ایران پیشتاز اعدام کودکان زیر 18 سال در جهان است؛ کودکانی که در سنین کودکی و نوجوانی مرتکب قتل شده اند و در زندان می مانند تا به سن 18 سالگی رسیده و بر بالای چوبه دار بروند. کسی که با او گفتگو کرده ام از همین جنس است؛ علی مهین ترابی، جوان 25 ساله ای که در سن 16 سالگی به اتهام قتل بازداشت و محکوم به قصاص شد. او سه سال در کانون تربیت و اصلاح و 4 سال و نیم در زندان رجایی شهر به سر برد. هرچند در کشاکش رسیدگی های قضایی، دادگاهی به غیر عمدی بودن قتل، رای و حکم بر برائت او داد اما آخرین نظر دیوان عالی کشور بر عمدی بودن قتل است و او باید برای بار سوم مورد محاکمه قرار گیرد.
کشمکش بر سرعمدی یا غیرعمدی بودن قتل است و تنها نکته ای که در این میان دستگاه قضایی بدان توجهی ندارد سن علی مهین ترابی در هنگام بازداشت و یا ارتکاب جرم است.
جمهوری اسلامی، کنوانسیون بین المللی حقوق کودک را امضا کرده است. بر اساس ماده 37 این کنوانسیون “ح کم اعدام و حبس ابد، نباید برای جرایمی صادر شود که افراد زیر 18 سال مرتکب شدهاند”.
مسئولان قضایی جمهوری اسلامی مدعی اند مجازات اعدام در حق هیچ فرد زیر 18 سالی اجرا نمیشود.
کودکان در کانون تربیت و اصلاح یا در زندان می مانند تا به 18 سالگی که سن اعدام برای آنهاست برسند و حکم اعدام در مورد آنها به اجرا درآید.
اما چه بر سر این کودکان در زندان می آید؟ کودکانی که به سن بلوغ نرسیده، جرمی مرتکب شده و به زندان میروند و در انتظار چوبه دار، 18 ساله می شوند. بازگویی این مسائل از زبان خود این کودکان و نوجوانا، ن تصویری واقعی از آنچه در جریان است ارائه می دهد.
مصاحبه با علی مهین ترابی، در پی آمده است.
آقای مهین ترابی، ممکن است برگردیم به سالها پیش و زمانی که 16 سال داشتید بگویید چه اتفاقی افتاد که شما بازداشت و متهم به قتل شدید؟
14 بهمن 1381 بود من کلاس دوم دبیرستان بودم. صبح زنگ اول سرکلاس بودم که دوستم میلاد آمد خیلی سراسیمه بود گفت: “با یکی از سال سومی ها حرفم شده و زنگ تفریح حال او را می گیرم”. من با میلاد خیلی دوست بودم. زنگ تفریح دنبال او رفتم که نگذارم درگیر شود داخل حیاط با دو نفر درگیر شد. رفتم جدا کنم مزدک (مقتول) طرف درگیری بود. او را اصلا نمی شناختم. تصور کرد برای طرفداری از میلاد رفته ام یک مشت به من زد و بچه ها داد زدند که مدیر دارد می آید. همه پراکنده شدند و سر کلاس ها رفتند. من و میلاد انتظامات مدرسه بودیم. در سالن ایستاده بودم که مزدک آمد و گفت زنگ آخر کارت دارم و رفت. دنبال او رفتم که بگویم من قصد درگیری نداشتم و و میخواستم وساطت کنم. اما همین که وارد کلاس آنها شدم یک مشت به من زد بچه ها جدایمان کردند و به کلاس خودم برگشتم. زنگ آخر موقع خداحافظی از بچه ها، مزدک سمت ما آمد و میلاد تا او را دید چاقویی به من داد و گفت توی کیفت بگذار. گذاشتم توی جیبم. مزدک قبل از اینکه میلاد را ببیند با من چشم تو چشم شد با سر به سر من کوبید من هم کیف و کتابم را انداختم و به او سیلی زدم عینکش افتاد و دوستان مزدک آمدند و درگیری شد هم کلاسی های ما هم درگیر شدند بیشتر از 40 نفر بود. یکباره دست بچه ها چاقو دیدم ترسیدم و چاقویی که میلاد داده بود را در آوردم که بترسانم سمت من نیایند. تیغه چاقو اصلا باز نشده بود مزدک از پشت هل داده شد سمت من و چند نفر همین طور افتادند روی من مشت و لگد میزدنذ. بد که بلند شدند مزدک بلند شد. میخواست کاپشنش را دربیاورد که به من باز حمله کند دیدم پیراهنش خونی است داد زدم کدام نامردی زده؟ یکباره مزدک خون را دید و از حال رفت. مزدک که افتاد همه فرار کردند سریع دویدم یک ماشین را نگهداشتم که مزدک را به بیمارستان ببریم اما راننده گفت هر کسی زده خودش ببرد. هیچ کسی حاضر نبود او را به بیمارستان ببرد. رفتم دفتر مدیر مدرسه گفتند کی زده؟ دیدم همین طور از مزدک خون می رود، گفتم فرض کنید من زدم باید ببریم بیمارستان. آنها هم زنگ زدند به پلیس و پلیس مرا بازداشت کرد.
ابتدا کجا بازداشت بودید؟
ابتدا مرا به کلانتری بردند و از آنجا به آگاهی. من 28 روز اداره آگاهی بودم و بعد مرا به کانون اصلاح و تربیت بردند. سه سال آنجا بودم و بعد به زندان رجایی شهر منتقل کردند و 4 سال و نیم در این زندان بودم.
شما با توجه به توضیحی که دادید می گویید قتل کار شما نبوده، چطور شد به انجام قتل اعتراف کردید؟
سن من خیلی کم بود خیلی ترسیده بودم ابتدا در کلانتری گفتند که حال مزدک خوب است من هم فکر میکردم مزدک خودش می آید و همه چیز را می گوید که قضیه چی بود و کی زده. نمیدانستم تمام کرده. در کلانتری همه چیز را گفتم واقعیت را گفتم. بعد مرا به آگاهی که بردند آنجا اینقدر کتک زدند که گفتم من قاتل هستم. یک افسر آگاهی بود که به من گفت به تو ملاقات میدهم خانواده ات را ببینی به آنها بگو 7 میلیون تومان بیاورند ما می نویسیم قتل دسته جمعی بوده. اما خانواده من توان مالی نداشتند. 28 روز در آگاهی هر روز کتک میخوردم. شب های سرد زمستان بود روی من آب می ریختند و مرا بیرون برده و با تسمه می زدند. حتی برای بازجویی صحنه، افسر آگاهی به من گفت اگر غیر از این چیزهایی که می گوییم بگویی دوباره همین جا برمیگردی و کتک میخوری. می گفت تو جوجه ای و ما افرادی را به حرف آورده ایم که یک منطقه را می بندند. فقط میخواستند انگار پرونده را ببندند.
آیا در این مدت به سن شما کسی اشاره ای داشت؟ اینکه چند سالتان بود و این مساله تاثیری در برخوردها و رفتاری که با شما داشتند داشت؟
نه اصلا، دقیقا همان رفتاری که با بزرگسالان می کردند با من میکردند. فقط بعد از 28 روز کتک خوردن در آگاهی، مرا به کانون تربیت و اصلاح فرستادند و این تنها تفاوت بود. اصلا نه بلد بودم چه باید بگویم و نه میدانستم چه جوری از خودم دفاع کنم. 28 روز، دستبند و پابند داشتم پشت پایم زخم شده بود و راه که می رفتم خون می آمد. روز پنجم یا ششم مرا به دادگاه بردند تا می خواستم حرفی بزنم قاضی می گفت زر نزن. پدرم هم مدام می گفت هیچی نگو، فقط بگو اشتباه کردم و معذرت میخواهم. من هم سرم را انداخته بودم پایین و دیگر هیچی نمی گفتم قاضی می گفت حکم را قبول داری؟ هیچ نگفتم و بعد حکم قصاص صادر کرد. یعنی دهسال زندان از جنبه عمومی جرم و قصاص.
در این مرحله وکیل نداشتید؟
چرا وکیل داشتم وکیلم می گفت که این پرونده قصاص می گیرد و در دادگاه گفت که من نمی توانم دفاع کنم و استعفا داد. وکیلم همشهری پدر مزدک بود و پدرم فکر میکرد او می تواند کمک کند رضایت بگیریم. پدرم به جای اینکه دنبال اثبات بی گناهی من باشد دنبال رضایت گرفتن از شاکی بود. خب رضایت گرفتن از شاکی خیلی مهم است اما هیچ کس توجهی نمیکرد که من چقدر نقش داشتم؟ نقش دیگران چقدر بود و…. حکم قصاص صادر کردند و…
می توانید بگویید لحظه ای که شنیدید حکم قصاص صادر شده چه تصوری از قصاص داشتید؟ چه وضعیتی داشتید؟
اصلا باور کردنی نبود. اصلا باور نمیکردم به هر کسی می گفتم می گفتند حکم وحشت داری. می گفتم یعنی چی؟ آخه من چکار کرده ام؟ واسه چی باید اعدام شوم؟ اصلا نمی توانم الان بگویم چه حال و روزی بود.
حکم قصاص شما در دیوان عالی کشور تایید شد؛ بعد چه اتفاقی افتاد که به اجرا در نیامد؟
پرونده من برای استیذان به دفتر رئیس قوه قضائیه رفته بود. ایشان پرونده را برای بررسی به هیات ویژه دادند و گفتند که باید پرونده مجددا مورد بررسی قرار بگیرد. بعد پرونده به شعبه 112کرج ارسال شد. در این مرحله آقای محمد مصطفایی وکیلم بود و درخواست تشکیل کمیسیون پزشکی کرد و ایرادات بسیاری به پرونده گرفت. در اداره آگاهی هم اینقدرمرا زده بودند که گفته بودم سه ضربه به مزدک زده ام. در حالیکه مزدک تنها یک ضربه خورده بود. یعنی دو بریدگی دیگر که پزشکان برای خارج کردن لخته خون ایجاد کرده بودند را نیز من به گردن گرفته بودم.
و این شعبه رای به تبرئه شما داد؛ درست است؟
بله این دادگاه برخلاف دادگاه قبلی اجازه داد من حرف بزنم. قاضی حرف های مرا شنید. مجددا از پزشکی قانونی گزارش خواست. آنها نظر دادند که تنها یک ضربه بوده نه سه ضربه. شهود هم نیامدند آنها در دادگاه اول شهادت داده بودند که دیده اند من چند ضربه زده ام. حتی هم جرم من که آزاد شده بود شهادت دروغ علیه من داده بود. دادگاه با توجه به نظر پزشکی قانونی، شهادت این شهود را غیرمعتبر دانست. بعد تلاش من برای انتقال مزدک به بیمارستان و کمک گرفتن از راننده و همه اینها را بررسی کردند و گفتند قتل غیر عمدی بوده است. در اصل گزارش پزشکی قانونی در توضیح تکمیلی که به دادگاه داده نوشته که ضربه واحد و ناشی از یک ضربه است لذا شبهه تعدد ضرباتانتظامی که شهود در تحقیقات اعلام کرده اند منتفی است. این دادگاه مرا از قتل عمدی تبرئه کرد و قتل را غیر عمدی تشخیص و حکم به دیه داد.
هم جرم شما چه کسی بود؟ چطور او آزاد شده بود؟
میلاد هم جرم من، که با من بازداشت شده بود همان همان روزهای اول آزاد شد. توی آگاهی دو مرد ریشو آمدند از امر به معروف و نهی از منکر بودند خب میلاد عضو بسیج بود و کمکش کردند او آزاد شد. کسی که در آگاهی پرونده ام دستش بود به مادرم گفته بود که کار بچه ات را خراب کرده اند همان اول باید با اینها کنار می آمدید تا کار بدین جا نکشد.
وقتی دومین دادگاه به تبرئه رای داد چه احساسی داشتید؟
مدام می گفتم خدا را شکر که بی گناهی ام ثابت شد و دیگر تن خانواده ام نمی لرزد. من به بی گناهی ام اعتماد داشتم و امیدوار بودم که حقیقت روشن شود. در ان مدت بیش از 70 هزار بار مرده و زنده شده بودم. فقط خوشحال بودم که ثابت شده بی گناه هستم.
و دراین میان یک انسان کشته شده بود، چه کسی مزدک را کشت؟
من اصلا ندیدم که تیغه چاقویم باز شود.واقعا نمیدانم چاقوی دست من باعث شده یا نه… کمیسیون پزشکی قانونی هم نظر داده که بریدگی به صورت عرضی بوده و نه طولی و این فرضیه را مطرح کردند که ممکن است مزدک را که هل دادند و روی من افتاد چاقو به صورت غیرعمدی توی بدنش رفته باشد. یعنی اگر چاقوی من به مزدک خورده باشد کاملا غیر عمدی بوده و او را هل دادند و روی من افتاد و چاقو به او اصابت کرد. کاملا غیر عمدی بود.
وقتی آزاد شدید به دیدن خانواده مزدک رفتید؟
من 8 ماه پیش با وثیقه آزاد شدم و موقع ازادی هم مشروط کرده بودند که به هیچ عنوان سمت خانواده مزدک نروم. خیلی دلم می خواست با آنها صحبت و کل قضایا را تعریف کنم وبگویم که به خدا قضیه اینطور بوده و مرا ببخشید و برای این اتفاقات عذرخواهی کنم. بارها سر خاک مزدک رفتم و گل گذاشتم و..
و اکنون دیوان عالی کشور آنطور که آقای مصطفایی اعلام کرده حکم دادگاه بدوی را رد کرده و نظر بر عمدی بودن رای داده. درست است؟
بله هنوز خانواده ام نمیدانند و اصلا باورم نمی شود و هنوز نمی توانم هضم کنم که چگونه دیوان عالی کشور استناد به اعترافات من کرده و گفته که عمدی بوده. من زیر فشار در اداره آگاهی و زیر کتک در حالی اعتراف کردم که به عمد کشته ام که بچه بودم اصلا نمیدانستم چگونه باید از خودم دفاع کنم. چرا به اعتراف اولیه من در کلانتری که همه حقایق را گفته بود استناد نمی کنند؟ به گواهی شهودی استناد کرده که صلاحیت شان در دادگاه رد شده، کسی که می گوید دیده است من چند ضربه زده ام و راحت دروغ می گوید و کسی که هم جرم من بوده و آزاد شده چگونه مورد استناد قرار می گیرد؟
آقای مهین ترابی، شما 16 ساله بودید به کانون اصلاح و تربیت رفتید و بعدها به زندان رجایی شهر. ممکن است در مورد این دو مکان بگویید؟ چگونه گذشت؟
کانون جای خوبی بود. رفتارشان هم خوب بود مدیر آن زمان کانون خیلی به پیشرفت بچه ها اهمیت میداد. واقعا اصلاح و تربیت بود من تا 18 سالگی آنجا بودم بعد فرستادند رجایی شهر. وقتی رفتم رجایی شهر، زندانیان می گفتند تو را باید ببرند مهد کودک چرا آمده ای اینجا. کلا مسخره می کردند. توی کانون هم می گفتند رجایی شهر زندان بدی است ممکن است شاکی ات فکر کند آنجا سختی می کشی و رضایت بدهد. 4 سال و نیم آنجا بودم هیچی نمی دیدم یعنی از 16 سالگی تا 8 ماه پیش من جز دیوار و آسمان هیچ ندیدم. اما سعی میکردم درس بخوانم. ترم دیگر فوق دیپلم ام را می گیرم. در کتابخانه زندان هم کار میکردم. زندان جو سنگینی بود با اینکه بند بدی نبودم اما خب همیشه وقتی به کریدور می رفتم می ترسیدم آرامش نداشتم می ترسیدم زندانیان دیگر بزنند و…
بیرون چگونه بود؟ نوجوان 16 ساله زندان رفتید و جوان 25 ساله بیرون آمدید؛ بیرون از زندان رفتارها با شما چگونه بود در اوایل آزادی تان؟
دقیقا 16 ساله رفتم و 25 ساله آمدم و هیچ ندارم. وقتی آزاد شدم دیدن خیلی از کسانی که پی گیر کارم بودند و کمکی کرده بودند رفتم. رفتارها خوب بود اما میخواستم درسم را ادامه دهم درسی که در زندان در آن شرایط خوانده بودم و سر کار بروم که پول توجیبی از خانواده ام نگیرم. رویم نمی شد از آنها کمک بخواهم و پول بگیرم. اما کار ندادند گفتند باید نظام وظیفه بروی. رفتم نظام وظیفه گفتند باید حکمت نهایی شود بعد. الان هم که مشخص نیست با این نظر دیوان عالی کشور چه پیش می آید. قبل از اینکه این اتفاق بیفتد در هنرستانی که درس میخواندم شاگرد اول مدرسه بودم. داشتم برای المپیاد آماده می شدم اگر زندان نرفته بودم الان برای خودم کسی شده بودم اما زندگی ام تباه شد الان هم که یک بار می گویند اعدام یک بار می گویند آزادی و یکی بار باز می گویند قتل عمدی بوده و…. بین زمین و زمان معلق هستم بین مرگ و زندگی….
آقای مهین ترابی اگر در پایان سخن خاصی دارید بفرمایید.
فقط میخواهم بگویم که این همه سال صدای من به جایی نرسید. همه نشستند حرف زدند و تحلیل کردند پیش داوری کردند یکی گفت حقش است قاتل است، یکی گفت باید قصاص شود آدم کشته و هر کسی چیزی گفت. اما کسی با من حرف نزد و از من نپرسید. شما ببینید میخواهیم ازدواج کنیم، گواهینامه بگیریم، رای بدهیم و هر کاری میخواهیم بکنیم می گویند زیر 18 سال هستی به سن قانونی نرسیده ای اما وقتی صحبت از قصاص می شود با شرع مقایسه می کنند و می گویند 16 سالت است ؛ صبر میکنیم 18 سالت بشود اعدامت کنیم. نمی گویند که یک آدم 16 ساله چگونه می تواند منطقی تصمیم بگیرد؟ توی آن طوفان روحی که ثبات ندارد. دقیقا با یک آدم بزرگسال در یک جا قرار می دهند با کسی که بالغ است و جند قتل و جنایت کرده همان رفتاری را می کنند که با یک 16 ساله. اگر دفتر آقای شاهرودی حکم به بررسی مجدد پرونده من نمیداد، سالها پیش من اعدام شده بودم؛ تمام شده بود و الان نمیدانم تا کی باید این قضیه ادامه پیدا کند. من که چیز زیادی نمی خواهم. تنها عدالت میخواهم. رسیدگی عادلانه و مطمئن هستم اگر باز هم عادلانه رسیدگی شود باز هم تبرئه می شوم.