پاسدارانی که در جنگ 8 ساله ایران و عراق دلاوریها کرده و تمامیت ملی را حفظ کرده اند، حال که بسیار شهید پشت سر دارند و وارث خون آنها شده و بر مسند فرماندهی تکیه زده اند، فراموش کرده اند همه جانفشانی ها هنگامی ارزش و منزلت پیدا می کند که مردم به سبب آن به امنیت خاطر رسیده و حقوق و کرامت انسانی شان به مخاطره نیفتاده باشد. پاسداران جان بر کف دیروز، فرماندهان جاه طلب امروز، دشمن را عوضی گرفته اند و تصور می کنند همه کسانی که نسبت به صحت انتخاب آقای محمود احمدی نژاد یا قانونمندی رفتار سیاسی ایشان اعتراض و انتقاد دارند صدام حسین های تکثیر شده ای هستند که ریختن خون شان واجب است. فرماندهان امروز و ایثارگران دیروز بکلی یادشان رفته است که ایرانیان یک ملت را تشکیل می دهند و پاره های ناراضی از این ملت، حق خود می دانند تا از انقلابی که به همت این ملت سامان یافته و فرماندهان سپاه از جمله جماعتی به شمار می روند که از آن نفع بسیار برده اند، سهم و حق خود را بخواهند. سهم و حق آنها کتک و مشت و لگد و گلوله و زندان و شکنجه نیست. همان است که خانواده ها و دوستان و شرکای حاکمان ازآن بهره ها دارند. د ر پاسخ به این خواسته ی طبیعی، بخش بزرگی از جمعیت ایران را که در تضاهرات وسیع و خاموش 25 خرداد نیروی خود را به رخ کشیدند، دشمن می انگارند. این دشمن انگاری را از شاه به ارث برده اند. هرچند خود را تافته جدا بافته از سیاستهای امنیتی شاه معرفی می کنند.
تا بلوک شرق فروپاشی نشده بود، هر آنکس که لب به انتقاد می گشود از نگاه امنیتی دست در دست شوروی داشت و می خواست کشور به بیگانه بفروشد. ناراضیانی که با استقلال رای سیاستهای رسمی را نقد می کردند، در نبود احزاب مستقل سیاسی به تدریج توده وار رشد کردند و به جای فرو ریختن خشم و خروش خود در محافل متنوع سیاسی و جلسات احزاب مستقل، جذب منابر شدند و پای موعظه های سیاسی در مساجد نشستند که در مقایسه با دیگر اجتماعات امن و امان بود. حکومت شاه با چشم فرو بستن بر شوق و شور جوانانی که می خواستند انرژی مثبت خود را در راه مشارکت سازمان یافته و قانونی صرف کنند، ریشه خود را زد.زمانی به خود آمد که کار از کار گذشته بود.جوانهای تشنه و سرگردان که نمی توانستند در فضای امن،هویت سیاسی مورد علاقه شان را پیدا کنند، با فریاد “مرگ بر شاه ” برای خود هویتی دست و پا کردند که در فضای ملتهب انقلاب پایه گذار حکومتی شد که پس از 31 سال هنوز احساس امنیت و ثبات نمی کند و راه چاره را در تحمیل سکوت می جوید و در سرکوبی منتقدان چندان ساده لوحانه پیش می رود که مدیریت حقوق بشرقوه قضائیه اش، آقای جواد لاریجانی تحصیلکرده ی غرب در جلسه شورای حقوق بشر ژنو از باب توجیه اعدام، سنکسار، ضرب و جرح و قتل تظاهرکنندگان بی خشونت، یاد آور می شود آنچه پیرامون نقض حقوق بشر در ایران می گویند صحت ندارد و همه ی اقدامات دولت ایران متناسب است با قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران. آقای جواد لاریجانی با این دفاعیه، قانون اساسی را سکه ی یک پول کرده است. اگر حساب و کتابی در کار بود آقای جواد لاریجانی در جای برانداز بر کرسی اتهام می نشست، نه آن جوانهای خسته و ناراضی که در حرفه شریف روزنامه نویسی و فعالیتهای حقوق بشری هنوز که هنوز است به همین قانون اساسی و حقوق مردم در فصل سوم آن استناد می کنند. با این حال زیر شکنجه می روند تا به سرسپردگی به دشمن اقرار کنند.
سپاه پاسداران با ورود به صحنه ای که قلمرو قانونی اش نبود به راهی می رود که بر پایه ی تفاسیر امثال آقای جواد لاریجانی از حقوق مردم هموار شده است و خط و ربطی با آرزوهای جوانانی که به اندکی آزادی و امنیت و عدالت مثل آب نیاز دارند ندارد. سپاه را به این یقین رسانده اند که جوانهای پر شور ایرانی صدام های تکثیر شده ای هستند که به دشمنی با این آب و خاک برخاسته اند و باید به استناد قانون اساسی آنها را از دم تیغ بگذرانند. بی گمان اصل 150 قانون اساسی را طوری تفسیر کرده و به خوردشان داده اند که حق خود می دانند تا به بهانه ی حفظ دستاوردهای انقلاب به جان و مال و شرف مردم دست درازی کنند و در محافل حقوق بشری این درجه از رفتار غیرانسانی به قانون اساسی نسبت داده بشود. غافل از اینکه اگر قانون اساسی در کشوری در بر گیرنده مجوز قتل و تجاوز و شکنجه ی شهروندان معترض و منتقد است، قابل دفاع نیست، قابل استناد هم نیست. یک چنین قانون اساسی ابزارکار جانیان است و دستجاتی که در پناه آن دزدی می کنند ودر امن و امان روزگار می گذرانند.
بی شک در جلسات آتی شورای حقوق بشر حقوقدانی از سلسله ی اقای جواد لاریجانی اصل 150 قانون اساسی را مجوز حکومت رسمی سپاه پاسداران معرفی خواهند کرد و خواهند گفت سپاه آمده است تا دستاوردهای انقلاب را از حملات دشمن نجات بدهد و از این بابت آزادی عمل دارد. به موجب این اصل :
“سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که درنخستین روزهای پیروزی این انقلاب تشکیل شد، برای ادامه نقش خود در نگهبانی از انقلاب و دستاوردهای آن پابرجا می ماند، حدود وظایف و قلمرو مسئولیت این سپاه در رابطه با وظایف و قلمرو مسئولیت نیروهای مسلح دیگر با تاکید بر همکاری و هماهنگی برادرانه میان آنهابه وسیله قانون تعیین می شود.”
از هم اکنون این اصل شده است نردبان ترقی دستجاتی که با همکاری و هماهنگی برادرانه، مردم را از هستی ساقط می کنند و حقوقدانان مرتبط با آنها در هر مقطع زمانی که هوای سیاسی بوی خشم و اعتراض و نافرمانی می دهد راه پیش پای نیروهای سپاهی می گذارند و به آنها می باورانند که دستاوردهای انقلاب در خطر است و باید در نگهبانی از انقلاب و دستاودهای آن اقدام کنند. هرگاه این اصل، بیطرفاته تفسیر می شد گریبان مردم منتقد و معترض را نمی گرفت. هرگاه این اصل بیطرفانه تفسیر می شد اتفاقا گریبان دولت آقای احمدی نژاد را می گرفت که با افتخار قانون شکنی می کند و همین که قوه قضائیه سراغ یکی از نورچشمی های مطبوعاتی اش را می گیرد، فریاد سر می دهد که صدای پای دیکتاتوری می آید. آقای احمدی نژاد از درون کهریزک ها و زندانها صدای دیکتاتوری به گوشش نمی رسید. اقای احمدی نژاد این که مجلس را تابع خود بخواهد و به ریش قوانین اقتصادی بخندد یا اصل 44 قانون اساسی را سر و ته کند تا چشم و چراغ فرماندهان و سرداران سپاه بشود باکی ندارد. با این وصف سپاه به گونه ای با دولت همراهی و همدلی می کند که گوئی دستاورد انقلاب همین است و سپاه از روز اول تشکیل شده تا نگهبان همین یک دستاورد بشود.
خودمانیم دستاوردهای انقلاب که در نگهبانی از آن این همه انسان شریف امنیت از دست داده اند کدام فقره از داشته های ملی است؟ برداشت غیر قانونی از ذخیره های ارزی؟ اسکله هائی که در واردات و صادرات از مقررات کشوری تبعیت نمی کند؟ کارگرانی که دسته دسته بیکار می شوند؟ میلیون ها دانش آموز که به سبب فقر از مدرسه فرار می کنند؟ بی کفایتی مدیرانی که نمی توانند کارآفرینی کنند؟ پلیس پرادعائی که جوانهای معترض را زیر چکمه و تسمه می گیرد و عرضه ندارد از جان اساتید برجسته کشور حفاظت کند؟ کدام دستاورد انقلاب با اعتراض و راهپیمائی بی خشونت مردم به خطر افتاد؟
پس از مصیبت های بسیار که مردم به علت اعتراض بر نتایج انتخابات تحمل کرده اند، آقای جعفری فرمانده سپاه وارد بحث نظری شده و گفته است “امروز اختلاف بر سر دو دیدگاه اساسی یعنی راه اسلامی، انقلابی، قرآنی و علوی با راه دنیائی، غربی و امریکائی است و این دو نگاه در همه حال خود را نشان می دهد.” سردار جعفری توضیح نمی دهد راه اسلامی، انقلابی، قرآنی کدام است. آیا کسانی که راهی این راه می شوند، حق دارند مردم را به ستوه بیاورند و آنها را به درجه ای از مشقت برسانند که واله و شیدای آن راه دیگر بشوند و آرزو کنند دول غربی به آنها پناه بدهد؟ آیا کشتن ناراضی و تنگ کردن عرصه بر کسانی که به شیوه های اداره ی کشور انتقاد دارند و نظرات خود را با صدای بلند می گویند روا ست و از جمله دستاوردهای انقلاب است؟ شکنجه چه طور؟ از هم گسیختن شیرازه اقتصاد کشور جه طور؟ خشونت ورزی نسبت به جوانان بی امید که از جان گذشته اند چه طور؟ این ها همه دستاوردهای انقلاب است؟ اگر چنین است و آقایان دارند از آن نگهبانی می کنند، البته و صد البته به راه خطا می روند. در مقابل این درجه از دنیا دوستی که با تعدی و تجاوز به آزادی ها و کرامت انسانی مردم پر رونق می شود، مردمی حضور خود را اعلام کرده اند که از ریاکاری ها به جان آمده اند. ریاکاری ها البته با ورود آقای احمدی نژاد شروع نشده است، اما درجات گرایش ایشان به ایجاد هرج و مرج چنان بوده که کسانی برای دوران پیش از ظهورش دلتنگی می کنند و می گویند هر چه بود ته مانده امیدی بود. زندگی به این اندازه بی معنی نشده بود. در این داوری که در آمیخته است با نومیدی از اصلاح، آقای احمدی نژاد در حکم کسی است که تیر خلاص را به سوی قربانی رها کرده. قربانی نظام جمهوری اسلامی است. همه چیزهائی که در مالکیت انحصاری سپاه است، مانند پول و امنیت و آزادی از هرقبیل و انواع اسکله ها و فرصتهای غیر قانونی، از جنس علایق دنیوی است که سردار جعفری آن را به غرب نسبت داده و خود از آن برائت جسته است.
اسم همه ی این داشته های شخصی و منافع شخصی را گذاشته اند دستاوردهای انقلاب و برای آنکه عمر این منافع دراز بشود همه زندان ها را اشغال کرده اند، مشاور قوه قضائیه شده اند، نفس در سینه ی کارشناسان اقتصادی بند آورده اند. خانه ی ظلم را در جای دستاوردهای انقلاب گذاشته اند تا به استناد اصل 151 کسانی را که در صدد بر می آیند با بی عدالتی بستیزند قلع و قمع کنند.
ایرانیان با هزاران مانع قانونی و غیرقانونی رویارو شده اند که نمی گذارد به رفاه و شادمانی برسند. حکومت حقوق مردم را زیر پا گذاشته، اسفناک این که به جای پاسخگوئی همچنان موعظه می کند، درس اخلاق می دهد. نمک به زخمهای مردم می پاشد. از دنیا پرستی بد می گوید و اعضا و وابستگان را غرق ناز و نعمت می کند. اگر با هفت آب، پول های دزدی شده از درآمد ملی و ثروت ملی را بشویند، پاک نمی شود که نمی شود.بر این پولها و امتیازات و رانت ها نام دستاوردهای انقلاب گذاشتن و اصل 150 را ابزارسرکوبی کردن به جائی نمی رسد. فقط بر درجات خشم ناراضیان می افزاید. سکوت ناراضیان زیر سرکوب به مراتب خطرناک تر است از فریادی که تحمل می شود. کاشکی فریاد را تحمل کرده بودید و فریاد رس می شدید. هنوز دیر نیست. در مفهوم دستاوردهای انقلاب تجدید نظر کنید.