به فکر ساختن فیلم مستندی از کوچ سالیانه ی ایل بختیاری برسند، پروژه خود را مستقل دنبال  می کرد. فکر ساختن فیلم مستند از طرف هاری دوایت  دوست خانم هاریسون، که در وزارت خارجه ی آمریکا کار می کرد و طبق گزارشات، با خاور میانه آشنایی داشت، پیشنهاد شد. به نظر می آید که این گروه ابتدا کردها در آناتولی ترکیه را برای فیلم خود انتخاب کرده بودند، ولی پس از چند ماجراجویی بی معنا، که منجر به دلسردی آنان از آن کشور شد، این سه تن بسوی خوزستان، منطقه نفتخیز در جنوب ایران،  که تحت کنترل شرکت نفت انگلیس بود، رهسپار شدند، و از آنجا به محل ایل بختیاری رفتند. آنان سفرنامه ی ی افسر پیشین  اداره ی اطلاعاتی بریتانیا را مطالعه کردند، که از بختیاری ها در کتاب خود به  عنوان «دزدان واقعی» و «غارتگر» که زیریک «سیستم فئودالی» همراه با ظلم ناشی از آن زندگی می کردند یاد کرده بود. با توجه به داشتن چنین تصویری از بختیاری ها، روشن نیست که چه منافعی این سه آمریکایی ماجراجو را واداشت که برای عملی کردن این تصمیم خطرناک، آنهم در اوضاع و احوالی که هیچ یک از آنان پولی در بساط نداشت اقدام کنند.

بالاخره، پول لازم – 10000$ - توسط هاریسون جاسوس جمع آوری شد. جورج فولر کنسول آمریکا در شیراز و کاپیتان پیل کنسول بریتانیا در اهواز، این سه نفر را برای رفتن  به اهواز و از آنجا به ایل بختیاری یاری دادند.  این سه آمریکایی  به استاندار محلی و یک بختیاری که به  «شاهزاده»  معروف بود معرفی شدند و «شاهزاده»   خود مسؤولیت تسهیل  گذشتن آنان را از کوه زاگراس در طول کوچ ایل بختیاری به عهده گرفت. (قابل ذکراست که بکار بردن لقب «شاهزاده»  بوسیله رئیس ایل بختیاری هنگام معرفی خود کنجکاوی را برمی انگیزد.)  همراه شدن  آنان با ایل بختیاری و گذشتن از کوههای زاگروس مملو از برف نزدیک به مدت دو ماه، بین ماههای آوریل و مه 1924، بطول انجامید. شرح حال جزئیات بعضی از عادات و رسوم بختیاری ها در حین کوچ بطورمفصل برای اولین بار نوشته شد، و باید برای کسانی که در رشته ی مردم شناسی پژوهش می کنند جالب باشد.

درضمن شرح حال بختیاری ها، جملات توهین آمیز و نژاد پرستانه ی این سه تن  نمایانگر خود برتربینی آنان در مقابل  بختیاری های «وحشی» است.  بختیاری ها این سه نفررا دعوت نکرده بودند که بروند و در سختی های زندگی با آنان شریک شوند.  به عنوان نمونه، زمانی که هاریسون جاسوس مریض شد و کوچ ایل، از جمله کودکان و نوزادان، برای دو روز در آن سرمای شدید و یخبندان کوهستانی در ارتفاع متر متوقف ماند تا هاریسون بتواند قبل از حرکت مجدد ایل سلامتی و نیروی خود را باز یابد، هاریسون جملات زیر را در مورد آنان نوشت:

جدایی از بختیاری ها برای من یا شودساک تأسف آور نبود. براستی، فقط ماریان کوپر بود که محبت بختیاریها  را به دل گرفت.  آنان مردمانی دوست داشتی و جالب  نبودند – خشن، ظالم، دزد، بدون هرگونه پیشینهی فرهنگی.آنان تحت یک نظام فئودالی، بدون پیشینه فرهنگی، زندگی می کردند؛ بینهایت مادی، و تهی از هرگونه احساسات بشری بودند.  دو خصوصیت عمده ای که داشتند تکبر و غرورنژاد پرستانه ی قوم خود ونفرت از هرگونه ضعف بدنی بود. حتی حیدر (راهنمای آنان) که ما هرروز  می دیدیم هیچوقت کوچکترین نشانی از دوستی و  رفقاقت نشان نداد و در هرزمان که امکان داشت از ما سوء استفاده کرد.  براستی، امیر جنگ (رئیس ایل و افراد خانواده ی او، نه تنها افراد فقیر ایل را مورد استثمار قرار می دادند، بلکه سالیانه مبلغ 65000 دلار هم از شرکت استعماری بریتانیا دریافت می کردند) می گفت که مردم “ایل او گراز اند.” (صص 4-233)

هاریسون همچنین با فراموش کردن خصوصیات بیابانهای بکر و وحشی کشورخود، مانند بیابانهای آریزونا و نوادا،  از «عقرب هایی با بدن منقش به بندهای زرد درمحلی که می خوابیدیم» شکایت کرده، و اضافه می کند «من ترجیح  می دهم بین ببرها باشم.»”!  (208) ولی، به رغم این گفته ها، آنان از«مهمان نوازی» مردم ایل بختیاری، که خود آنان را دعوت نکرده بودند، برخوردار شدند. انسان  به فکر می افتد که آیا، با توجه به اوضاع و احوال مشابهی در «غرب وحشی» [آمریکا]، آوردن این  نظرو نظرات فراوان مشابه،  از احساسات نژادپرستانه سرچشمه نمی گیرد؟ مسلما”، خواندن  مشاهدات دواستعمارگرانگلیسی بنام هنری لایارد در نوشته ای با عنوان ماجرا های آغازین و نوشته ی سرراولینسون درمجله ی انجمن سلطنتی جغرافیا [ی بریتانیا]، باید بر روی این افراد اثر گذاشته بوده باشد، تا بختیاری ها را «غیرسفید پوست» همردیف «سرخپوستان»  دیده بوده باشند، که زمین ها و مراتع شان توسط انگلیسی های استعمارگر  مصادره شده بود.

با توجه به اینکه هاریسون به عنوان جاسوس مدت طولانی برای  دولت آمریکا کارمی کرد،  سئوالی که ذهن را تحریک می کند این است که آیا محرک اصلی هاریسون، و اغوا وهمراه کردن دو نفر ماجراجوی دیگر با خود،  دنباله ی همان مأموریت قبلی به منظور خدمت به دولت آمریکا نبود، که سعی داشت به منابع انرژی منطقه مملو از منابع نفتی دست یابد؟ در این کتاب هیچ مدرکی  که این فرضیه را مورد تأیید قرار دهد به چشم نمی خورد.  با این همه، ترور رابرت ایمبری عضو کنسولگری آمریکا در تهران بوسیله متعصبان های مذهبی، یکماه بعد از اینکه این سه نفر ایران را ترک گفتند، و شایعه ی اینکه که این ترور بعلت رقابت های نفتی توسط انگلیسی ها صورت گرفته بود، و رها کردن  تصمیم آمریکاییان  مبنی بر گرفتن امتیاز اکتشاف چاه نفت  در ایران، این موضوع ارزش این را دارد که مورد مطالعه قرار گیرد.

نگارنده  ی کتاب در مورد موفقیت این فیلم که دو ماهه ساخته شد وهمینطورسرگذشت  ساختن دوباره ی فیلم در دهه های بعد در اوضاع و احوالی متفاوت – بعد از اینکه «مدرنیزاسیون» رضا شاه رسوم سنتی زندگی ایلی را درهم ریخت– به نکات جالبی اشاره می کند. دراین ارتباط، جالب است که گفته های رییس ایل بنام رحیم خان به آمریکاییان را، که  تا حدودی تحصیلات غربی را در بیروت کسب کرده بود – به خاطر آوریم:

مردم ما از آنچه که دارند راضی هستند. چرا من بایستی رسم و رسوم آنان را تغییر دهم؟  آنان از رسوم خود خشنودند؛ آنان آنطوریکه اجدادشان قرنها قبل از آنان زیسته بودند به حیات خود ادامه می دهند. زمانی خواهد رسید که تمدن   خودش را بر آنان تحمیل خواهد کرد، و من شک دارم که ایشان از رویداد آن خرسند گردند. من تحصیل کرده ام و کاری که این تحصیلات برای من کرده است اینست که من در اینجا از زندگی خود نا راضی باشم.نتیجه ی این تحصیلات  مزیتی برای من به ارمغان نیاورده است. (ص 179)

ممکن است او این جملات را تحت تأثیر انگیزه درونی، بعنوان جوابی برای استثمار چوپانان گفته باشد.  دربازنگری، بهرحال،  شخص  می تواند حقایقی در مورد ناخشنودی آنان از «تمدن تحمیلی» بر زندگی شان را مشاهده کند.

در پایان، باید گفت  بهتر می بود باز نویسی اصل واژه های فارسی یا عربی  که توسط آمریکاییان به خط لاتین آورده شده اند تصحیح می شد.

هرکس که  به فیلم سازی مستند در مورد زندگی بدوی ایلی، عادات و رسوم آنان، مردم شناسی ایران،  و همچنین زندگی غیرعادی این سه آمریکایی ماجراجو علاقمند است باید این کتاب را بخواند و دی وی دی (DVD) اصل فیلم مستند را هم تهیه کرده و تماشا کند.