فرج سرکوهی٬ از جمله روشنفکرانی است که در دهه ۷۰ بازداشت و طعم برخورد عوامل قتلهای زنجیرهای را چشید. سرکوهی سالها سردبیر نشریه آدینه بود. وی همچنین از جمله افرادی است که دستاندرکار تهیه و جمع کردن امضا برای متن معروف “ما نویسندهایم” نیز بود.
با فرج سرکوهی پیرامون قتلهای زنجیرهای٬ ریشههای سیاسی و ایدئولوژیک آن و تاریخچه مختصری از برخورد با روشنفکران در جمهوریاسلامی به گفتوگو نشستیم. سرکوهی البته نسبت به اینکه قتل نویسندگان و روشنفکران توسط وزارت اطلاعات را “قتلهای زنجیرهای” بدانیم٬ نقد دارد. وی همچنین بر این عقیده بود که “روز آنلاین” از رسانههای حامی هاشمیرفسنجانی است و ممکن است انتقادهای سرکوهی از وی را منتشر نکند. ما هم البته بابت شنیدن این سخنان از سوی فردی که مدتها در یک نشریهی مستقل٬ آماج برخی تهمتها بود٬ تعجب کردیم. گفتوگو با فرج سرکوهی را در زیر میخوانید.
آقای سرکوهی٬ قتلهای زنجیرهای به فاصله کوتاهی از دهه ۶۰ و اعدامهای دستهجمعی در سال ۶۷ رخ داد. پس از انقلاب برخی از نویسندگان و روشنفکران مجبور به ترک کشور شده بودند و بخشی از آنها نیزدر دهه ۶۰ اعدام شدند و جان باختند. در این فضا٬ چه تحلیلی مقام های جمهوریاسلامی را به سمت قتل و حذف نویسندگان و روشنفکران منتقد٬ برد؟
البته جمهوری اسلامی فقط در آن دوران روشنفکران و نویسندگان را حذف نکرد. در سرکوبهای دهه ۶۰ جمهوری اسلامی کانون نویسندگان ایران را - که معتبرترین و قدیمیترین نهاد مستقل روشنفکری ایران بود - تعطیل کرد، به ساختمان کانون حمله کردند٬ اسنادش را بردند و بعد هم چند نفر از اعضای کانون را بازداشت کردند؛ از جمله عطاالله نوریان٬ که مترجم بسیار برجستهای بود٬ و سعید سلطانپور٬ که شاعر بود٬ و هر دو در زندانهای جمهوری اسلامی در سال ۶۰ اعدام شدند. بنابراین سرکوب سیستماتیمک روشنفکران از آغاز وجود داشت.
سرکوبها چند وجه داشت: اول سرکوب فیزیکی که عبارت بود از بازداشت و شکنجه و حذف از رسانهها و دوم سرکوب ایدئولوژیک؛ به این معنا که جمهوری اسلامی از آغاز کوشید فرهنگی واحد را بر جامعه تحمیل کند. چون به هرحال حکومتی ایدئولوژیک بود و میخواست همه جامعه در قالب واحدی بیندیشند، عمل کنند و میخواست پسندها و سلیقههای مردم را بر اساس فرهنگی واحد تنظیم کند. در این زمینه تصمیم گرفته بودند که به تولید ادبیات و هنر اسلامی برخیزند٬ زیرا جمهوری اسلامی در این عرصه فلسفه اسلامی داشت، تاریخ اسلامی داشت و… اما در زمینه هنر و ادبیات تولیدی نداشت. اغلب کسانی که آثار ادبی و هنری تولید میکردند، روشنفکران غیرحکومتی بودند که درچارچوب ایدئولوژی حاکم یا ایدئولوژی مسلط فکر نمیکردند. حکومت تصمیم گرفت با حذف تفکر و هنر و ادبیات غیرحکومتی زمینه را آماده کند تا هنر و ادبیات و تفکر حکومتی به عنوان کالای بیرقیب به جامعه عرضه شود.
موفقیتی هم در این زمینه داشتند؟
در زمینه حذف موفق شدند. یعنی نشریات مستقل را بستند٬ روشنفکران و نویسندگان مستقل غیرحکومتی را از رسانههای جمعی حذف کردند٬ اجازه برگزاری جلسات داستانخوانی و شعرخوانی ندادند، و هنوز هم نمیدهند. یعنی ارتباط زنده تولیدکنندگان آثار را با مخاطبانشان قطع کردند. ارتباط زندهای که یکی از دلایلی است که میتواند به رشد کتابخوانی کمک کند. این ارتباط زنده را از بین بردند و آنها را از رسانهها حذف کردند. اما در زمینه تولید موفق نشدند هنر و ادبیات اسلامی تولید کنند و هنوز هم نتوانستهاند. یعنی هنوز هم هژمونی فرهنگی جامعه در دست فرهنگ غیر حکومتی است و به اصطلاح تولید عمده تفکر و ادبیات در اختیار کسانی است که در چارچوب فرهنگ حکومتی نیستند و مستقل از حکومت هستند. بنابراین آنها این سیاست را از آغاز داشتند. همه جناحهای جمهوری اسلامی از کسانی که آن موقع چپ بودند و حالا اصلاحطلب شدهاند تا کسانی که بنیادگرا بودند و حالا اصولگرا شدهاند٬ در این زمینه وحدت داشتند. همه اینها سیاست مشترکی را دنبال میکردند و آن سیاست این بود: حذف هنر و اندیشه و ادبیات غیرحکومتی و تحمیل فرهنگ حکومتی. البته این سرکوبها در سال ۶۰ تا حدی موفق بود. جمهوری اسلامی در زمینه حذف و سرکوب سازمانهای سیاسی مخالف خود موفق شد٬ یعنی این سازمانها را با سرکوب خشن نابود کرد. اما آن چه باقی ماند٬ روشنفکران منفرد بودند که در جامعه حضور داشتند و آثار خودشان را خلق میکردند. هرچند که این آثار را به دلیل سانسور نمیتوانستند در اختیار جامعه بگذارند، اما به هرحال تاثیر٬ حضور و نفوذ فرهنگی داشتند.
این سرکوب و سانسور به این شکل از چه زمانی آغاز شد؟
جمهوری اسلامی از همان آغاز سیاست سرکوب را اعمال کرد٬ تفکر و فرهنگ مستقل را از رسانهها حذف کرد و… در سال ۶۰ موفق شدند سازمانهای سیاسی را با سرکوب خشن از جامعه حذف کنند٬ اما روشنفکران حضور داشتند و بیشتر تولید فرهنگی جامعه٬ از آن روشنفکران غیرحکومتی بود. به همین دلیل بود که سرکوب نویسندهها بعد از دهه ۶۰ در دستور کار وزارت اطلاعات قرار گرفت. به این مفهوم که اینها - به گفته خودشان - تجربه فروپاشی شوروی و اروپای شرقی را تحلیل کرده و به این نتیجه رسیده بودند که حکومتهای توتالیتر یا حکومتهای مکتبی – به نظر آنها٬ حکومتهای اروپای شرقی توتالیتر بودند و اینها خودشان را حکومت مکتبی مینامند - به این نتیجه رسیدند که حکومتهای توتالیتر و مکتبی که از حمایت توده مردم برخوردار است میتواند سازمانهای سیاسی را از بین ببرد، اما روشنفکران منفرد مستقل را نمیتواند نابود کند و این روشنفکران منفرد و مستقل هرچقدر هم تحت سرکوب و سانسور بودند، اما نفوذ و تاثیر فرهنگی داشتند و میتوانستند بالقوه به یک خطر سیاسی تبدیل شوند، یعنی در مواقع بحران میتوانستند نقش سیاسی بازی کنند. این اتفاقی بود که در اروپای شرقی افتاد. اینها به این نتیجه رسیدند که برای پیشگیری از چنین حادثهای بهتر است روشنفکران و تولیدکنندگان فرهنگی اعم از روزنامه نویس، شاعر، هنرمند، نقاش، استاد دانشگاه که مستقل از همه جناحهای حکومتی هستند و بر بخشهایی از جامعه نفوذ و تاثیر دارند٬ نابود کنند تا از بالفعل شدن این خطرات بالقوه جلوگیری کنند.
طبیعتا نمیتوانستند همه را بکُشند و نابود کنند. بنابراین تصمیم گرفتند کانون نویسندگان را تعطیل کنند و با کشتن و دزدیدن تعدادی از شاعران و نویسندگان و استادان دانشگاه به نحوی که دیگران متوجه شوند حکومت این افراد را کشته، دیگران را بترسانند. یعنی کشتن این افرد دو هدف مهم داشته؛ یکی آنکه خود این افراد را خنثی کرده و از بین میبردند و دوم اینکه به دیگران پیام میدادند و این پیام خودسانسوری را افزایش میداد٬ ایجاد ترس و وحشت میکرد.
فکر میکنید چرا پس از سرکوب ها و اعدامهای دهه 60 این فشارها در دهه 70 بار دیگر افزایش پیدا کرد؟
علت اینکه در آن سالها و پس از سرکوب سازمانهای سیاسی تصمیم گرفتند فشار را بر روشنفکران افزایش دهند، به دوره ریاست جمهوری آقای رفسنجانی به خصوص دوره دوم ریاست جمهوری ایشان برمیگردد. آقای رفسنجانی سیاست سرکوب سیستماتیک روشنفکران را تصویب کرد و آقای فلاحیان وزیر اطلاعات آن را اجرا کرد. در وزرات اطلاعات بخشی تاسیس شد با عنوان بخش فرهنگی که یکی از عناصر فعال آن آقای سعید امامی مشهور و اطرافیان او بودند. این بخش تحت نظارت شورای امنیت ملی بود. در برنامه ای که رفسنجانی تصویب کرده بود٬ تصمیم گرفته شد که هم روشنفکران و استادان دانشگاه و… را بکُشند و هم خنثی و بی اثر کنند، به این دلیل که از نفوذ و تاثیر این افراد در جامعه میترسیدند و نگران بودند که آنها به خطر بالفعل سیاسی تبدیل شوند.
شما خودتان از جمله قربانیان این سیاست بودهاید. اشاره کردید که سرکوب در جمهوریاسلامی بعد ایدئولوژیک هم داشته. در برخوردی که شما با این افراد داشتید٬ آنها را افرادی معتقد به کار خود و دارای اعتقاد ایدئولوژیک میدیدید یا عدهای مامور دولتی که صرفا کار خود را انجام میدادند؟
کسانی که در وزارت اطلاعات شکنجه و بازجویی میکردند٬ دو دستهاند: یکی کسانی که با بازداشتشدگان رو-در-دو میشوند و آنها را شکنجه میدهند. دیگر، کسانی که برنامه میریزند و آن برنامهها را برای اجرا ابلاغ میکنند.
آنهایی که من دیدم به رفتارشان اعتقاد داشتند٬ آدمهای باورمندی بودند و عقیده داشتند که روشنفکران اسب تروای غرب هستند، فرهنگ غرب را در جامعه تروج میکنند و اگر فرهنگ غربی در جامعه ترویج پیدا کند، فرهنگ اسلامی تضعیف میشود. واقعا باور داشتند که دارند علیه فرهنگ غرب و برای دفاع از جمهوریاسلامی٬ که به آن معتقد بودند٬ کار میکنند. اتفاقا چون در دوره شاه هم شکنجه شدم، میتوانم بگویم که ساواکیهایی که در دوران شاه شکنجه میکردند٬ از کارشان شرمگین بودند؛ چرا که تصورشان این بود که تمام مردم ایران٬ ایرانی هستند و ما داریم یکی از هموطنانمان را شکنجه میدهیم، چون به راه بد رفته و مثلا جوانی است که خطا کرده.
اما اینها دنیا را به دو قطب مومنینِ مسلمانِ مدافعِ جمهوریاسلامی و کسانی که مخالف جمهوریاسلامی هستند٬ تقسیم میکنند و چون این روشنفکران مخالف جمهوریاسلامی هستند٬ بنابراین نقطه وحدت و اشتراکی با آنها نداشتند و به همین دلیل خیلی خشن تر و قاطع تر بودند. آقای سعید امامی و هاشمی٬ که من بارها دیدمشان٬ کسانی بودند که بسیار آدمهای باورمندی بودند، یعنی مامور نبودند.
یعنی آنها با همین باور و برای کمک به جمهوریاسلامی٬ پروژه قتلهای زنجیرهای را آغاز کردند؟
قتلهای زنجیرهای اصطلاح درستی نیست. قاتلی هم که ده نفر از تیپهای اجتماعی را میکُشد٬ میشود قاتل زنجیرهای. ما درباره قتل مخالفان سیاسی و روشنفکران غیرحکومتی٬ بدون محاکمه٬ حرف میزنیم. این اتفاقی بود که در جمهوریاسلامی افتاد و از اول هم بود. از زمانی که آقای احمد سامی، وزیر بهداشت دوره بازرگان را کشتند. بعضیها را رسما اعدام میکردند و بعضی را بدون محاکمه و غیر رسمی میکشتند. در دوران پهلویها و رضا شاه نیز چنین قتلهایی داشتیم و مثلا شایعاتی هست که میگویند مدرس را با سم کشتند که ثابت نشده. یکسری ترور داشتیم، مثل فداییان اسلام که در دهه ۲۰ احمد کسروی را ترور کردند یا محمد مسعود٬ روزنامهنویس مشهوری که ترور شد٬ که برخی ترور او را به دربار و برخی به حزب توده نسبت میدهند٬ من نمیدانم کدام درست است.
در دوران شاه ساواک ۹ نفر زندانی سیاسی از جمله بیژن جزنی و دوستاناش را در تپه های اوین اعدام کرد. اما اینها اتفاقات نادری بود. در جمهوری اسلامی این یک برنامه سیستماتیک است که هر چند سال یکبار مدام تکرار میشود. تفاوتاش این است که درواقع در جمهوری اسلامی٬ قتلهای حکومتی نهادینه شده است٬ اما در دوران پهلوی نهادینه نشده بود.
این قتلها صرفا سیاسی بودند یا دلایل مذهبی هم پشت آنها وجود داشت؟
قتلهای بدون محاکمه در جمهوری اسلامی دو گروه بود: یک گروه از قتلها که دلایل سیاسی داشت؛ مثل قتل سامی که وزیر بهداشت دوران بازرگان بود و بر طبق شایعات به دستور آقای رفسنجانی کشته شد، چون میتوانست تبدیل به یک چهره سیاسی مخالف شود. یا قتل فروهرها در داستانِ معروف به قتلهای زنجیرهای٬ که دلایل سیاسی داشت. قتل روشنفکران اما دلایل سیاسی- مذهبی دارد. از یک طرف، اینها متهم هستند که تولید کننده فرهنگ غیراسلامی و بنابراین ضد مذهب هستند. توجه داشته باشید که احکام مربوط به این قتلهای بدون محاکمه٬ از سوی مجتهدین مستقر در وزارت اطلاعات صادر میشد که از طریق قوه قضاییه در این وزارتخانه مامور هستند٬ به آنها قاضی مامور میگویند. درباره انگیزههای آنها باید بگویم که وقتی پای فرهنگ وسط میآید٬ پای مذهب هم وسط میآید. یعنی روشنفکرانی که مذهبی فکر نمیکنند٬ در چارچوب فرهنگ حکومتی فکر نمیکنند. در ایران وقتی از فرهنگ حکومتی حرف میزنید، دارید از فرهنگ مذهبی حرف میزنید. بنابراین اینجا مساله مذهب نقش زیادی بازی میکند. چون فرهنگ حکومتی، پایه و اساساش بر نوعی از تفاسیر مذهب شیعه است.
آقای سرکوهی٬ تصور میکنید که در دولت اقای روحانی٬ ممکن است که این فشارها بر روشنفکران و نویسندگان٬ کمتر شود؟
آقای روحانی کاریکاتور و کپی آقای رفسنجانی است. در تمام سالهایی که آقای رفسنجانی قدرت داشت٬ سرکوب روشنفکران با شدت خیلی بیشتری از دوران احمدی نژاد ادامه داشت. سرکوب فرهنگ مستقلاندیشی روشنفکران در دوره رفسنجانی به اوج خود رسید و آقای روحانی هم همان سیاست را دنبال میکند. یک وقتی است ما درباره سانسور حرف میزنیم؛ باید بگویم سانسور همیشه در جمهوریاسلامی بوده٬ ولی شدت و ضعف داشته. اما آنها میخواهند فرهنگ غیرحکومتی را حذف کنند و حذف هم از نظر ایدئولوژیک و هم از نظر فیزیکی همیشه وجود داشته و جز این هم نمیتواند باشد. آقای روحانی با زرنگی خاصی کسی را وزیر فرهنگ کرده که چیزی از فرهنگ نمیداند و به همین دلیل هم در مجلس انتقادی از او نشد، چون میدانستند که اصلا نمیداند فرهنگ چیست. در زمینه سانسور و آثار فرهنگی ممکن است پس از این نیز شدت و ضعف باشد.
اما در زمینه روشنفکران غیرحکومتی به نظر من همچنان اجازه تشکیل اتحادیههای صنفی نخواهند داشت، اجازه رابطه زنده با مردم نخواهند داشت و از رسانههای عمومی محروم خواهند شد. وقتی ما از فضای خلاق و فرهنگی صحبت میکنیم، یعنی فضایی که نویسنده بیاید در رسانههای بزرگی مثل تلویزیون، داستان بخواند و داستاناش نقد و بررسی شود و یا در دانشگاه جلسه داستانخوانی و کتابخوانی داشته باشد. نه! این فضا به وجود نخواهد آمد. حالا اینکه مثلا کتابی که ده مورد سانسور داشته٬ با ۵ مورد سانسورمنتشر شود٬ چنین چیزهایی همیشه امکان دارد. در دوره آقای احمدینژاد نسبت به دوره آقای خاتمی و رفسنجانی در زمینه کتاب، سانسور کمتری وجود داشت و بیشتر در زمینه نشریات اعمال سانسور میشد. اینها چیزهای مهمی نیستند. واقعیت قضیه این است که وقتی شما حکومتی دارید که فقط نمیخواهد دیکتاتوری سیاسی اعمال کند، بلکه میخواهد فرهنگ واحدی را بر جامعه تحمیل کند، این نوع حکومت حضور فرهنگهای دیگر را تحمل نخواهد کرد.