جملهای از تولستوی با این مضمون مشهور است که گفتنیها را باید گفت اگرچه بسیاری آن را میدانند اما جرات ابراز آن را، حتی برای خود ندارند و به باور این قلم، شناساندن ماهیت ایرانی برهر ایرانی از جمله گفتنیهائیست که اگر چه همگان خود مدعی بر واقف بودن آنیم، اما چون از ابراز آن ابا داریم، باید آنقدر گفته شود تا علاجی بر عارضه خود فریبی ما گردد.
مرحوم جمالزاده در کتاب خود بنام “خلقیات ما ایرانیان” توصیفی دارد که خواندنی است او می نویسد ایرانیان کار دنیا را به جد نمیگیرند، مگر در سه مورد مخصوص،شکم،کیسه، و تنبان، و وقتی پای این سه چیز به میان آید یوسف را به کلافی و خدا را به خرمایی میفروشند…….
یکی از دردسر های حرفه روزنامه نگاری در کشورمان این است که همگان کمان دارند روزنامه نگار از پس و پیش همه جریانات سیاسی با خبراست و می تواند آینده بازی های سیاسی را پیشگویی کند کافی است در جمعی حضور داشته باشید و در آن جمع بدانند که شما روزنامه نگار هستید آن گاه با سیل پرسش های ریز و درشتی مواجه خواهید شد که وصفش به قلم نیاید، پرسش هایی از قبیل : پیام پوتین چه بود؟ آیا استعفای لاریجانی به دلیل اختلاف با احمدی نژاد بود؟ آیا این درست است که بخشی از طلب روسیه از بابت نیروگاه بوشهر پرداخت شد تا پوتین حاضر به ملاقات با رهبری گردد؟ بنزین آزاد می شود یا نه و هزاران پرسش دیگر.
الغرض چندی قبل در جمعی دوستانه بعد از آنکه چند ساعتی زیر رگبار پرسش هایی از قبیل آنچه گفته آمد قرار گرفتم آشنایی که میدانستم ازپس سختی روزگار با مسافر کشی امرار معاش می کند بدون مقدمه به نمایندگی از سوی برخی از همکارانم که منتقد دولت هستند به باد سر زنش گرفته شدم که چرا با دروغ و تهمت زدن مردم را نسبت به دولت خدمت گذاربدبین می کنیم و الخ… و بعد هم شروع به گفتن ماجرای کرد که در ذیل به اختصارمی خوانید:
مدتها بود که بیکار بودم تا عاقبت با قرض و قوله پیش پرداخت خرید یک دستگاه اتومبیل پراید ازنوع لیزینک را فراهم کردم تا با مسافر کشی امرار معاش کنم اما دو ماه از خرید ماشین گذشت و ازکارت سوخت خبری نشد به همه ارگان های ذیربط هم مراجعه کردم اما جز وعده های سر خر من جوابی نمی گرفتم تا آنکه یک شب وقتی عهد و عیال در خواب بودند کاغذ و قلمی برداشتم و یک نامه تند و آتشین برای رئیس و جمهور نوشتم و در آن یاد آور شدم که حالا که پول نفت را بر سر سفره بی نان ما نیاوردی لااقل کارت سوخت ماشینی که به اقساط خریدم را بدهید تا از عهده مخارج عایله ام و مادر بیمارم بر آیم الغرض سه روز بعد از دفتر رئیس جمهور به خانه ام تماس گرفتند و پس از دلجویی های فراوان مشکلم را به سردار…ارجاع دادند تا بروم و کارت سوخت ماشینم را بگیرم و رفتم و با کلی احترام و عزت نه تنها کارت سوختم را دادند بلکه یک خط هم به روی ماشینم انداختند تا بی درد سر مسافر کشی کنم شب که به خانه آمدم باز از دفتر رئیس جمهور تماس گرفتند تا ببینند مشکلم حل شد یا نه… و حالا خودم و زن و بچه هایم روزی هزار بار به جان این دولت و رئیس جمهور دعا می کنیم و از اینکه در انتخابات به این دولت رای نداده بودم از خدا طلب استغفار می کنم و…
آنچه گفته آمد دردی است که بخشی از مقوله جامعه شناسی است که نباید با مقوله های سیاسی خلط مبحث شود چرا که امروزه علارغم همه انتقاد اتی که نسبت به عملکرد دولت در تعاملات بین المللی وجود دارد و با همه بگیر و به بند ها و ایضا بیم و هراس هایی که از هجوم بیگانه به مام وطن در دل های آگاه و هوشیار سایه افکنده، بخش عظیمی از جامعه امروز این کهنه دیار فارغ از همه واقعیت های پنهان و آشکار از نا کار آمدی سیستم حاکم بر این آب و خاک گرفتار روزمرگی های زندگی سخت و جانفرسای خود هستند که در این رهگذر اگر با تضرع و توسل به صاحب منصبان به کوچکترین حق مسلم خود دست یابند “آن را نه” حق “که مرحمت و لطف زمامدارانش می دانند و هرگز به قبول این واقعیت تن نخواهد داد که اگر اتومبیل بدون کارت سوخت تحویل گرفته است مسبب آن سیستم نا کار آمدی است که با سهمیه بندی کردن بنزین تولیدات مرتبط با آن را بدون ارائه راه کار متناسب تحویل مصرف کننده می دهد.“
شایداز همین رو است که سال ها پیش از این روشنفکرانی چون جمالزاده در توصیف خلقیات مردم این کهنه دیار می نویسد:
ایرانیان برای حل و فصل معضلات امور و مشکلات خود ودنیا تنها به سه طریقه معتقدند که عبارتست از سرهم بندی، ماست مالی، و روش مرضیه ساخت وپاخت، و این هر سه از مبتکرات فکر بدیع و از کشفیات قریحه سرشار ایرانی جماعت است که الحق در این میدان گوی سبقت از جهان و جهانیان ربوده است.
بی گمان خواندن و شنیدن واقعیتهای این چنین از جامعه امروز این کهنه دیار دل و جان هر ایرانی وطن پرستی را به درد می آورد اما حقیقتی است که به دلیل خود فریبی از یاد بردهایم و راه علاج این عارضه تاریخی را بر خود بستهایم و تنها آنهائیکه به این واقعیت تلخ پی بردهاند با دلسردی از خود فریبی هموطنان خویش، یا گوشه عزلت گزیدند و یا به امید علاج این عارضه دست به دعا بر داشتند و یا دست کم همچون “فریدون توللی” شاعر توانمند این آب و خاک که در سال ۱۳۴۰ وقتی از سر پی بردن به خود فریبی هموطنانش دست از فعالیتهای اجتماعی کشید، با مخاطب قرار دادن مردم این کهنه دیار فریاد بر آورد که:
ترسم ز فرط شعبده چندان……. کنند
تا داستان وطن باورت کنند
من رفتم از چنین ره، دیدم سزای خویش
بس کن تو، ورنه خاک وطن بر سرت کنند