روایت کشتگان زنده
حسن اصغری
نشر روزگار
1391
”…من یک روایت دیگر شنیدم که با روایت هما فرق دارد. من شنیدم که سینه سمت چپ همایون را پنج تا گلوله شکافته بود. بعد این که جنازه همایون را به هما نداده اند تا او تشییع با شکوه ترتیب بده و پنج هزار نفر سیاه پوش دنبال تابوت راه بیفتند. روایت هما به نظرم یک نوع داستان مقدس نمایی و شکوهنمایی پر آب چشم است.”
هما اعتراض کرد: “جنازه را تحویل من دادند. لباس دامادی و پیراهن پارهاش را هم توی یک ساک گذاشتند و گفتند: “این جنازه شوهرت.”
اندیشه پوزخند زد و گفت:
“شنیدید رفقا؟ به جای جنازه، لباس اش را به هما دادند. هما دریافت جنازه و تشییع جنازه با شکوه و حرکت پنج هزار نفر سیاهپوش دنبال تابوت را در خیال ساخته. آن قدر با این خیال بازی کرده تا آن را به واقعیت نشانده.” سعید رو به هما گفت: “الان سنگ قبر کجاست؟”
هما گفت: “توی خانه در اتاق خودش. عکس قاب کرده اش هم بالای سنگ قبر به دیوار آویخته.”
اندیشه به سیگار پک زد و گفت:
“این یک تابلو سازی در واقعیت و خیال است.”
سعید رو به چهره اخمکرده هما گفت:
“آن سحرگاه مرگ، همایون رفت صورتش را به میله های درگاه چسباند و چند بار گفت:
“چرا دیر کردهاند؟ چرا نمی آیند؟”
همان جور پیشانی چسبانده به میله ها، چند بار قهقهه زد و فریاد کشید:
“من منتظرم دیر شده.”
نمی فهمیدم که چه چیز دیر شده و اصلاً عجلهاش برای چه بود؟ درگاه که باز شد، او پیشاپیش چند پاسبان راه افتاد. چند دقیقه بعد، من صدای قهقهه اش را شنیدم و بعد فریاد “آتش” خودش به گوشم زد. بعد رگبار گلوله و بعد شلیک چند تیر خلاص. دو روز قبل به من گفته بود که می خواهند آزادش کنند. وقتی درگاه اتاق باز شد، همایون به صورتم نگاه کرد و لبخند زد و گفت: “دارم می روم خانه. برای هما پیغام نداری؟…”
کشتگان در روایت زنده
صفحه 20 این هفته، از کتاب روایت کشتگان زنده نوشته حسن اصغری انتخاب شده است. داستانی بلند که عنوان و طرح روی جلدش، خبر از داستانی میانه زندگی و مرگ می دهد. این متن هم برای پشت جلد انتخاب شده: “می دانستم که بهروز از حرکات اسرارآمیز برادرش سعید در هراس است و همیشه می پندارد که سرنوشت او با سرنوشت سعید گره خورده است. می گفت سعید چند ماه است که با دوستانش، هر شب جلسه بحث دارند و حرف هاشان بیشتر درباره تشکیل هسته های چند نفره مسلح دور می زند. می گفت، سعید به دوستانش گفته که بهروز و آرش، هم توی یک گروه قرار می گیرند. در چهره بهروز، هراس چند آدم تحت تعقیب موج می زد و به من می گفت: “من از عاقبت کار سعید نگرانم. من کتاب خوان، دغدغه سیاسی دارم اما کلت باز نیستم.” از موج وحشت چشم هاش خنده ام می گرفت و همیشه به قهقهه می افتادم…”
این بخش از کتاب که نویسنده آن را برای پشت جلد انتخاب کرده است، در هارمونی کامل است با تصویر جمجمه ای که پروانه ای شیشه ای روی آن، خودش را به عینک بودن زده است و می خواهد که مردگان روایت که اهل “کلت بازی” نیستند، گذشته سیاسی و خون بار خود و جامعه از دست رفته را این بار از نگاه او که هنوز زنده است، ببینند.
ماجرا چیست؟
مردگانی که در سال 1336 مرده اند، حالا در جمعی دوستانه نشسته اند و خاطرات گذشته را مرور می کنند. اعدام همایون نژاد، کشته شدن سعید و… البته مسلم است که اصغری برای فرار از سانسور، تاریخ را 36 ذکر کرده و خواننده می تواند بعد از پایان داستان دریابد که باید 31سال جلوتر را برای زمان روایت لحاظ کند و سعید سلطان پور را هم در نظر داشته باشد! گویا توقیف شدن چند کتاب از همین نویسنده در عرض 3سال، او را که راضی به خودسانسوری نیست، به فکر راه هایی هنرمندانه تر برای خلاصی کتابش از تیغ سانسور انداخته است. کتاب های عشق در حصار، زایش در وعده گاه مرگ و عشق در آداب شکسته از جمله کتاب های غیر مجاز شده حسن اصغری هستند.
حسن اصغری از دیروز تا امروز
حسن اصغری، متولد 1326، داستان نویس و عضو کانون نویسندگان ایران، در دهه هشتاد و با انتشار مجموعه داستان موفق کوهان سیاه و شکوفه بهار نارنج به عنوان نویسنده خیال پردازی های شاعرانه، به جامعه ادبی ایران معرفی شد. خسته ها (1355) و خانزاده (1356)، اولین داستان های منتشر شده او هستند. اصغری در نقد و پژوهش داستان و تاریخ هم دستی دارد و کتاب های کالبدشکافی بیست داستان/نشر قطره/86) و زایش تاریخ/نگاه/81 محصول مطالعات تحقیقی او در این زمینه هاست. از میان رمان ها و مجموعه داستان های او می توان به برزخ نمرود و گل محبوبه، قهقهه باشکوه، نقش باغ نگارستان، راز اشک های کریستالی و گم شدن شبستان اشاره کرد.
حسن اصغری پرکار، در حال حاضر چند داستان دیگر را نیز برای انتشار به ناشر سپرده است.
حضور منبسط رویا
بیشتر داستان های حسن اصغری، موضوع و ساختاری پیچیده دارند. در هر مقطعی از داستان، کاراکتری تازه وارد، رشته روایت را به دست می گیرد و همان طور که به خواننده اطلاعات تازه می دهد، سعی دارد که در فلاش بک ها و توصیف اتفاقات نیفتاده، او را به فضاهای بعدی داستان هم هدایت کند. این جا خیال و رویابافی نقشی محوری و اساسی بازی می کند. اصغری در داستان هایش همیشه مترصد فرصت است تا خواننده را به چشم بر هم زدنی به عرصه فراواقعیت ببرد. همه چیز عادی و روزمره است و اگر کسی به در می کوبد، بی شک تخیل برآشوبنده است. در رمان نره گاو پهلوان چنگیز او که به تازگی منتشر شده است، پهلوان چنگیز که دل بسته نره گاوی طغیان گر و قاتل است، مظهر استبداد و قدرت طلبی مردسالارانه است و انتظار نمی رود او که سرمست از قوت و زور حیوان جنگجوی خود است، شبانگاه به دام وهم و مالیخولیا بیافتد و اشباح سرگردان ببیند و همین از هم پاشیدگی روانی، او را به اضمحلال کامل بکشاند.
همین عنصر خیال در روایت کشتگان زنده، شالوده و پایه اصلی روایت به شمار می رود و رنگی از بازی های سیاسی و اعدام باعث شده تا فضا مرموزتر هم بشود. رئالیسم حسن اصغری در هر محدوده ای که تعریف شده باشد، همواره از دید فراواقعیت به کار گرفته می شود و همین مسئله، حساسیت سیستم سانسور را نسبت به آثارش بالا می برد، چرا که بنا بر گزارشات، کارمندان اداره سانسور، دقیقا همان اثری را که نمی فهمند، مثله یا قدغن می کنند، و از این نظر آثار حسن اصغری داستان هایی هستند که به هیچ وجه نگاه آسان گیر و آسان پسند نمی تواند با آن ارتباط برقرار کرده و تاویل و تفسیرش کند.