سیاه چاله ای در واقعیت

نویسنده
فاطمه زمردیان

» صفحه ۲۰ / معرفی کتاب کژ نگریستن نوشته اسلاوی ژیژک

کژ نگریستن

اسلاوی ژیژک

مازیار اسلامی-صالح نجفی

نشر رخ داد نو

”… از طریق خیال پردازی است که یاد می گیریم چگونه میل بورزیم. برای توضیح این نکته نظریِ فوق العاده مهم، اجازه دهید مثالی بیاوریم از داستان کوتاه علمی تخیلی مشهوری به قلم رابرت شکلی ، با عنوان انبار دنیاها:

آقای وین، قهرمان داستان، با پیرمرد اسرارآمیزی به نام تام کینز آشنا می شود که یکه و تنها در آلونکی درب و داغون پر از آت آشغال های پوسیده و فرسوده، در گوشه ای پرت افتاده و متروک از شهر، روزگار می گذراند. چو افتاده که تام کینز، به وسیله نوع خاصی مواد مخدر، قادر آدم ها را به ساحتی نظیر جهان واقعی شان ببرد که در آن همه میل ها و آرزوهایشان برآورده می شود. در ازای این خدمت، آدم موظف بود با ارزش ترین اجناس مادی خود را تقدیم جناب تام کینز کند. وین بعد از یان که تام کینز را پیدا می کند، درگیر گفتگو با او می شود؛ پیرمرد معتقد است اکثر مشتریانش کانلا خشنود و راضی از تجربه شان باز می کردند؛ و احساس نمی کنند کلاه سرشان رفته است اما وین دو دل است و این پا و آن پا می کند، تام کینز نصیحتش می کند که بیخودی عجله نکند و بی گدار به آب نزند و قبل از تصمیم گرفتن، هرچیز را سبک و سنگین کند. در تمام راه برگشت به خانه، وین در آن باره فکر می کند، اما در خانه همسر و پسرش چشم به راه او بودند و او خیلی زود حواسش پرت خوشی ها و دردسرهای کوچک زندگی خانوادگی می شود. تقریبا هر روز با خودش عهد می بندد که بالاخره امروز می روم سروقت تام کینز پیر تا دوباره ببینمش و بتوانم برآورده شدن آرزوهایم را تجربه کنم، ولی همیشه خدا کاری پیدا می شود که باید انجامش بدهد، یک مشکل خانوادگی که مشغولش می دارد و مجبورش می کند ملاقات با پیرمرد را عقب اندازد. اول، بادی همراه همسرش به میهمانی سالگرد ازدواجی برود؛ بعد پسرش مشکلاتی در مدرسه دارد؛ بعد نوبیت به تعطیلات تابستان می رسد و او به پسرش قول داده که با هم به قایق سواری بروند. پاییز هم مشغولیت های تازه خودش را دارد. کل سال به همین منوال می گذرد و وین هیچ وقت فرصت نمی کند سنگ هایش را با خود وا بکند. گرچه همیشه در پس ذهنش هست که بالاخره دیر یا زود حتما به دیدن تام کینز خواهد رفت. زمان به همین قرار می گذرد تا این که… وین ناگهان از خواب می پرد و خود را در آلونک و در کنار تام کینز می یابد که با مهربانی از او می پرسد: “خب، حالا چه احساسی داری؟ راضی هستی؟” وین که پاک گیج شده و دست و پایش را گم کرده، من و من کنان می گوید: بله… بله…”

رجعت به فروید لاکان را معمولا با شعار پرآوازه او مرتبط می دانند که؛ “ناخودآگاه ساختاری همچون زبان دارد.” یعنی با تلاش لاکان برای پرده برداشتن از جاذبه های خیالی و افشای قانون نمادینی که بر آن حاکم است. اما لاکان در واپسین سال های تدریس کانون توجه را از شکاف بین ساحت خیالی و حوزه نمادین برداشت و به حائل جداکننده امر واقعی از واقعیت (واقعیتی که ساختاری نمادین دارد) پرداخت. بدین اعتبار، نخستین بخش این کتاب (امر واقعی چگونه واقعیت است) می کوشد ساحت امر واقعی لاکانی را بپروراند، ابتدا با توصیف این که چگونه آن چه ما “واقعیت” می خوانیم همواره متضمن مازادی است از ساحت خیال (فانتزی) که “سیاه چاله” امر واقعی را پر می کند؛ و بعد با صورت بندی حالات و جهات مختلف امر واقعی (امر واقعی برمی گردد، پاسخ می دهد، می تواند از طریق خود صورت نمادین جلوه نماید، و معرفتی در امر واقعی وجود دارد)؛ و سرانجام با مواجه ساختن خواننده با دو راه پرهیز از مواجهه با امر واقعی. این آخری به کمک دو چهره پردازی از شخصیت کاراگاه در رمان های جنایی باز خواهد شد: کارآگاه کلاسیک که با منطق و استنتاج کار می کند و کاراگاه خشن که از احساسات می پرهیزد.

 

مقدمه ای بر ژاک لاکان

“کژنگریستن” با عنوان فرعی “مقدمه ای بر ژاک لاکان”، پر است از ارجاعات خواندنی و جذاب اسلاوی ژیژک به فرهنگ عامه. ژیژک در این کتاب همچون آثار دیگرش، سینمای عامه پسند، قصه های و فابل های عامیانه و حکایات کهنه و نو مردم را دستمایه کار خود قرار داده تا از درون همین فرهنگ، سیاه چاله ای که در واقعیت زندگی روزمره پنهان شده را به خواننده نشان دهد. او برخلاف فیلسوفانی که در عصر جدید، تمام مظاهر تمدن عامه را انکار کرده و به هیچ گرفتند و زیر نقابی از روشنفکرمآبی و ریشخند، به فرهنگ عامه و برون دادهایش با دیده تحقیر نگریستند، به این فرهنگ اهمیتی ویژه می دهد و سعی در بازنمایی جنبه های گوناگون آن دارد.

کژ نگریستن عنوان بسیار گویا و زیبایی برای این کتاب است؛ ژیژک، این بار به واقعیت، اجتماع، اندیشه و ساختار سوژه ها از پهلو نگاه می کند و در کمال حیرت می بینیم که این دیگر نگاه کردن به اطراف، چه حفره هایی را به ما نشان می دهد.

ژیژک که مفسری شناخته شده در حوزه روانکاوی لاکانی است، در این کتاب نیز با بهره ‌گیری از آثار ادبی و سینمایی به تفسیر آرا و اندیشه ‌های لاکان می ‌پردازد. نگاهی به فهرست موضوعات مطرح شده در این اثر، رهیافت و نوع نگاه او به لاکان و اندیشه ‌های او را به خوبی آشکار می ‌کند.

 

اسلاوی ژیژک

اسلاوی ژیژک، در 21 مارس 1949 در لیوبلیانا به دنیا آمد و دکترای فلسفه اش را نیز از دانشگاه لیوبلیانا دریافت کرد. او در سال ۱۹۹۰ به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری از سوی حزب لیبرال دموکرات اسلوونی معرفی شد. ژیژک فیلسوف و نظریه پرداز انتقادی است که بخش عمده کارش در سنت فلسفی هگلی، مارکسیسم و نیز روانکاوی لاکانی است. او فعالیت های چشمگیری در زمینه نظریه سیاسی، نظریه فیلم و روانکاوی نظری داشته ‌است. شهرت ژیژک برای احیای روانکاوی ژاک لاکان برای یک خوانش جدید از فرهنگ عامه است. او رسالات گوناگونی درباره موضوعات گوناگون نوشته ‌است. موضوعاتی چون جنگ عراق، بنیادگرایی، سرمایه داری، رواداری، حقیقت سیاسی، جهانی سازی، سوبژکتیویته، حقوق انسانی، لنین، اسطوره، فضای مجازی، پسامدرنیسم، چندفرهنگ گرایی، پست مارکسیسم، آلفرد هیچکاک و دیوید لینچ. او به شوخی در مصاحبه با یک نشریه اسپانیایی، خودش را یک استالینیست لاکانی تندرو معرفی کرده‌است!

ژیژک یک نظریه پرداز سینمایی نیز هست. او از تفسیر روانکاوانه لاکانی برای ایجاد یک نظریه سینمایی و یک شیوه نقد جدید استفاده کرده است. به اعتقاد رابرت استم، او از فیلم های سینمایی، برای شرح نظریات لاکان استفاده می کند و در فیلم های سینمایی مثال هایی می یابد که حتی از خود لاکان هم افکار روانکاوانه او را بهتر شرح می دهند. ژیژک به بررسی میل و فانتزی ناخودآگاه، امر واقعی و ابژه والای ایدئولوژی در فیلم ها می پردازد و از این راه یک تأویل روانکاوانه در باب سینما می سازد. لینچ و هیچکاک دو فیلمساز مورد علاقه ژیژک هستند که تفسیر آثار آن ها بیش از همه مورد توجهش بوده اند.

 

گلین دالی چه می گوید؟

«چیزی که ژیژک، در تداوم شکل خاصی از سنت دکارتی، ما را بدان آلوده می کند نوعی شک بنیادین درباره نفس پیش‌ فرض های واقعیت اجتماعی ماست. اما این خود صرفا نقطه شروع یک پیوند یا درگیری اخلاقی- سیاسی به غایت گسترده تر با نوعی کلی گرایی رادیکال رهایی بخش است؛ درگیری ای که قادر است با سرشت روز به روز بازدارنده تر سرمایه داری معاصر و صور متناظر با آن، یعنی پیروی از سیاست درست “ تکثر فرهنگی” سرشاخ شود. اکنون بیش از یک دهه است که آثار ژیژک در خط مقدم مباحثات فلسفی، سیاسی و فرهنگی قرار دارد؛ از نظریه ایدئولوژی و نقد سوژه مندی گرفته تا اخلاق، جهانی شدن و اینترنت، و از مطالعات سینمایی گرفته تا علوم شناختی، الهیات، موسیقی و اپرا، حوزه تاثیر آرای ژیژک بسیار گسترده است. دخالت های او در مباحث نظری هنوز هم بسیار بحث برانگیز است و پیوسته نحوه تفکر ما درباره مباحث و سایر موضوعات را دگرگون می سازد. برگزیدن کتابی به قلم ژیژک به معنی مواجه با معجونی سرمست کننده از عناصر گوناگون است: پیشنهاد‌های جسورانه، سبک و سیاقی بدیع، درخشان و ماهرانه، و شهامتی فکری که از حرکت میان قله های انتزاع مفهومی و ابعاد به ظاهر پست و پر زرق و برق زندگی غریزی و عامیانه هیچ هراسی به دل راه نمی دهد.این سویه دوم، اما، صرفا در حکم تمرینی در زمینه فوران فکری یا آتش بازی دماغی نیست، بلکه هدفی بس دقیق تر را دنبال می کند.»

 

ژیژک چه می گوید؟

“در معنایی هگلی، چیرگی بر یک ایده با مثال زدن از آن ممکن می شود، ولی یک مثال هرگز نمی تواند به سادگی مثالی از یک مفهوم باشد؛ این مثال خاص معمولا به شما می گوید که آن مفهوم چه مشکلی دارد. این همان کاری است که هگل در پدیدار‌شناسی روح پیاپی انجام می دهد. او موضع وجودی خاصی مثل زیبایی شناسی گرایی یا رواقی گری اتخاذ می کند. بعد چگونه آن را نقد می کند؟ با نشان دادن این که چگونه نفس به فعلیت رسیدن این نگرش باعث پدید آمدن چیزی بیشتر می شود که زیر پای آن را سست می کند. از این جهت، هر مثالی همواره آن چیزی را که مثال آن است اندکی تضعیف می کند.با این همه، پنهان کردن و سرکوب جذابیت این مثال ها می تواند انگیزه ای دیگر از آوردن آن ها باشد. مسئله این است که من بی شک یک جور خصلت ابرمن‌گونه دارم- در حقیقت، ابرمنی اساسی، که هر لذت مستقیمی برایش ممنوع است. بنابراین فقط وقتی اجازه دارم از چیزی لذت ببرم که بتوانم خود را متقاعد کنم که این لذت به کار یک نظریه خواهد آمد. مثلا من نمی توانم از یک فیلم خوب پلیسی مستقیما لذت ببرم؛ فقط وقتی می توانم از آن لذت ببرم که بتوانم بگویم: “خب، شاید بتوانم از این به عنوان مثال استفاده کنم.” من همیشه در این حالت تنش به سر می برم: این تنش واقعا در سطح زندگی روزمره ام تا حدی وجود دارد. من عملا نمی توانم از فیلم ها ساده و سر راست لذت ببرم. دیر یا زود این عذاب وجدان به سراغم می آید که، مثلا، یک لحظه صبر کن، باید یک جوری این را به کار ببندی…”