سینمای ایران♦ در باره الی/1‏

نویسنده
پرستو سپهری

‏ حر فهای اصغر فرهادی:‏‎
‎ ‎چالش زندگی من: صداقت یعنی دروغ نگفتن؟‏‎ ‎

‏♦ از زمان شنیدن اولین اخبار مربوط به ساخت «درباره الی» برایم جالب بود که بعد از فیلم «چهارشنبه سوری» و ‏کاری که اغلب در فضای بسته با دو سه شخصیت پیش می رفت، این بار بیشتر فیلم را در فضای بسته اما با جمع ‏بازیگران پرتعداد کار کردی. این تصمیم بیشتر به «موفقیت» فیلم «چهارشنبه سوری» برمی گشت یا به «لذت» خودتان ‏در طول کار روی آن؟

‏♦♦خودم فکر می کنم این به پیش از ورودم به کار تصویر برمی گردد. خب من اصلاً تئاتر خوانده ام و نمایشنامه نویس ‏بودم و مدت ها کار تئاتر می کردم. اینکه چندین کاراکتر در یک فضای بسته فرصت داشته باشند که خودشان را نشان ‏بدهند و با درگیری ها و روابطی که بین شان هست، ما آنها را بشناسیم و آنها همدیگر را، دغدغه ام بوده و فکر می کنم ‏ناخواسته و بدون برنامه ریزی آگاهانه، این از تئاتر می آید و تعلق خاطر به آن دوره است. برایم دوره نوستالژیکی ‏است ولی به دلیل شرایط خودم و تئاتر ما، این اتفاق نمی افتد که در عمل به آن برگردم. در فیلم هایم از «چهارشنبه ‏سوری» این شکل خودش را وارد کرده و الان هر قصه یی که به ذهنم می آید همین موقعیت را دارد. شاید واقعاً لذت ‏کار «چهارشنبه سوری» هم باشد که خواستم باز تجربه اش کنم.

‏♦ ولی من معمولاً با این برداشت موافق نیستم که کار در فضای بسته را فوراً تداعی کننده تئاتر می دانند. به خصوص ‏شما در همین فضای بسته طوری کار می کنی که ضرب و ریتم فیلم تان حتی بیشتر از بعضی فیلم های پر از تعقیب و ‏گریز یا لوکیشن های متنوع سینمای ماست. نوع دکوپاژتان حتی به جای شباهت به تئاتر، از آن ثبات نگاه بیننده نمایش ‏فرار می کند و این در سینمای ما فقط یکی دو بار در «مرگ یزدگرد» بیضایی و «شب یلدا»ی پوراحمد گذشته داشته.

‏♦♦در واقع این ناشی از این است که بعد از مدتی با خودم فکر کردم خب، تو داری برمی گردی به داشته های تئاتری ‏ات. مراقب باش که تئاتر کار نکنی و فیلم کار کنی. این باعث می شود که من مراقبتی نسبت به خودم داشته باشم و چه ‏در نوشتن و چه در اجرا، سعی کنم اگر آدم ها در فضای بسته یی هستند، این فضای بسته فضای راکد و ساکنی نباشد. ‏منظورم این نیست که در صحنه تئاتر ما با فضای راکد مواجهیم. می خواهم بگویم تلقی عرفی موجود نسبت به تئاتر این ‏است. برای همین تلاش دارم طوری کار کنم که در نگاه اول مخاطب حس نکند در قاب سینما، دارد تئاتر می بیند. اما ‏خود این موقعیت سازی را که آدم ها در جایی دور هم جمع شوند و فرصت برای گفت وگو و ارتباط با همدیگر داشته ‏باشند، برگرفته از نمایشنامه نویسی می دانم.

‏♦ با «چهارشنبه سوری» شما هم طبقه اجتماعی شخصیت های فیلم هایتان را از محروم به متوسط تغییر دادی و هم نوع ‏تازه یی از درگیر کردن ذهن و هوش مخاطب با قصه را به کار گرفتی. همیشه معتقد بوده ام که تماشاگر ایرانی به ‏عنوان فرد، کم هوش نیست اما حتی نیمی از هوش و حواس جمعی اش را موقع تماشای فیلم با خودش نمی آورد. احیاناً ‏صبح همان روز که دارد فیلم شما را می بیند، مثلاً برای کمتر دادن شهریه بچه اش حین ثبت نام در مدرسه، کلی بیشتر ‏هوش به خرج داده و زبان ریخته اما عصر موقع دیدن فیلم، اصلاً تصور نمی کند که لازم است این ذهن و هوش را به ‏کار وادارد. «چهارشنبه سوری» این هوش خفته را فعال می کرد و این زرنگی را هم داشت که طوری این کار را بکند ‏که هوش فعال نه برای درک تمثیل و نماد و این عناصر کهنه و فرامتن، بلکه برای فهم خود داستان و راست و دروغ ‏آدم ها به کار بیاید. روحی (ترانه علیدوستی) می گفت پیک بلیت هواپیما را به سیمین (پانته آ بهرام) داده تا مژده (هدیه ‏تهرانی) آرام شود؛ اما ما هوش مان را به کار می انداختیم و می فهمیدیم چون چنین چیزی نبوده و روحی دارد دروغ ‏می گوید، پس حتماً مرتضی (حمید فرخ نژاد) با سیمین در ارتباط است. این تلاش تماشاگر برای درک معادلات ‏سینمایی یا محتوایی صرف نمی شد که او را دلزده و خسته کند بلکه برای فهم خود زندگی و نشانه ها و اتفاقاتش به کار ‏می رفت. با «درباره الی» به نظرم این قابلیت گسترش پیدا می کند. آگاهانه به سراغ این کار رفتی و نقاط عطف و پیچ ‏و خم های درام را افزایش دادی تا این فعالیت هوشی بیشتر شود یا داستانی داشتی که به روشی دیگر قابل بازگو نبود؟

‏♦♦ در ساختن «درباره الی» بعد از «چهارشنبه سوری» نکته یی که کاملاً آگاهانه بود و وزنه یی بود که می خواستم ‏ببینم آیا می توانم بالا ببرم یا نه، دقیقاً همین نکته بود. من اساساً با کلمه «تماشاگر» برای سینمای امروز مخالفم. دیگر ‏باید لفظ جدیدی برای کسی که می نشیند و فیلم را می بیند پیدا کرد. چون او دیگر مثل 60-50 سال پیش فقط تماشا نمی ‏کند. وقتی سینما شروع شد کسی که روی صندلی سالن می نشست آدمی مبهوت بود که بیش از اینکه ببیند روی پرده چه ‏دارد رخ می دهد، حیران این تکنولوژی بود و گاهی برمی گشت و پشت سرش دریچه آپاراتخانه را نگاه می کرد تا ‏بلکه بفهمد این نور چطور روی پرده تبدیل به حرکت می شود. بعد از مدتی به این تکنولوژی عادت کرد، ولی تسلیم ‏رویای توی فیلم می شد. فیلم از موضع بالا با او برخورد می کرد. بهش می گفت کی خوب است و کی بد. زحمت تمام ‏خط کشی های اخلاقی، قهرمان، ضدقهرمان، همه قضاوت ها را فیلم می کشید و کنسرو همه اینها را به تماشاگر تحویل ‏می داد. فکر می کنم امروز تماشاگر با توجه به شعور بصری و شنیداری که زمانه به او منتقل کرده، در موضع ‏بالاتری نسبت به پرده سینما قرار گرفته. اینکه می گویم آزادی برای تماشاگر باید وجود داشته باشد، ناشی از این است ‏که تو به عنوان فیلمساز فقط باید زمینه یی فراهم کنی که او بتواند در حیطه موضوع مطرح شده، هر جوری که خودش ‏می خواهد و با ادراکات فردی اش جور درمی آید، فکر کند. برای همین است که در این دوران با واژه «تماشاگر» ‏مخالفم. دلم می خواهد کلمه یی پیدا شود برای سینمای امروز که نشان دهد کسی که فیلم را می بیند، جزیی از حرکت ‏فیلم است. مثالش این است که تو اگر بخشی از روند قصه را براساس داوری ها و پیشداوری های کسی که دارد فیلم را ‏می بیند جلو ببری، در واقع داری یک موقعیت دراماتیکی خلق می کنی. تو قضاوت نمی کنی که حاصل این موقعیت ‏چیست بلکه اجازه می دهی او قضاوت کند؛ که مثلاً حاصل این تنش فلان نکته خواهد بود. یا شاید این طوری بتوانم ‏بهتر توضیحش بدهم؛ وقتی کسی که فیلم را می بیند، در تک تک کنش ها و اتفاقات دخیل شود و نظر داشته باشد و فقط ‏با نظر قطعی فیلمساز در مورد خوبی و بدی و… روبه رو نشود، دیگر عملاً «بازی» فقط درون فیلم اتفاق نمی افتد ‏بلکه بازی جذاب تری بین فیلم و کسی که آن را می بیند، درمی گیرد. برای من مهم ترین انگیزه در ساختن «درباره ‏الی» همین نکته بود. همین دعوت مداوم تماشاگر به مشارکت در فیلم و اینکه هر دو نفری که کنار هم نشسته اند و فیلم ‏را می بینند، دو قضاوت مختلف داشته باشند، اما باز تو بتوانی قصه ات را پیش ببری. در «شهر زیبا» حرکت به طرف ‏این نوع ارتباط بین فیلم و تماشاگر در حقی که بیننده به فیروزه یا به ابوالقاسم می داد، خیلی کلی بود و خودم نسبت به ‏آن آگاه نبودم. در «چهارشنبه سوری» آن را فهمیدم و در «درباره الی» به طور مشخص به این نوع ارتباط فکر کردم ‏و به سمتش پیش رفتم. این نوعی اهمیت قائل شدن برای «فردیت» تماشاگر است. همان طور که تو گفتی، این معنایش ‏این نیست که تماشاگر تفسیرهای مختلف بکند. بحث این است که آدم ها قضاوت جداگانه خودشان را داشته باشند.

‏♦ یک اتفاق دیگر هم اینجا می افتد که این نوع فیلم ها به طور ناخواسته یی تبدیل می شوند به ابزار یا محکی برای ‏قضاوت درباره تماشاگران یا پیدا کردن شناخت نسبت به شخصیت تماشاگران. می توانیم فیلم «درباره الی» را مثلاً به ‏عنوان تست روانشناسی برای بیست تماشاگر نشان بدهیم و ببینیم چه کسی به سپیده (گلشیفته فراهانی) حق می دهد، چه ‏کسی می گوید شوهرش امیر (مانی حقیقی) حق داشت، چه کسی الی (ترانه علیدوستی) را در نگفتن اصل ماجرا محق ‏می داند و…از این طریق، تماشاگران نظردهنده را بشناسیم که چه نوع آدم هایی هستند و چه گرایش ها و باورهایی ‏دارند. یا گاه مثلاً نسل ها را بشناسیم و معیارهای اخلاقی شان را براساس اینکه به کدام شخصیت حق می دهند، به دست ‏بیاوریم.

‏♦♦ به این نکته آن شبی که فیلم را دیدی، اشاره کردی و من این طور بهش فکر نمی کردم. به این فکر کردم که این چه ‏تجربه دلپذیری می تواند باشد و الان به این قابلیت هم آگاه شدم و ممکن است در فیلم بعدی ام خودخواسته تر سراغ ‏استفاده از این قابلیت بروم. ببین، وقتی من به عنوان تماشاگر می گویم حق و حقیقت با فلان شخصیت بود و کناری ام ‏هم حق را به کس دیگری می دهد، می توان دلایل هر کدام را پرسید و به داشته های احساسی، فرهنگی و اجتماعی هر ‏آدمی دست پیدا کرد. این را هر آدمی از خودش هم می تواند بپرسد. مثلاً از کسی بدش آمده، بعد از خودش بپرسد من ‏چرا از او بدم آمد. چون فیلم بد و خوب نکرده و این بد آمدن به روان و ذهن و نگرش خود تماشاگر برمی گردد، می ‏تواند با این سوال خودش را یا وجه مشخصی از خودش را باز بشناسد. می شود این را هم مثل آن بحث آزاد گذاشتن ‏مخاطب برای قضاوت، بسط داد.

‏♦و مسلم است که برخی موضوع ها قابلیت گسترده تری برای این کار دارند. مثلاً در «چهارشنبه سوری» موضوع ‏اصلی پرسش های مطرح در فیلم، «خیانت» بود و هر کسی، چه زن و چه مرد، چه با تجربه زندگی زناشویی و چه ‏بدون آن، نسبت به این موضوع قضاوت ها و موضع هایی دارد. به نظرم در «درباره الی» با اینکه شکل خفیفی از ‏همین موضوع مطرح است، سوال اصلی «راست گفتن یا راست نگفتن» است. دقیقاً منظورم همین دو عمل است، نه ‏‏«راست گفتن یا دروغ گفتن».

‏♦♦ من برای خودم جمله یی تکمیلی دارم. اگر بخواهیم آنقدر فیلم را خلاصه کنیم تا در یک جمله بگوییم، این است که ‏آیا راستگویی یعنی صداقت؟ آیا صداقت یعنی دروغ نگفتن؟ و آخری اش اینکه اخلاق یعنی چه؟ اخلاق یعنی ‏راستگویی؟ اخلاق یعنی صداقت؟ اخلاق یعنی دروغ نگفتن؟ و اساساً معیارهای اخلاقی برای انسان امروز چیست؟ آیا ‏کسی که راست می گوید، می شود حتماً گفت آدم بااخلاقی است؟ در جاهایی از «درباره الی» آدم هایی که می خواهند ‏سرنوشت جمع را در نظر بگیرند، دارند راست می گویند و حتی درست هم می گویند. ولی ممکن است ما فکر کنیم این ‏کارشان عین بی اخلاقی است. حتی از این مرز که بگذریم، این سوال پیش می آید که اخلاق جمعی و اخلاق فردی چه ‏نسبتی با هم دارند و اصولاً محدوده اخلاق کجاها تعیین می شود. منظورم این نیست که بگویم من جواب این سوال ها را ‏می دانم. می گویم مساله یا چالش فیلم «درباره الی» این است.

‏♦ اما این را قبول داری که به هر حال به عنوان درام پرداز، اینها را می چینی؟ یعنی در هر معادله دوتایی، مثلاً بین ‏راست گفتن یا نگفتن الی یا دروغ مصلحتی گفتن یا نگفتن سپیده یا جدل بین پیمان (پیمان معادی) و شهره (مریلا ‏زارعی)، اولاً همه چیز را طوری می چینی که مثل ضربان زندگی باشد و به نظر نیاید چیده یی؛ و ثانیاً تماشاگر نتواند ‏قضاوتی قطعی بکند و یکی از دو سمت معادله را انتخاب کند و همه جا به او حق بدهد. به هر حال این شمایی که خلق ‏می کنی و درصد مشارکت تماشاگر از یک درصدی بیشتر نخواهد شد؛ حتی در فیلم دموکرات منشانه یی مثل «درباره ‏الی».

‏♦♦این باز بستگی به توانایی دارد. این حد یا این درصد می تواند خیلی بیشتر شود و بسته به توانایی های مولف است. ‏من سعی می کنم به عنوان قصه گو در مورد این شخصیت بی انصافی نکنم. مثل همان تعبیری که تو در نوشته ات ‏راجع به سکانس پانتومیم مطرح کردی، سعی می کنم «فردیت» آدم ها حفظ شود. تصور می کنم میزان سمپاتی نسبت ‏به تمام شخصیت های این فیلم به یک اندازه باشد. میزان تاثیر عاطفی تمام شان، میزان بامزه بودن و آشنایی با ‏سرخوشی های همه به یک اندازه است. اصرار داشتم همه در فاصله یی مساوی نسبت به دوربین بایستند. این به نظرم ‏تاثیر خودش را می گذارد. عکس این ماجرا فیلم هایی اند که حتی ممکن است بخواهند مبلغ آزادی باشند؛ اما به شکلی ‏دیکتاتورگونه، یک شخصیت یا گروهی از شخصیت ها را آنقدر با وجوه سمپاتیک پرداخت می کنند و آنقدر تاثیر ‏عاطفی برایشان ایجاد می کنند که تماشاگر از همان اوایل طرف آنهاست، بدون اینکه دلایل و عقایدشان را بشناسد، و ‏بدمن ها را آنقدر ملعون و کریه با استدلال های ضعیف تصویر می کنند که از ابتدا تماشاگر از آنها متنفر است، باز بی ‏اینکه دلیلی در بین باشد.

‏♦اغلب فیلم های درباره ظلم و ظالم که به قول شما از آزادی دم می زنند، همین طورند و برای همین «مردی برای تمام ‏فصول» فرد زینه مان یک استثنا است.

‏♦♦یعنی به همه فرصت اظهارنظر می دهد و نظرها را معقول جلوه می دهد. این طور نیست که نویسنده از همان اول ‏به عمد هر بحث عاقلانه یی را به شخصیت هایی نسبت دهد که قصد دارد مثبت پرداخت شان کند. بقیه و حتی بدها هم ‏هوش و بیان و قوه استدلال دارند.

‏♦”درباره الی” از آن فیلم هایی است که به محیط و لوکیشن وابستگی زیادی دارد. بعد از انتخاب آن ویلا، فیلمنامه را ‏براساس معماری اش دوباره نوشتی یا فقط در دکوپاژ با فضای ویلا هماهنگ شدی؟

‏♦♦پروسه پیدا کردن ویلا پروسه خیلی وحشتناکی بود و من دست آخر این ویلایی را که توی فیلم بازی کرده، خیلی ‏اتفاقی پیدا کردم، مدام گروه تولید یا کارگردانی را به شمال می فرستادم و آنها می گشتند و بس که همه ویلاها از این ‏بناهای جدید همراه با معماری جعلی و احمقانه بود، هیچ کدام را انتخاب نمی کردند. در نهایت خودم به شمال رفتم تا ‏بگردم.

‏♦می خواستی ویلا چه خصوصیاتی داشته باشد؟

‏♦♦در وهله اول می خواستم خیلی لخت باشد. می خواستم هیچ حس مشخصی که مثلاً فضای گرم و سرزنده یی دارد یا ‏سرد و بی روح است، به آدم ندهد. فضایی خالی داشته باشد که بشود آدم ها را بیشتر دید و بهتر دید. این فضای خالی هم ‏فضای خالی دکوراسیون داخلی مدرن نباشد. همه چیز خیلی خنثی باشد و حتی رنگ دیوارها را هم بعداً به خنثی ترین ‏حالت ممکن رساندیم. ضمناً ارتباط همیشگی دریا با داخل ویلا برایم خیلی مهم بود. الان شما در تمام فیلم دریا را پشت ‏پنجره ها می بینی و احساس خطری می کنی که حتی به غیر از صدا، در تصویر هم مدام هست. پس ویلا باید پر از ‏پنجره رو به دریا می بود و با این همه ما یکی از پنجره ها را خودمان تعبیه کردیم. وقتی بچه ها گشتند و پیدا نشد، یک ‏روز رفتم شمال و قایقی اجاره کردم و در امتداد ساحل خزر شروع کردم به حرکت و مسافتی بسیار طولانی را رفتم و ‏ویلاها را از آن سمت می دیدم. دریا و حرکات قایق موتوری در طول شش هفت ساعت، حال آدم را خراب می کند. ‏ویلا را پیدا نکردم و بقیه امتداد ساحل خزر را با ماشین در جاده طی کردم و دیگر وقتی داشتم ناامید می شدم، سقف این ‏ویلا را از جاده دیدم. جالب است که ویلا نگهبانی داشت که در را باز نمی کرد و من برای اولین بار در عمرم از دیوار ‏ویلا رفتم بالا و پریدم تو، نگهبان باور نمی کرد راست گفته ام که کارگردانم و اینجا را برای فیلم می خواهم، به هر ‏حال پیدا کردن این لوکیشن از بزرگ ترین شانس هایم در طول ساختن «درباره الی» بود. محیطی داشت که آمادگی هر ‏مانوری روی واکنش عاطفی بیننده را داشت.

‏♦و به همین خاطر، برای هر دو فضای سرخوش اولیه و مصیبت کده بخش دوم فیلم مناسب بود. چون خودش خنثی بود ‏و می توانست بستر هر دو فضا باشد. در مورد نور چطور؟ یادم نمی آید که خیلی با اصرار همه سرحالی ها را در ‏آفتاب و بعد همه مصیبت ها را در فضای ابری و گرفته کار کرده باشی؟

‏♦♦تا اندازه یی این طور کار کردم. ولی از آن مهم تر این بود که ساختار بصری فیلم را کاملاً به دو شکل مختلف می ‏دیدم. در بخش سرخوشی ها با دوربین روی سه پایه کار کردیم و بخش های بعدی را تا انتها با دوربین روی دست ‏گرفتیم. در نتیجه فیلم با دو نوع دکوپاژ، با یکدستی و بدون تکلف دو نوع حس متفاوت نسبت به وضع و حال آدم ها و ‏داستان ایجاد می کند. در مورد نورها هم سعی کردیم در نیمه دوم فیلم بیشتر از گرفتگی و کم رنگی و رنگ ها و ‏فضای سرد استفاده کنیم. ولی تلاش بیشتری صرف این شد که بیننده به این موضوع ها توجه نکند. یعنی طوری کار ‏نکرده باشیم که با دیدن فیلم، بیننده متوجه شود دو فضا تفاوت بسیاری دارند. اگر تماشاگر متوجه آن شود، برای فیلم ‏نکته یی منفی است. چون معلوم است به چشم آمده.

‏♦میانگین سنی شخصیت های پرتعداد فیلم، پایین تر از «چهارشنبه سوری» است اما چه در دیالوگ نویسی و چه در ‏مناسبات بین آدم ها، فیلم نشانه های درستی از نسل شخصیت های خودش ارائه می دهد. به قول خودشان «پیچوندن»ها ‏و رفتارها و اتهام هایی که گردن هم می اندازند، همه واقع نمایانه است. این مشاهدات اجتماعی و فرهنگی را از کجا ‏می آوری؟ به نظر نمی آید آدمی باشی که چندان حوصله این نشست و برخاست ها را برای کسب شناخت بیشتر داشته ‏باشی.

‏♦♦درست است. در حقیقت در جواب این سوال می توانم بگویم اصلاً داستان این فیلم از کجا آمد. من آدم چندان بجوشی ‏نیستم و با بالا رفتن سنم، این حالت فاصله گرفتن دارد بیشتر هم می شود.از تنها بودن و خلوت لذت می برم. ولی از ‏دوران دانشکده تعدادی دوست دارم که ثابت اند و بیشتر تئاتری اند و اهل هنرند. ما سال هاست که دوره داریم و هر ماه ‏با این دوستان یک جا جمع می شویم. بارها سفر هم رفته ایم. هیچ کدام از شخصیت های توی فیلم منطبق بر آدم های آن ‏جمع نیستند. ولی این فضا، این جمع، این نوع سفر رفتن از همان جمع ما می آید. می خواهم اینجا اشاره کنم که بعد از ‏اتمام این فیلم، یکی از دوستان همین جمع ما ناگهان از دنیا رفت و این سخت ترین داغی بود که تا به حال در زندگی ام ‏دیده ام. همین دیشب چهلم اش بود. به هر صورت در سفرهایی که ما با این جمع می رفتیم، این حال، این مود کلی ‏سفری که در فیلم می بینیم، وجود داشت. وقتی می خواستم این قصه را بنویسم با همین جمع مطرح کردم و هر کس ‏نظری داد و خیلی هیجان در من ایجاد کردند که قصه را بنویسم. این یکی از مواردی است که نشان می دهد این فیلم از ‏کجا می آید. ولی نکته مهم دیگر این است که برای من، تجسم تصویری یک فیلمنامه در قالب یک «جدول» کلمات ‏متقاطع معنی پیدا می کند. جدولی که ستون های عمودی و افقی دارد و هر چه خانه های سیاه این جدول کمتر باشد، تو ‏طراح قوی تری هستی. فیلم می تواند مثل جدول هایی باشد که فقط چند تک ردیف افقی دارند و هیچ کلمه یی با دیگری ‏تقاطع ندارد و برای بچه های دبستانی طراحی می شوند. برای من «چهارشنبه سوری» جدول پیچیده یی بود و حالا ‏‏«درباره الی» جدولی است که خانه های سیاه خیلی کمی دارد. نوشتن فیلمنامه «درباره الی» برایم مثل طراحی یک ‏جدول بود و خیلی از آن لذت بردم. چون در عین حال یک جور بازی هم بود. مثل یک بازی سرگرم می شدم از ‏طراحی این معماها و پیچیدگی ها. دارم سعی می کنم فیلم به فیلم این جدول را بزرگ تر و خانه های سیاهش را کم کنم. ‏این کار را قبل از اینکه مشغول دیالوگ نویسی شوم، در مرحله نوشتن سیناپس کلی انجام می دهم.

‏♦ولی باز من به جواب این بخش سوال نرسیدم که این شخصیت ها و جزئیات رفتاری شان را از کجا می آوری؟ جوان ‏ها و مناسبات و طرز حرف زدن شان را چطور می سازی؟

‏♦♦راستش را بگویم، خودم هم درست و دقیق نمی دانم این از کجا می آید. تصور می کنم بخشی از آن به دوره نوجوانی ‏ام برمی گردد. هر موقع می خواهم بنویسم، نمی دانم چرا فلاش بک می زنم به یک سنی. و از اطراف و حواشی آن ‏سن، قصه را خلق می کنم.

‏♦این هم باز کلی است. مثلاً شخصیت آن زن شمالی و دردسری که درست می کند و به نظرم فقط از او برمی آید، نمی ‏تواند خیالی باشد. این شناخت رفتار اقلیمی، نتیجه مشاهده است.

‏♦♦در مورد این خانم، بله. من موقعی که سناریو را می نوشتم خودم آگاه نبودم. بعد دیدم مثلاً این هم به خاطره یی از18 ‏سالگی ام برمی گردد که رفته ام شمال و او برایم سماور آورده و محبت کرده و این دردسرسازی هم اتفاقاً از شخصیت ‏اش قابل باور بوده. موقع خلق گاهی آگاه نیستم از کجا می آید. آدم در ذهنم می ماند و ناخودآگاه جایی بروز پیدا می کند. ‏مثلاً هیچ وقت تصور نمی کردم یک روز شخصیتی بنویسم که از آلمان برگشته و مهاجر بوده. بعد که احمد (شهاب ‏حسینی) این فیلم را نوشتم، یک بار با خودم فکر کردم این آدم با این خصوصیت از کجا به ذهنم آمد؟ بعد به یاد آوردم ‏که یک موقعی در برگشت از سفری با مرد ایرانی مهاجری آشنایی کوتاه مدتی پیش آمد که شخصیت اش رویم تاثیر ‏گذاشت و در ناخودآگاهم ثبت شد. اینها اغلب ناخود آگاه اتفاق می افتند. اما ریشه و پس زمینه یی دارند.

‏♦ در این دو فیلم اخیرت دو اتفاق عمومی محور می شود که همیشه و هر سال مردم دارند تکرارش می کنند و گاه مدت ‏زیادی را مشتاقانه منتظر رسیدن زمانش می مانند. یکی شب چهارشنبه سوری و اجتماعات خیابانی یا باغی که در آن ‏اتفاق می افتد و یکی هم شمال رفتن. هر دو هم با اینکه دل آدم را می برند، در فیلم های شما بستر خطرات مختلف را ‏تشکیل می دهند. حالا بعدش می خواهی چه کنی؟ به سراغ کدام حرکت دسته جمعی بروی که به اندازه این دو، نسل ‏جوان و حتی میانسال طبقه متوسط دارد هر سال به سراغش می رود و در فیلم شما عملاً موقعیت های ملموس برای ‏خودش را می بیند؟

‏♦♦ جالب است برایت بگویم این فیلم اولش بنا بود در روز سیزده به در بگذرد. ما حتی پلان هایی داریم که مستندوار ‏در سیزده به در گرفته ایم و در قصه هم دیالوگ هایی داشتیم که به این روز اشاره می کرد. مثلاً نازی (رعنا آزادی ‏ور) می گفت «نحسی سیزده گرفت مون». یکی از تصاویر ابتدایی فیلم، سبزه یی بود که روی سقف یکی از ماشین ها ‏بود و تصویر زیبایی هم بود. ولی بعد نگران شدم که این ذهنیت پیش بیاید که مثلاً تو شب چهارشنبه سوری را ساختی و ‏حالا می خواهی فیلم روز سیزده را هم بسازی. حس کردم انجام این کار می تواند خودنمایانه باشد. هفت هشت پلان را ‏حذف کردم و این موضوع را از فیلم درآوردم. ولی درست است، در «چهارشنبه سوری» یک زمانی را که زمان ملی ‏است و در «درباره الی» سفر معروفی را که برای همه دوست داشتنی است یعنی سفر شمال و حال و هوایی که با ‏خودش می آورد، محمل اتفاقات قرار دادم. این کار هم تماشاگر را پیشاپیش با فضا آشنا و نزدیک می کند. یعنی تماشاگر ‏به خودش می گوید بسیار خب، خودمانیم. کارهایی است که خودمان هم کرده ایم. و ضمناً بعد اجتماعی به کار می ‏بخشد. نمی دانم دیگر چه موقعیت و کنشی این امکان را به هم می دهد. تصور نمی کنم چیزی به اندازه این دو بتواند ‏عمومیت داشته باشد و همین حس ملموس و مدام در حال تجربه شدن را به اغلب بیننده ها بدهد.

‏♦فیلم به قدری نقاط عطف فرعی پرشمار دارد که با وجود فضای واحد و درماندگی و بی کنشی طولانی آدم ها در نیمه ‏دوم، مطلقاً خسته کننده نیست. ولی مدام نشان می دهد شخصیت هایش دیگر از تکرار موقعیت ها و پیدا نکردن چاره، ‏خسته شده اند. اگر تهیه کننده فیلم خودت نبودی، حتماً تهیه کننده آن عبارت قدیمی مناسبات تولیدی سینمای ما را می ‏گفت که «فیلم داره می افته». چطور مطمئن بودی که با وجود این صبر طولانی، فیلم از ریتم نمی افتد؟

‏♦♦دیدن خستگی و کلافگی آدم ها در فیلم زیاد است. حتی صحنه یی داریم که آدم ها مدت طولانی ساکت منتظرند که ‏یک تازه وارد از دستشویی بیاید بیرون. وقتی این کار در این فیلمنامه به نظرم خیلی راحت و به صورت طبیعی نتیجه ‏می داد، وقتی تو هنوز سوالی را نگه داشته یی که جوابش را به تماشاگر نداده یی و این سوال هم سوال مهمی است، ‏فرصت و فرجه داری که چند دقیقه حرکت به طرف پاسخ را موقتاً متوقف کنی یا به صبر و انتظار توام با انفعال ‏بگذرانی. تماشاگر در جریان انتظار برای پاسخ، انتظاری را که تو به شخصیت ها تحمیل می کنی، تحمل می کند، فکر ‏نمی کنم فیلم این نوع جاها راکد شود. انتظار آنها برایشان خسته کننده است، اما تماشاگر به خاطر سوال پررنگی که ‏دارد، خسته نمی شود. البته امیدوارم این طور باشد.

‏♦ به شرطی که در زمان سنجی درام، سوال را به موقع و به درستی دائم برای تماشاگر یادآوری کنیم چون بعضی فیلم ‏ها کم کم سوال را به دلیل خطوط فرعی یا گذشت زمان دراز، از یاد بیننده پاک می کنند.

‏♦♦البته آن کسل نشدن به یک نکته تکنیکی دیگر هم برمی گردد و آن این است که اگر تو بازیگران خوبی در اختیار ‏داشته باشی که نقش شان را با درک درونی عمیق به درستی اجرا کنند، تماشاگر هم آنقدر درگیر درونیات شخصیت ها ‏می شود که گاهی حاضر شود بنشیند و ظرایف اجرایی کار بازیگران را ببیند. در این صورت، هر لحظه تماشاگر دنبال ‏این نیست که بخواهد پاسخ معمایش را بگیرد. مثلاً جایی از فیلم پیمان و شهره در اوج تعلیق فیلم، توی آشپزخانه یک ‏بحث زن و شوهری با هم دارند که طبق نگاه الگوی معمایی، می تواند اصلاً آن جای فیلم نیاید تا بگذارد حواس بیننده به ‏معما باشد. ولی من معتقدم هم جای این دعواها در همین موقعیت های بی وقت و نامناسب است و در خود زندگی هم ‏همین اتفاق می افتد، و هم ظرافت های کار بازیگران تماشاگر را طوری درگیر خود می کند که یکسره حواس اش به ‏حرف آنهاست و نمی خواهد زودتر از دعوا خلاص شود و به معما برسد. یادم هست تو هم سر این سکانس کلی خندیدی ‏و واکنش داشتی یعنی درگیرش شده بودی.

‏♦ خب بازی معادی به طور کلی برایم شگفت انگیز بود و زارعی هم در این سکانس و دو سه جای دیگر، اوج و ‏فرودهای صدا و نوسان های میمیک اش عالی بود. ولی یک دلیل خنده و لذتم از این سکانس، این بود که خودم مثل هر ‏مردی این جمله شهره را بارها از خانم ها شنیده ام که به شوهرشان می گویند «جلوی جمع با من این جوری حرف ‏نزن»، به هر حال به طور کلی فیلم یک کلکسیون کمیاب از بازی های درخشان است. می دانی که برلین هم مثل کن، ‏این کار را خیلی اوقات کرده که به جمع بازیگران یک فیلم جایزه بازیگری بدهد. همین دو سال پیش این جایزه جمعی ‏را به مجموعه بازیگران فیلم «چوپان خوب» ساخته رابرت دونیرو داد. برای «درباره الی» هم جایزه بسیار محتملی ‏است.

‏♦♦کار با برخی بازیگران پراشتیاق این فیلم، از لذتبخش ترین بخش های کل فعالیت سینمایی ام بود.

‏♦به عنوان سوال آخر، یادم هست فیلم «سیب» سمیرا مخملباف که به هیچ وجه دوستش ندارم و فقط دارم برای پیشبرد ‏بحث مثالی می زنم، بنا بود در کن جایزه یی بگیرد و محمد حقیقت شبانه از این موضوع باخبر شده بود. چون یکی دو ‏سال قبلش ماجرای کیارستمی حین دریافت نخل طلا در ایران بیش از خود جایزه به آن مهمی مهم شده بود و جنجال ‏ساخته بود، حقیقت تا صبح دنبال مدیران جشنواره دویده بود تا خواهش کند یک مرد جایزه را به دست سمیرا ندهد و ‏یک زن بدهد تا از هر جنجال احتمالی در ایران جلوگیری شود. برای من وقتی قصه را شنیدم، این جالب و تلخ بود که ‏داستان فیلم «سیب» همین است. پدری دو دخترش را طوری در خانه ایزوله می کند که حالا دیگر با هوا و آسمان و ‏سلامتی هم نمی توانند نسبتی برقرار کنند؛ چه رسد به آدم ها. این اتفاق بر سر «درباره الی» هم حالا که تازه بحث های ‏مربوط به بودن یا نبودن فیلم دارد به جایی می رسد، برای من حیرت انگیز است. به این فکر می کنم که گاهی هنرمند ‏به جای آنکه از زندگی شخصی اش الهام بگیرد و اتفاقاتی را که برایش افتاده، در اثرش بیاورد انگار معکوس عمل می ‏کند. یعنی یک چیزی را به عنوان یکی از مساله های این زمانه می بیند، مثلاً مساله «قضاوت» را با فیلمش مطرح می ‏کند و می پرسد ما چه فکر می کنیم درباره الی؟ آن هم با قضاوت هایی که دیگران درباره او ارائه می دهند، در حالی ‏که حتی نام خانوادگی اش را نمی دانند. بعد خود فیلم دچار همین وضعیت می شود، یعنی درباره اش قضاوتی می کنند ‏که به تصمیم و کار و رفتار دیگران مربوط است و به خود فیلم برنمی گردد. گاهی انگار هنر «شگون» خودش را ‏خودش تعیین می کند.

‏♦♦ درست می گویی. خیلی عجیب است. یک جاهایی فیلم از تو جلوتر است و این احساس که تو فیلم را خلق کرده یی، ‏توسط خود فیلم در تو از بین می رود. در طول فیلمبرداری هم چندین اتفاق افتاد که برای ما حس و حال ماورایی داشت. ‏یک روز در شمال داشتیم نزدیک یک قبرستان کار می کردیم و زمانی که داشتند نور می دادند، آمدم و یکی از آن ‏قرارهایی را گذاشتم که معمولاً زیاد با خودم می گذارم و بک جور بخت آزمایی می کنم. با خودم گفتم راه می افتم و می ‏روم و به اولین قبری که رسیدم، هر چه روی آن نوشته بود، مثلاً عدد تاریخ فوت یا اسم روی سنگ قبر، نشانه یی است ‏برای من. راه افتادم و از ده متری به طرف قبر حرکت کردم و وقتی رسیدم، در کمال حیرت دیدم فقط یک کلمه روی ‏سنگ نوشته؛ «مجهو ل الهویه». و این جالب است که برایت بگویم این فیلمنامه اسمش همین «مجهول الهویه» بود یعنی ‏سنگ قبر دقیقاً اسم فیلم خودم را تحویلم داده بود، یک اتفاق دیگر زمانی بود که داشتم برای موسیقی تیتراژ آخر فیلم، ‏قطعات مختلفی را گوش می دادم. از اول این تصمیم را داشتم که فقط در تیتراژ آخر موسیقی داشته باشم و راجع به این ‏قضیه با چند آهنگساز هم مشورت کردم. سی دی های زیادی می گرفتیم و یکی از کارهای هر شب من این بود که ‏انبوهی قطعه گوش می دادم برای انتخاب موسیقی آخر فیلم. یک شب بالاخره به نظرم آمد که یکی از قطعه ها همانی ‏است که می خواهم. همان حس را می دهد و می توانم انتخابش کنم. اصلاً نمی دانستم اسم قطعه چیست، کار کیست و از ‏کجا آمده. به دستیارم گفتم برود و از روی قاب و جلد سی دی ها اسم این قطعه را پیدا کند و به من بگوید. رفت و خواند ‏و… حدس می زنی اسم این قطعه چه بوده؟

‏♦حتماً این هم ربط عجیبی به فیلم داشته.

‏♦♦اسم این قطعه هست «ترانه یی برای الی / ‏Song for‏ ‏Eli‏»،

‏♦ باورکردنی نیست،

‏♦♦اصلاً. قطعه یی است ساخته یک آهنگساز آلمانی به نام آندره یا آندریاس باور که الان روی تیتراژ پایانی فیلم است.


‏♦تناسب فوق العاده یی هم با حس نمای پایانی دارد که هم سرد و تلخ است و هم به هر حال دارد یادآوری می کند که ‏زندگی ادامه دارد.

‏♦♦به هر حال من فکر می کنم خودم هم در فیلم هایم اساساً آدم تقدیرگرایی هستم یعنی به نشانه ها خیلی خیلی اعتقاد ‏دارم. به اینکه آینده وجود دارد و مشخصاتی دارد و ما زیاد نمی توانیم تغییری در آن بدهیم و در حال رسیدن به آن ‏هستیم، اعتقاد دارم. این حواشی هم که راجع به فیلم افتاده، همان طور که می گویی خیلی شبیه مضمون فیلم است؛ اینکه ‏چیزی جایی به دست دیگران اتفاق می افتد و کسی قربانی آن اتفاق یا قضاوت های حول و حوش آن می شود. چون نمی ‏خواهم فیلم را پیشاپیش لو بدهم، نمی خواهم بیشتر این را باز کنم. ولی امیدوارم مردم فیلم را ببینند و بعد متوجه شوند ‏این نکته چطور در فیلم مطرح شده.

‏♦من هم امیدوارم.‏
‏ ‏
منبع: سایت سینمای ما‏