شادی را کجا بردهاید؟ از جان زن جوانی که با کمک رساندن به متهمین عشق میورزد چه میخواهید؟ حجاب اسلامیاش را دریدهاید، به دست خودتان که ظاهراً مأمور پاسداری از حجاب اسلامی هستید. روسری را از سرش برداشتهاید و با ضربات باتون او را با خود بردهاید. آیا شادی مسلح بود و قلب شما را با سلاح گرم نشانه رفته بود؟ لابد میخواهید بباورانید که جرم مشهود بوده و مرتکب را به صورت قانونمند با خود بردهاید. در این صورت از نگاه شما حضور در نماز جمعه برای آن دسته از ایرانیان که مطالباتی دارند “جرم” است. این درجه از خلاف اندیشی را در مکتب چه کسانی آموختهاید؟
شادی به خانهاش باز میگردد، بیتردید. شادی دفتر وکالتش را باز میگشاید، با اندکی تأخیر. آنگاه که باز میگردد، ستمدیدگان منتظر در دفتر وکالت با او به احساس یگانگی میرسند. وکیل مدافع در نظامهای قضایی که در آن قانونشکنی عرف و عادت میشود هرگاه به زندان برود بر منزلت و حیثیت حرفهایاش افزوده میشود. موکل که در بسیاری موارد خود قربانی قانونشکنی است با وکیل مدافع که طعم قانونشکنی را چشیده است به احساس یگانگی میرسد.
شادی اراده کرد از چنگال خشم کور انتقام جویان که ایران را پشت قباله خود انداختهاند فرار کند. دوید و دوید و آن مأموران غول پیکر و مسلح را دواند و دواند. اندام زنانه و کوچکش در حجاب پیچ و تابها خورد. گریبانش را از هر سو گرفتند. در این “میدان” که شادی بازیگر آن شد و مجازی نبود آن کس که مسابقه را باخت آمرانی بودند که مأمورینی چنین جاهل را پرورش داده و آنها را به جان فرهیختگان و عدالتخواهان انداختهاند.
به خاطر میآورم، شادی نخستین بار که صدای خود را به گوش مردم رسانید کودکی بود پر جنب و جوش. او در برنامه کودک صدای جمهوری اسلامی، شادمانیهای کودکانه را بازتاب داد. چه بسا آنان که شادی را مثل یک جانی خطرناک گرفتند و توی ماشین انداختند، زمانی کودکانی بودهاند که با شیرین سخنیهای شادی در برنامه کودک صدای جمهوری اسلامی میخندیدند و تصور نمیکردند روزی و روزگاری در مکتب بدآموزی خشونتورزان به اندازهای مغزشویی بشوند که فرمان حمله به شادی را اجرایی کنند. این محصولات مکتب بدآموزی که شاید ناخودآگاه، حافظ منافع جمعی از مفسدین شدهاند، هرگاه به عاقبت کار بیاندیشند راه را کج میکنند و به جبران دشمنی با نخبگان کشور عذرخواه آنان شده و در برابر کسانی میایستند که آنان را چنین ستمگر بار آوردهاند.
شادی بار مفهومی اسم خود را هرگز از یاد نبرد. همواره تلاش میکرد شادی را به خانه ستمدیدگان ببرد. او به کسانی که خطر فرو رفتن در چاله سنگسار تهدیدشان میکرد و قانون آن را تجویز کرده بود، امید میبخشید. شادی ریشه خشونت را در قوانین جاری کشور ردیابی کرد و توانست قانون سنگسار را در سطح جهان افشا کند. البته در این راه تنها نبود و جمعی از زنان پار و پیرار و امروز ایران راه را گشوده و به او دل داده بودند. شادی در این راه پر خطر هوشمندانه گام نهاد و توانست جمعی را از چاله سنگسار دور کند.
شادی کودک انقلاب ایران است. در روند تحولات این انقلاب بزرگ شده است. نخستین بار نام و تصویرش را که از حقوق زن مینوشت در روزنامههای اصلاحطلب دیدم و سپس در ماهنامه “زنان” ظهور کرد. شادی با این نوشتهها لحظه به لحظه بزرگتر میشد. او در مجموعه قوانین ایران خستگی ناپذیر چرخ میزد و از افشای قوانین غیرانسانی غفلت نمیکرد. شادی میدانست زنانی به همین جرم امنیت از دست داده و آواره جهان شدهاند. با این وصف کار را ادامه میداد. او به افشای قوانین غیرانسانی تداوم میبخشید.
تا توانست مجموعههای قوانین را ورق زد. حاصل این کنکاش آشنایی با قوانینی بود که شرافت و کرامت انسانی را انکار میکنند. شادی در جای یک وکیل مدافع بیدفاع که خود در معرض انواع خطرها بود چارهای نداشت جز دستیابی به امکاناتی برای انتشار صدای خود در جهان. این حق شادی و هر انسان درد آشنایی است که وقتی در کشورش به او تریبون نمیدهند، از تریبونهای جهانی استفاده کند. شادی به این راه رفت و جهان مجازی را کشف کرد. به بحث سنگسار به صورت علمی و اجتماعی و حقوق بشری غنا بخشید. چیزی نگذشت که بچه به بغل در برابر میز قاضی مرتضوی در جای متهم ایستاد. این شکل از حضور که تازگی داشت هشداری بود به این که در یک نظام قضایی سالم مادران صلح دوست و ضد خشونت به محاکمه فرا خوانده نمیشوند. جای مادران شریف و عدالتخواه در حوزه های فعالیت مدنی است و ضرورتی ندارد قاضی مرتضوی از مادرانی چنین دلاور و شرافتمند سلب امنیت کند و در عوض مفسدین را به حال خویش بگذارد تا با دست باز عمل کنند.
زمانه به شادی چیزها آموخت. دخترکی که تا چندی پیش برای بچههای ایران برنامه رادیویی اجرا میکرد، ناگهان خود را در گرداب حوادثی یافت که محال است در یک نظام سالم و عادلانه قضایی اتفاق بیافتد. ویژگیهای نظام قضایی که شادی و دیگر وکلای مدافع ایرانی سالهاست گرفتارش شدهاند یکی دو تا نیست. اما به اقتضای اوضاع و احوال جاری در یک جمعبندی کلی به نقل چند مشخصه اکتفا میشود: - در این نظام قضایی وکیل مدافع در پروندههای سیاسی و مطبوعاتی یک کالای زینتی است که او را پشت ویترین مینشانند. حضورش را در مرحله رسیدگی در دادگاه با اکراه تحمل میکنند تا بتواند به محافل حقوق بشری جهان بباورانند که همه چیز در ایران قانونمند است. به سخن دیگر فقط به امضای وکیل ذیل صورتجلسههای رسیدگی که نشانهای است بر حضور او نیاز دارند، نه به دفاعیاتش!- در این نظام قضایی وکیل مدافع را به مرحله تحقیقات راه نمیدهند. هنگامی به دادرسی دعوت میشود که در غیابش به بهانه تحقیقات، توانستهاند از متهم زیر فشار و در حالی که شاهدی بر آن نبوده است اقاریر لازم را اخذ کنند. وکیل در دادگاه در برابر پروندهای مجبور به دفاع میشود که متهم بر ضد خود و دیگران اقرار کرده و جایی برای دفاع وکیل باقی نگذاشته است. وکیل میماند حیران، اگر بگوید اظهارات و اقاریر موکل که زیر فشار بازجویی اخذ شده فاقد ارزش است، امنیت خودش به خطر میافتد و چه بسا متهم از ترس با او هم صدا نشود. اگر از بیارزش بودن اظهارات و اقاریر موکل که زیر فشار اخذ شده چیزی نگوید با کدام وجدان آسوده به زندگی حرفهای ادامه بدهد؟ شادی یکی از بسیار قربانیان این نظام قضایی است که در آن دفاع از حقوق موکل تبدیل میشود به یک حرکت ضد خود یا ضد موکل! - در این نظام قضایی، استقلال شصت ساله کانون وکلای دادگستری از همان سالهای نخست انقلاب 57 بر باد رفت. هیئت مدیره انتخاب شده را حبس کردند و یک رئیس که در آن واحد بیست و دو شغل دولتی داشت به ریاست کانون منصوب شد. کانون وکلا را تبدیل کردند به یک اداره دولتی و گوش به فرمان مقامات قوه قضاییه کشور. اقدام آنها، وهن فرشته عدالت بود که هنوز نمادی از او بر سر در دادگستری ایران دیده میشود و ظاهراً فرصت نکردهاند تا با کلنگ به جان گیسوان افشان و قامت زنانه و افراشتهاش بیافتند. - در این نظام قضایی، کانون وکلای دادگستری در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی فضایی پیدا کرد برای تنفس. پس از سالها، انتخابات کانون وکلا دیگر بار انجام شد و استقلال صدمه خورده کانون تا حدودی التیام یافت، هر چند درمان نشد و قوه قضاییه وکلای سرشناسی را که نامزد عضویت در هیئت مدیره کانون شده بودند رد صلاحیت کرد. با این حال شادی بر خلاف وکلای مدافع نسلهای ما که بعد از انقلاب بلافاصله سقف کانون را روی سرمان خراب کردند و ماندیم بی سرپناه، از عضویت در کانونی برخوردار بود که دیگر بار سری توی سرها آورده است. افسوس جنبش سبز را بهانه آوردهاند. کاملاً غیرقانونی آیین نامهای گذراندهاند تا بیخ وکیل مستقل و کانون وکلای نیمه مستقل را به کلی بزنند. اینک شادی در دست کسانی است که خیالشان راحت است و تصور میکنند او و دیگر وکلای مدافع پس از صدور آیین نامه قوه قضاییه ذلیل و بیکس و کار شدهاند و به این اعتبار میتوانند هر گونه که دلخواهشان است با آنها برخورد بکنند. شادی در این فاجعه تنها نیست. بزرگمردی مانند عبدالفتاح سلطانی به اسارت در آمده است. محمد علی دادخواه و اعضا دفتر وکالت او دیگر فرهیختگانی هستند که در زندان به سر میبرند. - در این نظام قضایی که شادی یکی از چهرههای منتقد و مؤثر آن است، ستمدیدگان هنگامی به وکیل مدافع اعتماد میکنند که یقین داشته باشند او با کانالهای ارتباطی و نزدیک با عوامل فساد قضایی حشر و نشر دارد و میتواند برای آنها کاری بکند. شادی از این گونه روابط بیبهره بود و در نتیجه حق الوکالههای هنگفت به دفترش سرازیر نمیشد. او توانسته بود اعتماد زنان و مردانی را به خود جلب کند که به طبقات فرو دست تعلق دارند و در پیشینه وکیل انتخابی، دنبال اخلاق و شرافت حرفهای میگردند، نه کانالهای ارتباطی با مفسدین. شادی در مسیری که پیمود به اهمیت آموزش حقوق به مردم پی برد و در این عرصه به کمک همفکرانش فعال شد. شادی بیوقفه کار دفاع از فقرا و بیچارگانی را که در این نظام پیاپی به سنگسار و قتل و شلاق محکوم میشوند به عهده گرفت. او یار بی کسان شد. - شادی و دیگر وکلای مدافع که در بحران بعد از انتخابات زندانی شدهاند در چنان نظام قضایی کارورزی کردهاند که رئیس قوه قضاییهاش پیاپی بخشنامه توقف اجرای حکم سنگسار صادر کرده و قضات منصوب او بخشنامه را پاره و بالای گودال سنگسار حاضر شدهاند تا مبادا حرف رئیسشان پیش برود.- شادی زندگی حرفهای را با امید سر و سامان داد. او همواره مثل تمام وکلای مدافع شریف که پس از انقلاب حرفه وکالت را مثل کوله باری از رنج حمل کردهاند، هر بار همزمان با دفاع از یک موکل ناگزیر از دفاع از خویشتن خویش شده است. به کدام جرم؟ به جرم “دفاع از ستمدیدگان”، همان وظیفهای که قانون اساسی جمهوری اسلامی ان را اجازه و بلکه دستور داده است. اما این بار شادی را به جرم حرکت برای شرکت در نماز جمعه بازداشت کردهاند. مثل یک جانی خطرناک که جرمش مشهود است او را دنبال کردهاند یا به عبارت درست تر ابتدا شادی را نشان کرده و سپس دزدیدهاند.
اینک شادی چند روزی است در چنگال کسانی اسیر است که سالهاست با رفتار و گفتارشان آشنا شدهایم و حق داریم دلواپس جسم و جان شریف شادی و دیگر همکارانش بشویم و حق داریم از جهان برای آزادی آنان کمک بطلبیم. در کارنامه کسانی که او را با خشونت با خود بردهاند مواردی از شکنجه و قتل و مرگ مشکوک در زندان و همچنین کارگردانی نمایشهای اعتراف تلویزیونی به ثبت رسیده است. بنابراین به عهده همه ایرانیان است تا از قوه قضاییه که معلوم نیست چه کسانی آنرا راه میبرند مسئولیت بخواهند و از این قوه که نه تنها بر ضد ضوابط انسانی که بر ضد حیثیت ملی و ثبات سیاسی کشور مدیریت میشود مصرانه بخواهند شادی و همکارانش را که دلسوز متهمین ستمدیده هستند به خانههاشان باز گردانند و عذرخواه خانوادههای آنها بشوند.