شادی صدر

مهرانگیز کار
مهرانگیز کار

شادی را کجا برده‏اید؟ از جان زن جوانی که با کمک رساندن به متهمین عشق می‏ورزد چه می‏خواهید؟ حجاب اسلامی‏اش را دریده‏اید، به دست خودتان که ظاهراً مأمور پاسداری از حجاب اسلامی هستید. روسری را از سرش برداشته‏اید و با ضربات باتون او را با خود برده‏اید. آیا شادی مسلح بود و قلب شما را با سلاح گرم نشانه رفته بود؟ لابد می‏خواهید بباورانید که جرم مشهود بوده و مرتکب را به صورت قانونمند با خود برده‏اید. در این صورت از نگاه شما حضور در نماز جمعه برای آن دسته از ایرانیان که مطالباتی دارند “جرم” است. این درجه از خلاف اندیشی را در مکتب چه کسانی آموخته‏اید؟

شادی به خانه‏اش باز می‏گردد، بی‏تردید. شادی دفتر وکالتش را باز می‏گشاید، با اندکی تأخیر. آنگاه که باز می‏گردد، ستمدیدگان منتظر در دفتر وکالت با او به احساس یگانگی می‏رسند. وکیل مدافع در نظامهای قضایی که در آن قانون‏شکنی عرف و عادت می‏شود هرگاه به زندان برود بر منزلت و حیثیت حرفه‏ای‏اش افزوده می‏شود. موکل که در بسیاری موارد خود قربانی قانون‏شکنی است با وکیل مدافع که طعم قانون‏شکنی را چشیده است به احساس یگانگی می‏رسد.

شادی اراده کرد از چنگال خشم کور انتقام جویان که ایران را پشت قباله خود انداخته‏اند فرار کند. دوید و دوید و آن مأموران غول پیکر و مسلح را دواند و دواند. اندام زنانه و کوچکش در حجاب پیچ و تابها خورد. گریبانش را از هر سو گرفتند. در این “میدان” که شادی بازیگر آن شد و مجازی نبود آن کس که مسابقه را باخت آمرانی بودند که مأمورینی چنین جاهل را پرورش داده و آنها را به جان فرهیختگان و عدالت‏خواهان انداخته‏اند.

به خاطر می‏آورم، شادی نخستین بار که صدای خود را به گوش مردم رسانید کودکی بود پر جنب و جوش. او در برنامه کودک صدای جمهوری اسلامی، شادمانی‏های کودکانه را بازتاب داد. چه بسا آنان که شادی را مثل یک جانی خطرناک گرفتند و توی ماشین انداختند، زمانی کودکانی بوده‏اند که با شیرین سخنی‏های شادی در برنامه کودک صدای جمهوری اسلامی می‏خندیدند و تصور نمی‏کردند روزی و روزگاری در مکتب بدآموزی خشونت‏ورزان به اندازه‏ای مغزشویی بشوند که فرمان حمله به شادی را اجرایی کنند. این محصولات مکتب بدآموزی که شاید ناخودآگاه، حافظ منافع جمعی از مفسدین شده‏اند، هرگاه به عاقبت کار بیاندیشند راه را کج می‏کنند و به جبران دشمنی با نخبگان کشور عذرخواه آنان شده و در برابر کسانی می‎ایستند که آنان را چنین ستمگر بار آورده‏اند.

شادی بار مفهومی اسم خود را هرگز از یاد نبرد. همواره تلاش می‏کرد شادی را به خانه ستمدیدگان ببرد. او به کسانی که خطر فرو رفتن در چاله سنگسار تهدیدشان می‏کرد و قانون آن را تجویز کرده بود، امید می‏بخشید. شادی ریشه خشونت را در قوانین جاری کشور ردیابی کرد و توانست قانون سنگسار را در سطح جهان افشا کند. البته در این راه تنها نبود و جمعی از زنان پار و پیرار و امروز ایران راه را گشوده و به او دل داده بودند. شادی در این راه پر خطر هوشمندانه گام نهاد و توانست جمعی را از چاله سنگسار دور کند.

شادی کودک انقلاب ایران است. در روند تحولات این انقلاب بزرگ شده است. نخستین بار نام و تصویرش را که از حقوق زن می‏نوشت در روزنامه‏های اصلاح‏طلب دیدم و سپس در ماهنامه “زنان” ظهور کرد. شادی با این نوشته‏ها لحظه به لحظه بزرگتر می‏شد. او در مجموعه قوانین ایران خستگی ناپذیر چرخ می‏زد و از افشای قوانین غیرانسانی غفلت نمی‏کرد. شادی می‏دانست زنانی به همین جرم امنیت از دست داده و آواره جهان شده‏اند. با این وصف کار را ادامه می‏داد. او به افشای قوانین غیرانسانی تداوم می‏بخشید.

تا توانست مجموعه‏های قوانین را ورق زد. حاصل این کنکاش آشنایی با قوانینی بود که شرافت و کرامت انسانی را انکار می‏کنند. شادی در جای یک وکیل مدافع بی‏دفاع که خود در معرض انواع خطرها بود چاره‏ای نداشت جز دستیابی به امکاناتی برای انتشار صدای خود در جهان. این حق شادی و هر انسان درد آشنایی است که وقتی در کشورش به او تریبون نمی‏دهند، از تریبونهای جهانی استفاده کند. شادی به این راه رفت و جهان مجازی را کشف کرد. به بحث سنگسار به صورت علمی و اجتماعی و حقوق بشری غنا بخشید. چیزی نگذشت که بچه به بغل در برابر میز قاضی مرتضوی در جای متهم ایستاد. این شکل از حضور که تازگی داشت هشداری بود به این که در یک نظام قضایی سالم مادران صلح دوست و ضد خشونت به محاکمه فرا خوانده نمی‏شوند. جای مادران شریف و عدالتخواه در حوزه های فعالیت مدنی است و ضرورتی ندارد قاضی مرتضوی از مادرانی چنین دلاور و شرافتمند سلب امنیت کند و در عوض مفسدین را به حال خویش بگذارد تا با دست باز عمل کنند.

زمانه به شادی چیزها آموخت. دخترکی که تا چندی پیش برای بچه‏های ایران برنامه رادیویی اجرا می‏کرد، ناگهان خود را در گرداب حوادثی یافت که محال است در یک نظام سالم و عادلانه قضایی اتفاق بیافتد. ویژگی‏های نظام قضایی که شادی و دیگر وکلای مدافع ایرانی سالهاست گرفتارش شده‏اند یکی دو تا نیست. اما به اقتضای اوضاع و احوال جاری در یک جمع‏بندی کلی به نقل چند مشخصه اکتفا می‏شود: - در این نظام قضایی وکیل مدافع در پرونده‏های سیاسی و مطبوعاتی یک کالای زینتی است که او را پشت ویترین می‏نشانند. حضورش را در مرحله رسیدگی در دادگاه با اکراه تحمل می‏کنند تا بتواند به محافل حقوق بشری جهان بباورانند که همه چیز در ایران قانونمند است. به سخن دیگر فقط به امضای وکیل ذیل صورتجلسه‏های رسیدگی که نشانه‏ای است بر حضور او نیاز دارند، نه به دفاعیاتش!- در این نظام قضایی وکیل مدافع را به مرحله تحقیقات راه نمی‏دهند. هنگامی به دادرسی دعوت می‏شود که در غیابش به بهانه تحقیقات، توانسته‏اند از متهم زیر فشار و در حالی که شاهدی بر آن نبوده است اقاریر لازم را اخذ کنند. وکیل در دادگاه در برابر پرونده‏ای مجبور به دفاع می‏شود که متهم بر ضد خود و دیگران اقرار کرده و جایی برای دفاع وکیل باقی نگذاشته است. وکیل می‏ماند حیران، اگر بگوید اظهارات و اقاریر موکل که زیر فشار بازجویی اخذ شده فاقد ارزش است، امنیت خودش به خطر می‏افتد و چه بسا متهم از ترس با او هم صدا نشود. اگر از بی‏ارزش بودن اظهارات و اقاریر موکل که زیر فشار اخذ شده چیزی نگوید با کدام وجدان آسوده به زندگی حرفه‏ای ادامه بدهد؟ شادی یکی از بسیار قربانیان این نظام قضایی است که در آن دفاع از حقوق موکل تبدیل می‏شود به یک حرکت ضد خود یا ضد موکل! - در این نظام قضایی، استقلال شصت ساله کانون وکلای دادگستری از همان سالهای نخست انقلاب 57 بر باد رفت. هیئت مدیره انتخاب شده را حبس کردند و یک رئیس که در آن واحد بیست و دو شغل دولتی داشت به ریاست کانون منصوب شد. کانون وکلا را تبدیل کردند به یک اداره دولتی و گوش به فرمان مقامات قوه قضاییه کشور. اقدام آنها، وهن فرشته عدالت بود که هنوز نمادی از او بر سر در دادگستری ایران دیده می‏شود و ظاهراً فرصت نکرده‏اند تا با کلنگ به جان گیسوان افشان و قامت زنانه و افراشته‏اش بیافتند. - در این نظام قضایی، کانون وکلای دادگستری در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی فضایی پیدا کرد برای تنفس. پس از سالها، انتخابات کانون وکلا دیگر بار انجام شد و استقلال صدمه خورده کانون تا حدودی التیام یافت، هر چند درمان نشد و قوه قضاییه وکلای سرشناسی را که نامزد عضویت در هیئت مدیره کانون شده بودند رد صلاحیت کرد. با این حال شادی بر خلاف وکلای مدافع نسلهای ما که بعد از انقلاب بلافاصله سقف کانون را روی سرمان خراب کردند و ماندیم بی سرپناه، از عضویت در کانونی برخوردار بود که دیگر بار سری توی سرها آورده است. افسوس جنبش سبز را بهانه آورده‏اند. کاملاً غیرقانونی آیین نامه‏ای گذرانده‏اند تا بیخ وکیل مستقل و کانون وکلای نیمه مستقل را به کلی بزنند. اینک شادی در دست کسانی است که خیالشان راحت است و تصور می‏کنند او و دیگر وکلای مدافع پس از صدور آیین نامه قوه قضاییه ذلیل و بی‏کس و کار شده‏اند و به این اعتبار می‏توانند هر گونه که دلخواهشان است با آنها برخورد بکنند. شادی در این فاجعه تنها نیست. بزرگمردی مانند عبدالفتاح سلطانی به اسارت در آمده است. محمد علی دادخواه و اعضا دفتر وکالت او دیگر فرهیختگانی هستند که در زندان به سر می‏برند. - در این نظام قضایی که شادی یکی از چهره‏های منتقد و مؤثر آن است، ستمدیدگان هنگامی به وکیل مدافع اعتماد می‏کنند که یقین داشته باشند او با کانالهای ارتباطی و نزدیک با عوامل فساد قضایی حشر و نشر دارد و می‏تواند برای آنها کاری بکند. شادی از این گونه روابط بی‏بهره بود و در نتیجه حق الوکاله‏های هنگفت به دفترش سرازیر نمی‏شد. او توانسته بود اعتماد زنان و مردانی را به خود جلب کند که به طبقات فرو دست تعلق دارند و در پیشینه وکیل انتخابی، دنبال اخلاق و شرافت حرفه‏ای می‏گردند، نه کانالهای ارتباطی با مفسدین. شادی در مسیری که پیمود به اهمیت آموزش حقوق به مردم پی برد و در این عرصه به کمک همفکرانش فعال شد. شادی بی‏وقفه کار دفاع از فقرا و بیچارگانی را که در این نظام پیاپی به سنگسار و قتل و شلاق محکوم می‏شوند به عهده گرفت. او یار بی کسان شد. - شادی و دیگر وکلای مدافع که در بحران بعد از انتخابات زندانی شده‏اند در چنان نظام قضایی کارورزی کرده‏اند که رئیس قوه قضاییه‏اش پیاپی بخشنامه توقف اجرای حکم سنگسار صادر کرده و قضات منصوب او بخشنامه را پاره و بالای گودال سنگسار حاضر شده‏اند تا مبادا حرف رئیسشان پیش برود.- شادی زندگی حرفه‏ای را با امید سر و سامان داد. او همواره مثل تمام وکلای مدافع شریف که پس از انقلاب حرفه وکالت را مثل کوله باری از رنج حمل کرده‏اند، هر بار همزمان با دفاع از یک موکل ناگزیر از دفاع از خویشتن خویش شده است. به کدام جرم؟ به جرم “دفاع از ستمدیدگان”، همان وظیفه‏ای که قانون اساسی جمهوری اسلامی ان را اجازه و بلکه دستور داده است.  اما این بار شادی را به جرم حرکت برای شرکت در نماز جمعه بازداشت کرده‏اند. مثل یک جانی خطرناک که جرمش مشهود است او را دنبال کرده‏اند یا به عبارت درست تر ابتدا شادی را نشان کرده و سپس دزدیده‏اند.

اینک شادی چند روزی است در چنگال کسانی اسیر است که سالهاست با رفتار و گفتارشان آشنا شده‏ایم و حق داریم دلواپس جسم و جان شریف شادی و دیگر همکارانش بشویم و حق داریم از جهان برای آزادی آنان کمک بطلبیم. در کارنامه کسانی که او را با خشونت با خود برده‏اند مواردی از شکنجه و قتل و مرگ مشکوک در زندان و همچنین کارگردانی نمایش‏های اعتراف تلویزیونی به ثبت رسیده است. بنابراین به عهده همه ایرانیان است تا از قوه قضاییه که معلوم نیست چه کسانی آنرا راه می‏برند مسئولیت بخواهند و از این قوه که نه تنها بر ضد ضوابط انسانی که بر ضد حیثیت ملی و ثبات سیاسی کشور مدیریت می‏شود مصرانه بخواهند شادی و همکارانش را که دلسوز متهمین ستمدیده هستند به خانه‏هاشان باز گردانند و عذرخواه خانواده‏های آنها بشوند.