سلطانیسم فرهنگی-2

اکبر گنجی
اکبر گنجی

تصفیه و اسلامی کردن ضمن باز بودن دانشگاه ها

در روز جمعه 29 فروردین 59 اعضای شورای انقلاب و ابوالحسن بنی صدر به دیدار آیت الله خمینی رفتند و در خصوص وضعیت دانشگاه ها با وی گفت و گویی طولانی داشتند. خطیب نماز جمعه ی آن روز بیست و نهم فروردین 59 نماز جمعه تهران،سید علی خامنه ای بود و سخنران پیش از خطبه ها هم کسی جز آیت الله خلخالی نبود. علی خامنه ای در بخشی از خطبه های نماز گفت:

“نظام دانشگاهی ما همان نظام دانشگاهی رژیم گذشته است… ملت ایران نمی تواند به این دانشگاه امیدوار باشد… دانشجویان مسلمان ما که اکثریت قاطعی در دانشگاه ها هستند، این فرصت را پیدا نمی کنند که اسلام را بیاموزند و بیاموزانند. حداقل توقع دولت جمهوری اسلامی از دانشگاهی که از بودجه ی بیت المال همین مسلمان ها استفاده می کند… این است که دانشگاه ها لااقل زمینه های رشد اسلامی را فراهم کند؛ نه این که با او مخالفت کند و گروه های ضد اسلامی، دانشگاه را تبدیل به پایگاه حمله به اسلام کنند. همان ضد انقلابی که تا دیروز در خدمت آریامهر بوده، امروز… ماسک چپ به صورت بزند و دانشگاه را به تشنج بکشاند. دانشگاه اسلامی تحمل این مسایل را نمی کند. پسران و دختران دانشجو، دردمندانه و خون به جوش آمده اظهار می کنند دیگر نمی توانند این وضع را تحمل نمایند. ببینند که یک استاد مخالف با اسلام،در سر کلاس درس به اسلام توهین کند. نمی خواهند ببینند که گروه های مخالف مسلح ، گروه بندی خود را در داخل دانشگاه بکنند. دانشگاه را تبدیل به مرکزی کرده بودند که چند نفر قداره بند علیه جمهوری اسلامی عده ای را به ترکمن صحرا و عده ی دیگری را به کردستان بفرستند… این ها باید دانشگاه را تخلیه کنند. اگر این مراکز که مراکز فساد شده است به صاحبان اصلی آن یعنی ملت تحویل نشود، خود ملت خواهد رفت و از این مراکز پاسداری خواهد کرد و همکاران دانسته و نادانسته ی امپریالیسم آمریکا را از آن جا خواهد راند… شما حق دارید،  از این که دانشگاه اسلامی نیست و پرچم داس و چکش در این مکان ها بالا می رود. مردم خون ندادند که این طور بشود”[8].

روز 31 فروردین 1359 ، در پایان جلسه ی فوق العاده ی شورای انقلاب، بیانیه ی زیر از سوی شورا صادر شد:

“یک- دگرگونی بنیادی نظام آموزشی و دست زدن به یک انقلاب وسیع و عمیق که بر مبنای اصالت ها و ارزش ها و حقایق انقلاب اسلامی استوار باشد. از ابعاد مهم انقلاب اسلامی ایران است… دو- شورای انقلاب معتقد است که تأخیر در این امر مهم ناشی از نابسامانی ها و درگیری های گوناگون بوده است و به همین دلیل نیز با تشنج در محیط دانشگاه مخالف است…سه- تصمیم شورا در مورد برچیدن ستادها و دفاتر فعالیت گروه های مختلف، شامل  کلیه ی مراکز،دفترها  و اتاق هایی است که به نحوی از انحا به گروه ها مربوط می شود. بنابر این کتابخانه ها، دفترهای هنری و ورزشی، و نظایر اینها را در بر می گیرد. چهار- اما این تصمیم هرگز به معنی عدم رعایت جو آزاد و سازنده ی فکری در چارچوب قانون اساسی نیست؛ ولی وجود این دفترها که در  هیچ جا و در هیچ انقلابی، به این کیفیت، سابقه ندارد عملاً موجب درگیری و نابسامانی و آسیب دیدن جو آزاد و سازنده ی برخورد آرا و افکار گردیده است؛ و در نظر مردم نیز استقرار این مراکز، که در جاهای دیگر بی سابقه است، و اصرار بر حفظ آنها، قابل توجیه نیست. مردم وجود چنین مراکزی را در محیط دانشگاه به عنوان مراکز فشار و توطئه تلقی می کنند…پنج- برچیدن این مراکز در دو روز آینده، با حضور دانشجویان در دانشکده ها منافات دارد. بنابراین دانشجویان با شورای انقلاب همکاری خواهند نمود و از این ساعت دانشگاه ها را تخلیه می کنند تا کار برچیدن این مراکز به آسانی صورت گیرد. شش- هر یک از گروه ها برای جمع اوری  وسایلی که در دفاتر موجود است و تخلیه ی این دفاتر، پنج نفر را به سرپرست دانشکده معرفی می کند. وسایل با حضور مسئولان اداری دانشکده ها در محلی مضبوط می گردد تا بعداً آن چه متعلق به دانشجویان است، از دانشگاه خارج شود و آن چه به دانشگاه تعلق دارد، به سرپرست دانشگاه یا نماینده ی او سپرده شود. هفت- به کمیته ی مرکزی انقلاب اسلامی دستور داده شده است که حفظ امنیت دانشگاه ها و نمایندگان گروه ها را، چه در جریان تخلیه و جا به جایی وسایل و چه بعد از آن، به عهده بگیرد. هشت- از همه ی مردم خواسته می شود که… از تجمع در حول و حوش دانشگاه ها و موسسات آموزش عالی خود داری کنند”[9].

در اول اردیبهشت 1359 دانشجویان عضو انجمن های اسلامی در حسینیه ارشاد گرد آمدند و از آنجا به سوی بیت آیت الله خمینی دست به راهپیمایی زده و شعار می دادند:” فرهنگ استعماری نابود باید گردد ، دانشگاه اسلامی ایجاد باید گردد – وای اگر خمینی حکم جهادم دهد”. آیت الله خمینی در سخنرانی برای  آنها ، از خواست شان حمایت به عمل آورد و گفت:

“دانشگاه های ما دانشگاه های وابسته است . دانشگاه های ما دانشگاه های استعماری است. دانشگاه های ما اشخاصی را که تربیت می کند اشخاص غرب زده هستند. بسیاری از معلمین غرب زده هستند و جوانان ما را غرب زده بار می آورند … دانشگاه های ما اخلاق اسلامی ندارند . دانشگاه ما تربیت اسلامی ندارد… این جوانهایی که بواسطه ساده لوحی خودشان تربیت های باطل بعضی از معلمین را قبول کردند و حالا که ما می خواهیم یک دانشگاه مستقل درست کنیم و تغییر بنیادی بدهیم که مستقل بشود و وابسته به احزاب و کمونیست نباشد ، وابسته به مارکسیست نباشد ، اگر چنانچه، بخواهیم اینطور عمل کنیم  جبهه بندی می کنند . همین دلیل بر این است که ما دانشگاه اسلامی و دانشگاهی که تربیت کرده باشد جوانهای ما را نداشتیم و نداریم … باید دانشگاه اسلامی بشود “[10].

با این که آیت الله خمینی از “تغییر بنیادی”،”عدم وابستگی به غرب و کمونیسم” و ایجاد “دانشگاه اسلامی” سخن می گوید، اما هنوز هیچ حرفی از تعطیل کردن دانشگاه ها در سخنان او دیده نمی شود. روز بعداز این سخنان(یعنی دوم اردیبهشت 59) حمله به دانشگاه ها آغاز شد[11]. دانشگاه علم و صنعت و تربیت معلم، پیشگامان بستن دانشگاه ها بودند.دانشگاه علم و صنعت در این روز تحت کنترل دانشجویان عضو انجمن اسلامی قرار گرفت و انان ساختمان 15 خرداد(محل استقرار مجاهدین خلق و چریک های فدایی خلق) را محاصره و از رفت و آمد به آن جلوگیری به عمل آوردند.  ابراهیم اسرافیلیان، رئیس دانشگاه علم و صنعت در آن دوران، به نقش افرادی چون خود و دانشجویانی چون محمود احمدی نژاد در این ماجرا اشاره کرده و گفته است:

 

“ما بیشتر در فعالیت‌های دانشگاهی حضور داشتیم و دانشگاهیان را بسیج می ‌کردیم. در خود دانشگاه علم و صنعت یک روز دیدیم که بچه‌های مجاهدین قصد دارند روز بعد، دانشگاه را اشغال کنند. ما به یکی از دانشجویان گفتیم که بچه‌ها را جمع کند تا فردا مراقب ساختمان‌های دانشگاه باشند. روز بعد مجاهدین آمدند و سردر دانشگاه را گرفتند. ما هم سریع یک وانت‌بار گرفتیم و رفتیم میدان امام حسین با بلندگو فریاد زدیم که در دانشگاه، پرچم سرخ بالا برده‌اند و پرچم اسلام را پایین آورده‌اند. مردم هم ریختند سمت دانشگاه و آنها فرار کردند. اما شب مجددا چپی‌ها وارد دانشگاه شدند و ساختمان 15 خرداد را گرفتند.آقای احمدی‌نژاد از دانشجویان من بوده است ولی اکنون دقیقا او را به یاد نمی‌آورم ولی آقای مجتبی هاشمی‌ثمره که آن زمان دانشجو بود را به یاد دارم. او کمک زیادی به ما می ‌کرد و در شورای وحدت حوزه و دانشگاه که تشکیل شد هم حضور داشت. در آن شورا من حضور داشتم و چهره‌هایی همچون آقای افتخار جهرمی و مرحوم ربانی املشی و پاینده و همین آقای مجتبی هاشمی ثمره هم بودند. یادم هست که ما خدمت حضرت امام رفتیم و وحدت حوزه و دانشگاه را پیشنهاد کردیم که البته امام هم به یاد دارم از ما در آن جلسه پرسیدند چرا این اساتید دانشگاه ضد دین هستند ؟ من گفتم که اساتید دانشگاه دو دسته‌اند، یک دسته آنهایی هستند که در علوم غیرانسانی تدریس می‌ کنند و شاید غیردینی باشند اما ضد دین نیستند. اما یک گروه هم اساتید علوم انسانی هستند که در میان آنها افراد ضد دین پیدا می ‌شود و بنابراین برای علوم انسانی باید فکری کرد. امام هم گفتند که شما پیش آقای مشکینی و منتظری بروید و موافقت من را به آنها بگویید تا اگر لازم است کمکی کنند و اساسنامه‌ای برای خود بنویسید…ما بعد از آنکه دیدیم مجاهدین می ‌خواهند دانشگاه را بگیرند با چند تا از دانشجویان از جمله همین آقای مجتبی هاشمی ثمره‌ فعال شدیم تا جلوی آنها را بگیریم…دستیار من در آن شب حادثه، دو دانشجو بودند به نام هادی صابری و همین آقای هاشمی ‌ثمره که از شب تا صبح تلفن می‌ کردیم به دانشجویان دانشگاه‌های مختلف در همه شهرها تا آنها هم با ما در این حرکت به صورت سراسری همراه شوند . وقتی جلوتر رفتیم دیدیم که یک انقلاب فرهنگی لازم است. واقعا برنامه‌ای از پیش وجود نداشت… ما تصمیم گرفتیم دانشگاه را تعطیل کنیم . بعدا اسم آن را انقلاب فرهنگی گذاشتند…وقتی من مدیر دانشگاه[علم و صنعت در سال 1359] شدم، دیدم که برخی کارمندان در اتاق‌هایشان می ‌نشینند و علیه جمهوری اسلامی توطئه می ‌کنند. من هم به عنوان نیروی مازاد، حکم اخراج آنها را صادر کردم. در آن زمان مجاهدین خلق آمدند و روی خوابگاه دانشجویان تیربار گذاشتند . خدا رحمت کند مرحوم اسدالله لاجوردی را که دادستان انقلاب بود. به او تلفن زدم و گفتم یا الان نیرو می ‌فرستی تا آنها را بیرون کنند یا اگر نفرستادی من خودم برخورد می ‌کنم و شما هم حق نداری اعتراض کنی که تداخل وظایف صورت گرفته است. گفت ما یک اخطار 48 ساعته به آنها می ‌دهیم. گفتم یعنی من 48 ساعت به آنها وقت بدهم تا هر کار خواستند انجام دهند و هر چه چپ و لوچ است بیاورند و دانشگاه را جمع کنند؟ گفتم یا همین الان یا هیچ وقت. لاجوردی هم فردی را فرستاد تا با آنها برخورد کند. او نامه‌ای آورد تا من امضا کنم و آنها را اخراج کند. اما زورش نرسید. ما هم آمدیم و از مسجد نیرو جمع کردیم و دو تا اتوبوس هم آوردیم تا آنها را جمع کنیم. به رئیس خدمات دانشگاه دستور دادم که در را از پایین تا بالا جوش بدهد. بعد آنها به ساختمان 15 خرداد رفتند. ما رفتیم و آنها را دوباره محاصره کردیم تا این که در نهایت خودشان دیدند فایده‌ای ندارد و دانشگاه را ترک کردند. چون از آن طرف هم بچه ‌مسلمان‌ها از بیرون دانشگاه را به محاصره درآورده بودند. اما بچه‌های مجاهد آمدند و از در دانشگاه تا در خانه ی ما فرش پهن کردند و به صف نشستند و تحصن کردند. یک شب که من داشتم به خانه می‌آمدم،‌ آنها تیراندازی کردند و تیری به جیب کت من خورد. اما ما روی این ماجرا فضاسازی راه انداختیم و بر این مبنا، خلع سلاح‌شان کردیم و تسلیحات‌شان را روی زمین دانشگاه چیدیم تا عکس بگیرند و آنها را هو کنیم. با آنها مثل خودشان رفتار کردیم”[12].

محسن میردامادی روایت دیگری از بستن دانشگاه ها عرضه کرده است. او به نقش مهم و موثر دانشجویان دانشگاه علم و صنعت در تعطیل کردن دانشگاه ها اشاره کرده و گفته است که ایت الله خمینی مخالف بستن دانشگاه ها بود، ولی محمود احمدی نژاد و همفکرانش، برخلاف نظر صریح آیت الله خمینی، دانشگاه ها را تعطیل کردند. مطابق این روایت،آیت الله خمینی و فرزندش(احمد خمینی) نه تنها هیچ نقشی در بستن دانشگاه ها نداشتند، بلکه مخالف آن هم بودند. می گوید:

“توی شورای اول تحکیم که هفت نفر از دانشجویان انتخاب شده بودند…احمدی نزاد یکی از دانشجویان بود که از علم و صنعت انتخاب شده بود.اینها بعد، به دلیل مسائل دانشگاه ها جلساتی را شروع کردند که نهایتاً منجر به انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه ها شد. جلساتشان را تشکیل داده بودند و چهارده تا دانشگاه بودند از تهران و استانها که بحث دانشگاه ها را می کردند. جمع بندی شان این شده بود که دانشگاه را تعطیل کنند. آن موقع ما توی سفارت آمریکا بودیم. اینها هم بعضی از جلساتشان را آنجا تشکیل می دادند.یک روز سه تای آنها آمدند پیش من که: “ما جمع بندیمان این شده که دانشگاه ها را تعطیل کنیم، می خواهیم نظر امام را بدانیم”. چون حالا ما ارتباط مان با بیت زیاد بود آمدند پیش ما. من به آقای موسوی خوئینی گفتم که اینها این طور می گویند، می خواهند نظر امام را بپرسند.ایشان گفت باشه من می پرسم. رفت و ظاهراً فرداش آقای موسوی خوئینی آمدند و گفتند من پرسیدم امام گفتند: “ من با تعطیل شدن دانشگاه ها مخالفم “. ما هم رفتیم و گفتیم. رفتند باز جلسه شان را تو سفارت، رفتند جلسه و دو سه ساعت بعد دوباره آمدند،گفتند: “ما تو بچه ها گفتیم و بچه ها شک دارند که واقعاً این نظر امام هست یا نه؟” من همان جا نشسته بودم، تلفن احمد آقا را گرفتم، گفتم این مطلبی که از حضرت امام نقل شده راجع به دانشگاه ها که تعطیل نشود، این بچه ها دقیق می خواهند بدانند چه طور بوده؟ آنها هم می شنیدند، گوشی دست من بود، صدا بلند بود،[احمد آقا] گفت:” ببین اینها اگر نظر امام را می خواهند، امام با تعطیل شدن دانشگاه ها مخالف هستند. اگر می خواهند کار خودشان را بکنند، بگو خب بروید هر کاری دلتان می خواهد بکنید “. اونها هم مطلب را شنیدند و مطمئن شدند که امام با تعطیل کردن دانشگاه ها مخالف است. همه ی آنها تو اتاق جلسه بودند و هنوز نرفته بودند. رفتند تو اتاق جلسه ، یکی دو ساعت بعد آمدند و گفتند: ما توی جلسه مطرح کردیم از 14 تا دانشگاه که بودند همه قبول کردند دانشگاه را تعطیل نکنند به جز دانشگاه علم و صنعت و تربیت معلم. این دو تا قبول نکردند. با این که گفته شد نظر امام است که تعطیل نشود، اینها گفتند ما تعطیل می کنیم. شب بود، گفتند فردا ما می رویم تعطیل می کنیم. فردا رفتند دانشگاه تربیت معلم را تعطیل کردند ، درگیری شد، تیراندازی شد، یک نفر کشته شد. در علم و صنعت هم همین ها رفتند دانشگاه را تعطیل کردند، اینها از علم و صنعت راه افتادند آمدند، دانشگاه تهران را هم اینها تعطیل کردند، یعنی علم و صنعتی ها آمدند دانشگاه تهران را تعطیل کردند. حالا این قدر سنگ امام را به سینه می زنند، می گویم بابا زمان حیات امام، حرف صریح امام را اینها قبول نداشتند و صریحاً مخالفت می کردند، حالا هی سنگ امام را به سینه بزنند”[13].

این گفت و شنود باید در اول اردیبهشت 59 اتفاق افتاده باشد، که فردایش دانشجویان علم و صنعت، دانشگاه خودشان را تصرف و تعطیل کردند. آیت الله خمینی در پیام نوروزی اول سال 1359 ، فرمان به تصفیه ی دانشگاه ها از استاتید غرب زده و شرق زده داد، و در سخنرانی اول اردیبهشت 1359 نیز، فرمان اسلامی کردن دانشگاه ها را صادر کرد. اما در عین حال،بنابر روایت محسن میردامادی، با بستن دانشگاه ها مخالف بوده است.به تعبیر دیگر،او  خواهان اخراج گروه های سیاسی مسلح از دانشگاه ها بود. تصفیه ی دانشگاه ها و اسلامی شدن آنها را هم می خواست. اما برای رسیدن به این اهداف، نیازی به بستن دانشگاه ها نمی دید.

پاورقی ها:

8-  روزنامه ی کیهان، سی ام فرودین 1359.

9- روزنامه های اطلاعات،کیهان، جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی،  سی و یکم فرودین 1359

10-  روح الله خمینی، صحیفه نور

هفت ماه پیش از آن ، آیت الله خمینی ، در گفت و گو با اوریانا فالاچی به او می گوید:

“ما جوان های خودمان را از نزدیک شدن به غرب و تحت نفوذ قرار گرفتن بیشتر آنان ممانعت می کنیم. من علاقه ندارم که جوانان ما بروند و در غرب تحصیل کنند. جایی که از الکل و موزیک که مانع فکر کردن می شود و مواد مخدر و زنان آزاد، به فساد کشیده می شوند…فوری به آنها یک مدرک اهداء می کنید، گرچه هم بیسواد باشند”.

در آن فضای ضد امپریالیستی و غرب ستیز ، این نوع سخنان به راحتی بیان می شد . هیچ کس نمی پرسید پس چرا متفکران بزگ جهان شراب می نوشند و موزیک گوش می کنند و در عین حال می توانند فکر کنند؟

11- اگر به اعضای انجمن های اسلامی دانشگاهها در آن زمان نگریسته شود، مشاهده خواهد شد که بسیاری از آنها از شاگردان و شیفته گان شریعتی بودند.برخی از آنها، هنوز هم شریعتی را “متفکر آینده” قلمداد می کنند. علی شکوری راد که یکی از فعالین انقلاب فرهنگی بود، در این خصوص نوشته است:

“عنوان انجمن اسلامی بعد از انقلاب در دانشگاه ها بوجود آمد و بعد از انقلاب فرهنگی با تصمیمی که توسط رؤسای دفتر تحکیم وحدت گرفته شد اسامی این انجمن ها یکپارچه شد. بعد از آن هم دفتر تحکیم وحدت در یک برهه ای تصمیم گرفت تا اتحادیه انجمن های اسلامی شود. بخصوص در مورد دکتر شریعتی. در طول مدتی که ما فعالیت سیاسی می کردیم چه در انجمن اسلامی و چه در دفتر تحکیم وحدت تنها مجموعه ای که سلوک و اندیشه های دکتر شریعتی را محافظت می کرد، آن هم در سال هائی که دکتر شریعتی در جامعه مهجور بود، همین انجمن های اسلامی بود.همین انجمن های اسلامی و دفتر تحکیم وحدت بود که سمینارهای دکتر شریعتی را برگزار می کرد و از دکتر دفاع می کرد”.

علی شریعتی بت دانشجویان مسلمان آن دوره بود. شریعتی به آنها آموخته بود که علم برای علم ارزشی ندارد. علومی که در دانشگاهها تدریس می شود، علوم بورژوایی است. شریعتی به دانشجویان می گفت: “امروز تمدن اروپایی، تمدن ماشین و تمدن مدرنیسم- سیستم اجتماعی به هر شکل باشد- انسان نابغه و دانشمند خرید و فروش می کند: در کنار دانشگاه های بزرگ اروپا کارخانه دارها و سرمایه داران بزرگ ایستاده اند و دانشمندانی را که از رشته های عالی علم فارغ التحصیل می شوند، به حراج می گذارند- این می گوید من اینقدر می دهم، دیگری می گویدمن آنقدر می دهم، یکی می گوید راننده هم می دهم ، آن دیگری می گوید که ویلا هم می دهم ، و این نگاه می کند و خودش را به یکی تسلیم می کند و در خدمت آن قرار می گیرد.آن کیست؟ عالم و متفکر است؟ نه، کسی است که سرمایه دارد”(علی شریعتی، مجموعه ی آثار ، جلد 31، ص298 ).

او به دنبال روشنفکر مسئول بود، ولی براین باور بود که بهترین دانشگاه های دنیا هم نمی توانند روشنفکر مسئول بسازند:“مسئولیت روشنفکر چیزی نیست که در دانشگاه های بزرگ فرا گرفته شود و اگر در این مورد فرد استثنایی هم وجود دارد نه به خاطر آن است که چون در هاروارد یا سوربن تحصیل کرده روشنفکر شده ، بلکه او اگر در همین جا نیز می بود و اگر تحصیلات عالیه هم نداشت باز روشنفکر بود .یک اشتباه دیگر ممکن است پیش آید و آن این که فکر کنیم دانشجو و یا جوانی که به اروپا رفته و مکاتب اجتماعی و سیاسی  و ایدئولوژی های فلسفی را خوانده و برگشته روشنفکر است، در صورتی که این طور نیست”(علی شریعتی، مجموعه ی آثار ، جلد 20 ، ص 261).