آدام گوپنیک
ترجمه: مژگان جعفری
نویسندۀ فرانسوی میشل ولبک به سوژهای ادبی بدل شده که همان قدر که به عنوان نویسنده خوانده میشود، مورد مواخذه هم قرار میگیرد، رمان جدید او تسلیم ۱میتواند به ما نشان دهد که چرا اوضاع بدین نحو است. این کتاب که قرار است توسط انتشارات «فارار، اشترواس و ژیرو» به زبان انگلیسی منتشر شود موضوعی ساده دارد. در آیندۀ بسیار نزدیک در فرانسه، احزاب محترم جمهوریخواه آراء را در انتخاباتی چندحزبی تقسیم میکنند و دوشخصی که بیشترین آراء را کسب میکنند مارین لُپَن۲ و محمّدبن عباس۳، رهبر خیالیِ انجمن مسلمانان فرانسه هستند. در دور نهایی انتخابات، احزاب چپ فرانسه از مسلمانان حمایت میکنند؛ زیرا شیطانی که نمیشناسند را به شیطانی شناختهشده ترجیح میدهند. دولت بن عباس بلافاصله بعد از به قدرت رسیدن قوانین شریعت را در سرتاسر فرانسه برقرار میکند. این شوخی و نکتهٔ مرکزی کتاب است. نخبگان فرانسوی بزدلانه مشتاق همکاری با رژیم جدید هستند، آنها نه تنها خوشوقت میشوند که به اسلام تغییر مذهب دهند بلکه حاضرند تسلیم دیکتاتوری نوظهور و از خود مطمئن بن عباس شوند. آنها همچون شخصیتهای شعر هلنیستی و غامض «کاوافی۴» تمام عمر در خفا در انتظار بربرها بودهاند.
ولبک یکی از آن نویسندههایی است که منتقدان را به وحشت میاندازد چرا که مشخصکردن جایگاه او برای آنها دشوار است. میتوان گفت که او مشهورترین رماننویس فرانسوی در میان هم نسلهایش است. تصویر روی جلد آخرین شمارۀ نشریۀ «شارلی ابدو» پیش از حمله به کارکنان آن کاریکاتوری از فردی بود که با یک نگاه میشد تشخیص داد ولبک است؛ در این کاریکاتور ولبک شبیه به «نوسترآداموس» تصویر شده بود۵. ولبک نویسندهای نیست که بتوان مشخصاً راجع به او گفت که صاحب سبکی زیبا است. و این مسأله که او توجه زیادی از خارج فرانسه -اگر نخواهیم از توجهات داخلی حرفی به میان بیاوریم- به خود جلب کرده است، اوقات نویسندگان فرانسوی را تلخ میکند. ولبک فعالیت ادبی خود را به عنوان شاعر آغاز کرد، اما شمّ شاعریِ چندانی نداشت و انتخاب واژگان و جملاتش از آن دست انتخابهایی نبود که حسادت باقی نویسندگان را تحریک میکنند. (یک منتقد مطرح فرانسوی با لحنی گزنده به این نکته اشاره کرده بود که هیچ نویسندۀ خوب فرانسویای هرگز دو لغت «تاکستان» و «انگور چینی» را همان طور که ولبک در رمان جدیدش باهم اشتباه گرفته است، اشتباه نخواهد گرفت.) البته این اشتباه است که به او به عنوان آشوبگر نگاه کنیم، ولبک نویسندهای هم چون «گور ویدال» و یا مثلاً «سلین» نیست؛ نویسندگانی که عامدانه در پی آنند که با نوشتن هرکتاب جدید تا میتوانند افراد بیشتری را سیخونک بزنند و مورد آزار قرار دهند.
ولبک تنها یک هجوپرداز است. او دوست دارد به امری که در حال اتفاق افتادن است نظر کند و بعد تخیل کند که اگر این امر به اتفاق افتادن ادامه دهد چه خواهد شد. این کاری است که هجوپردازان میکنند. «جاناتان سوییفت» میدید که انگلیسیها با ایرلندیها همچون حیوانات رفتار میکنند، و ازخود پرسید چه میشود اگر آنها گام طبیعی دیگر را هم بردارند و مثل حیوانات بچههایشان را بخورند؟ «اورول» با طنزی رقیقتر در اینباره خیالپردازی کرد که اگر زندگی در بریتانیا همان قدر یأس آور باشد که در سال ۱۹۴۸ در کافه تریای بیبیسی بود، چهل سال بعد چه خواهد شد؟ و البته ضمائمی استالینی نیز بدان افزود. «هاکسلی»، در رمان دنیای قشنگ نو ۶، منطق جامعۀ علمی و لذتمدار را به حد اعلای آن رساند، به جایی که لذت در آن همه چیز و عشق امری ناشناخته خواهد بود. این هجویهها بیش از همه زمانی ما را تحت تاثیر قرار میدهند که پیشبینیهای خیالی نویسندگان با مواردی غیرمنتظره در واقعیت تلاقی میکند. وقتی که این پیش بینیها ناگهان آنقدر به واقعیت نزدیک میشود که بر آن منطبق میشود. (مثلاً وقتی که «آرنولد شوارزنگر» به عنوان شاهد زندهٔ پیشگوییِ «فیلیپ کِی دیک» ظاهر میشود. پیشگوییهای دیک دربارهٔ درهم آمیخته شدن سیاست آمریکایی و سرگرمیهای آمریکایی حرف میزنند، چیزی که قرار است آدمهایی با اسمهایی مسخره متحققاش کنند.)
ولبک، در رمان ذرات بنیادی۷ (۱۹۸۸) که باعث شهرتاش شد، این ایده را مطرح کرد که جامعهای که دل بستگیِ عنانگسیختهای به لیبرالیسمِ اقتصادی و بیبندو باری جنسی داشته باشد عاقبت به نوسانی هر روزه میان امور جنسی و امور مالی دچار خواهد شد، در این جامعه بانکدارها عملاً کمرشان را به خاطر داشتن نزدیکی جنسی –بیشتر از صدبار در روز – میشکنند. هجویۀ ولبک به نحو مضحکی خامدستانه و عصبی به نظر میرسد در این رمان سروکلهٔ «دومینیک استرواس کان۸» هم پیدا میشود، رئیس «صندوق بینالمللی پول» که برنامهریزی میکند تا در مجال مختصری که در بین زمان ناهار خوردن با دخترش و سوار شدن به هواپیما دارد در فرصتی پانزده دقیقهای با فردی مطلقاً غریبه (اجباری یا غیراجباری) نزدیکی کند. دومینیک استرواس کان شخصیتی است که تنها ولبک میتواند خلق کند، شخصیتی که او پیش از این خلق کرده است.
ولبک نه تنها یک هجوپرداز، بلکه -نامعمولتر از آن- هجوپردازی بیغل و غش است، نویسندهای که صادقانه از نکات نامعقول تاریخ و جنون نوع بشر غم به دل میگیرد. او چنان که نقدها میگویند از به تصویرکشیدن بلاهتهای ما خوشوقت نمیشود؛ این نقدها او را درمانده کردهاند. خواندن نقدهای فرانسوی و گزارشهای آمریکایی از رمان تسلیم ممکن است تأثیری نیشدار و جدلی در خصوص پلیدیهای اسلام، نکات نامعقول فمینیسم و فرآیند وحشتناک غیراخلاقی شدن زندگی فرانسوی بر روی فردی که آنها را میخواند، بگذارد. اما در واقع، لحن رمان تسلیم بیشتر مالیخولیایی است تا جدلی. زندگی، ولبک را مغموم میکند. «تمامی حیوانات و اکثریت خیره کنندۀ انسانها زندگی میکنند، بیآنکه کمترین نیازی برای یافتن دلیل ببیند» راوی رمان تسلیم، پرفسور ادبیاتی در دانشگاه سوربن، میاندیشد: «آنها زندگی میکنند چون زندهاند، همهاش همین است، آنها این جوری دلیل میآورند و تصور میکنم بعد آنها میمیرند چون میمیرند، و به چشم آنها، این به پژوهششان پایان میدهد.» این لحن خاصِ ولبک است. مزیت کتاب در گزندگی لحن آن نهفته است، چشمانی آگاه از حقیقت برای دیدن جزئیات ملالت بارِ زندگی فرانسوی.
گرچه ولبک از آن دست نویسندگانی نیست که جمله به جملۀ کتابهایش حسدبرانگیز باشد، اما قطعاً میتوان گفت که او صدایی از آنِ خود دارد، صدایی که تاحدی به جدایی از اجتماع تن داده است. او در صفحۀ نخست کتاب جدیدش نسبت به استفاده از مدرک آکادمیک ادبیات واکنش نشان میدهد: «زنی جوان که برای شغل فروشندگی در فروشگاه سلین یا هرمس» درخواست کار میدهد، در درجه اول باید حواساش به ظاهرش باشد، اما داشتن یک مدرک ادبیات هم میتواند سهمی ثانوی در خوشامد کارفرما از او داشته باشد، داشتن این مدرک نشان میدهد که او چابکی فکری خاصی هم دارد که خودش ممکن است نشانهای برای داشتن قابلیت پیشرفت در حرفۀ فروشندگی باشد. در صنعتِ تجمل، ادبیات در میانۀ سایر مهارتهای کارآمد هنوز هم دلالتهای ضمنیِ مثبتی دارد. «شما متخصص «پروست» میشوید تا فروشندۀ بهتری شوید، انتظار چه چیز دیگری را داشتید؟ فرآیند کالا شدن هنر، جهان و مردمی که در آن زندگی میکنند ولبک را دچار ملال میکند.
این لحن ملال زده ممکن است در نگاه نخست ظاهرسازی به نظر برسد. اما با خواندن کتاب دشمنان عمومی، مجموعهای از نامههای اعتقادی که میان ولبک و فیلسوفی فرانسوی یعنی «برنارد هنری لوی» رد و بدل شده است، درمییابیم که وجود این لحن از سر تصنع و ظاهرسازی نیست. بلکه از سر علاقه و دغدغه است. با این لحن است که میتوانیم راجع به احساس تشویش ولبک (حس تشویش ناشی از جداافتادگی از روابط انسانی) حقایقی را بفهمیم. ولبک، بعد از تمام این حرفها، همان مردی است که مادرش کتاب خاطراتی نیش دار و زننده راجع به او نوشته است و در آن پافشاری کرده است که پسرش باید به همه بگوید: «من دروغگوام، من حقه بازم، من انگل بودهام و تمام کاری که در زندگیام کردهام این بوده که به آدمهای اطرافم صدمه بزنم و حالا طلب بخشش میکنم». وقتی مادرتان خاطراتی پرنیش و کنایه راجع به شما بنویسد اتفاق واقعاً بدی در زندگی عاطفیتان رخ داده است. به نظر میرسد که قهرمانان ولبک همیشه دربارۀ مزیتهایی که مردان دیگر مدعی هستند که از طریق بچهها، کار و خانوادهشان به دست آوردهاند، کاملاً متعجب و حیرت زده هستند.
ولبک که به حد افراط نالذتگراست؛ لذات متعارفی که لایههای سطحی زندگی فرانسوی در طلب آنند را کاملاً پوچ و بیمعنا مییابد و این یکی از دلایلی است که سبب میشود او در هجو کردن آنها اینقدر موفق باشد. او میتواند در مورد جزییات روابط جنسی مدرن طنز بسیار خوبی داشته باشد. چیزی که آن را میتوان از توصیف او از لحظهای از یک پورنوگرافیِ اینترنتی نیز دریافت. توصیف پاردوی وار ولبک از این لحظه، توصیفی مشخصاً ولبکی است، نه تحقیرآمیز است و نه غضبآلود، بلکه به نحو غریبی آرام است.
نکتۀ چشمگیر دیگر در خصوص ولبک شدت ادبی بودن اوست. صد صفحۀ نخست کتاب تسلیم یا چیزی در این حدود به تحلیلی پیچیده از آثار نویسندۀ فرانسوی «یوریس کارل هویسمانس» میپردازد که بیش از هرچیز به عنوان رماننویس «مکتب انحطاط۹» و کلیسا و به جهت تأثیرش بر سایر نویسندگان فرانسوی شناخته شده است. این صد صفحه را میتوان نوعی ابراز احترامِ دست کم ناخواسته بر فرهنگ ادبی متدوام و پیوستۀ فرانسه دانست: هیچ رماننویس هجویهپرداز آمریکاییای، نه «تام وولف» و نه «کریستوفر باکلی» نمیتوانند امید داشته باشند که علیرغم اختصاصدادن صدها صفحه به افرادی که درگیر مطالعۀ آکادمیک «هارت کرین» یا بهترین روش تفسیر رابطۀ او با «والاس استیونس» هستند، بتوانند مخاطب انبوه را حفظ کنند.
مشغولیتهای ادبیِ کتاب مهماند، چرا که روشن میکند که هدف اصلی این هجویه نه اسلامِ فرانسوی بلکه ضعف طبقۀ روشنفکر فرانسوی است، طبقهای که راویِ شیفتۀ هویسمانس کتاب نیز عضوی از آن است. شوخیهای کتاب تماماً در این بارهاند که اساتید فرانسوی چطور برای انجام دادن آنچه که رژیم اسلامی از آنها خواسته است عذر و بهانه میتراشند و چقدر به ادبیاتی که موضوع مطالعهشان است ارجاع میدهند تا برای کارشان مجوز پیداکنند. سرپرستی مسلمان و جدید دانشگاه پاریس به یک استاد متخصص «رمبو» اجازهٔ تدریس میدهد اما مشروط بر آنکه روی آوردن رمبو به اسلام که امری ظنّی است را به عنوان واقعیت رسمی تدریس کند. پرفسور خوشوقت میشود که این کار را کند. روی آوردن هویسمانس به آیین کاتولیک که واقعاً رخ داده است راوی را به فکر امکانِ تغییر جهت میاندازد: هویسمانس به خاطر مکتب انحطاط کذاییاش ممکن بود از رژیم مذهبی جدید استقبال کند.
این اتهام که ولبک اسلامستیز است بیمورد به نظر میرسد. او اسلامستیز نیست. او فرانسهستیز است. پرترۀ رژیم اسلامی در رمان تسلیم کاملاً محبتآمیز ترسیم شده است، ولبک قاطعیت و متانت بنیادگرایان را میپسندد. اصلاحات بنعباس در نظام آموزشی سودمند است و سوداهای او برای بازسازی فرانسه را میتوان تقریباً گونهای از «نئوگولیسم۱۰» دانست. (او موفق میشود مراکش، الجزیره، تونس و ترکیه را به اتحادیۀ اروپا ملحق کند و بلوک قدرتی بزرگتر از بلوک قدرت آمریکا ایجاد میکند.) اصلاحات نظام آموزشی، تقویت خانواده و حتی از نو خانهنشینکردن زنان همگی به عنوان مواردی درخور تحسین طرح شدهاند. اما به نظر میرسد که سوژۀ تمسخر ولبک نه بنعباس و نه دولت وی هستند، بلکه سوژهٔ اصلیِ سرزنش وی بیشک فرانسویانی هستند که به آنها کمک میکنند. یکی از معدود چهرههای واقعیای که در کتاب مورد تمسخر واقع میشود «فرانسوا بایرو» است، سیاستمدار میانهروی فرانسوی که رقصاش در بین چپ و راست در سیاستهای انتخاباتی به افسانه بدل شده است، او همان کسی است که در رمان ولبک به مهمترین سخنران و مدافع بنعباس بدل میشود.
بلیغترین و شیواترین صداهای کتاب به افراد مذهبیای تعلق دارد که طرفدار حکومت دینی هستند. شاهزادهای سعودی با هدیه دادن چند زن محجبه از استاد دیگری از سوربن تقدیر میکند.استاد دیگری از سوربن که با رژیم اسلامی همکاری میکند به راوی داستان پیشنهاد میدهد که در ازای تغییر مذهب به اسلام، رویایش برای تدوین نسخهای «پلئیاد۱۱» از آثار هویسمانس را متحقق کند (شاهزادهای سعودی با هدیه دادن چند زن از او تقدیر میکند). او عقیده دارد که نزاع اصلی قرن بیستم، نزاعی میان دو نوع انسان گرایی بود که هر دو شکست خوردند. انسان گرایی سختگیرانۀ کمونیسم و انسانگرایی سهلگیرانۀ کاپیتالیسم لیبرال، که هر دو به طریق خود «به طرز چشمگیری تقلیلگرا» بودند. هردوی آنها شکست خوردهاند و حالا اَشکالی از ایمان باید جای آنها را پرکنند. تصور تجدید حیات فرانسه و اروپا بدون ایمان ناممکن است. حالا چرا اسلام نه؟ که خدایاش بر خلاف عیسی که خدایی است متجسد و محلّی، خدایی بسیار دور است و به همین دلیل برای جهانی که علم به ما ثابت کرده است که بسیار عظیم است، خدای مناسبی است. روای داستان به اسلام روی میآورد.
ولبک هم چون تمامی هجوپردازانی که ارزش خواندن دارند، محافظهکار است. او درجایی گفته است: «من فجایعی را نشان میدهم که از لیبرالیزه کردن ارزشها ناشی شدهاند». نقطۀ ثقل هر هجویه مقایسه کردن وضعیت دیوانهواری که به سوی آن میرویم با وضعیتی کاملاً عقلانیایست که پشت سر نهادهایم. به همین خاطر است که هجوپردازها اغلب نوستالژیستاند؛ مثلاً تام وولف که در آرزوی گذشتۀ وحشی و دیوانۀ آمریکایی است و یا «اولین وو» با آن آدمهای عامی ولی والایش و آریستوکراسیِ کاتولیکِ ایده آل و از دست رفتهاش. ولبک جامعۀ مصرفگرای معاصر را تحقیر میکند و بنابراین در زمینۀ جایگزینی محتمل جامعهٔ اسلامی با آن تنها جبرگرا است و نه پر شور و حرارت؛ او فکر میکند این آخرالزمانی است که ما خود در طلباش هستیم. چیزهایی که ولبک حقیقتاً از آنها نفرت دارد، اندیشهها و رسوم روشنگریاند و این همان جایی است که هجویۀ ولبک و جریان پرشتاب عقاید ارتجاعی فرانسوی با یکدیگر تلاقی میکنند، نمایندهٔ این جریان، کتاب خودکشی فرانسه ۱۲ اثر خبرنگار تلویزیونی «اریک زمور۱۳» است؛ کتابی که به نحو غافل گیرکنندهای پرفروش از کار درآمد.
کتاب زمور یکی از آن کتابهای جنجالی مثل کتاب بسته شدن ذهن آمریکایی ۱۴ اثر «آلن بلوم» است؛ کتابهایی که بسیار موفقاند چون هر مانعی را زیرپا میگذارنند. اگر بخواهیم صادق باشیم با مداقه در مواضع و افعال این دو نویسنده درمییابیم که با وجود زمور، بلوم همچون جان استوارت میل به نظر میرسد: استدلالهای زمور هرگز بر مثالی مشخص تکیه ندارد. حرفها مثل سیلی هسیتریک از خطابه در کتاب جاری میشوند. او از فمینیسم نفرت دارد، اما هیچ درمان درازمدتی برای نویسندگان زن در ذهن ندارد و یا هیچ تلاشی برای تمییز قایل شدن میان فمینیسم فرانسوی با فمینیسم آمریکایی صورت نمیدهد؛ زنهای درندهٔ جیغ جیغو، پدر را از تخت به زیر کشیدند و حالا همه چیز به گند کشیده شده است. او از اکولوژیستها نفرت دارد ولی توضیح نمیدهد که از نظر او در نبود محیط زیست گرایی جهان چگونه پاکیزهتر یا دلپذیرتر میشود. میگوید که دانشگاههای آمریکایی به محوطۀ بازی میراث دارانِ پوچ ثروتمندان بدل شدهاند، در حالی که هیچ شاهدی وجود ندارد که بگوید روند تاریخی تا به حال چیزی جز این بوده است.
در نقدی عجیب اما کاملاً گویا، او برای روزهایی ماتم میگیرد که بازیکنان و تیمهای فوتبال اروپایی سعادتمندانه در کشورهای خودشان ریشه داشتند. انگار اصلاً اهمیتی ندارد که فوتبال پیشالیبرال به خشونت تقریبا غیرقابل باوری که بازیکنان و طرفداراناش تحمل میکردند، شهرت داشت. (قبل از آنکه لیبرالیسم فوتبال را نابود کند، سی و هشت هوادار فوتبال در یکی از فینالهای جام ملتهای اروپا تا حد مرگ له شدند.) نتیجۀ بازار آزاد جدید در فوتبال این است که بازیکنان فرانسویای مثل «تیه ری هانری» و مربیانی مانند «آرسن ونگر» در شمال و غرب لندن به قهرمان بدل شدهاند، قهرمانیهایشان در بوق و کرنا میشود، تصاویرشان در ابعاد غولآسا بر سر در استادیومها آویخته میشود و تصور میکنم که این وضع جدید حتی سبب شده است که بسیاری از بازیکنان انگلیسی بیکار باقی بمانند، اینکه بازیکنان فرانسوی را در کشورهای خارجی بپرستند، چطور میتواند به وجهۀ فرانسوی لطمه بزند؟
آن دوران طلایی که فرانسه بعد از آن سقوط کرد، چه زمانی بود؟ به زحمت میشود گفت دهۀ چهل، همین طور دهۀ سی، که به دهۀ چهل منتهی شد. دهۀ بیست هم نمیتواند باشد، زمانی که فرانسه با وجود یک میلیون و نیم کشته و بدون هیچ نتیجهای، هنوز به سختی خود را از فاجعهٔ جنگ جهانی بازسازی کرده بود، دورانی که قضیۀ دریفوس به دلایل جمعیِ وحشیانهای کشور را دوپاره کرده بود. به نظر میرسد که در پس ذهن زمور دورهای هست که به نحو عجیبی خاص و یگانه است، دورهای که او آرزویش را دارد همان فرانسۀ گولیست سالهای شکوفایِ دههٔ شصت است، زمانی که زمور کودک بود. زمانی که جامعه یکپارچه بود، زمانی که مرجعیت اقتدار مستحکم و اساساً خیرخواه بود، هر مردی نقشی داشت و هر زنی اگر میخواست میتوانست انتخاب کند که در خانه بماند و «کاترین دنو» از هر دو تا فیلم در یکیشان بازی میکرد. این نوستالژیای است که ولبک- که او هم در آن زمان کودک بود با زمور در آن شریک است. برای ولبک هم سالهای سعادت مندانهتر، سالهای دهۀ شصتاند: «پیف گجت۱۵»، مجلهای دلکش برای کودکان فرانسه که بیسروصدا از طرف حزب کمونیسم اداره میشد یکی از معدود اموری است که در آثار ولبک با حسرتی شیرین از آن یاد میشود.
گرچه زمور اغلب به طرفداری از جبهۀ ملّی متهم میشود، اما او از نظر عقاید سیاسی در زمرۀ گولیستهای مرتجع قرار میگیرد، البته او از گولیستهای اهل سیاستی که هنوز وجود دارند بیغشتر است، زیرا نوع سیاسی گولیسم باید برای بقای خود ناخالص شود. ولبک از علاقهمندی به تبعات نگرانکنندهای که از این نوستالژی ایجاد میشوند و بخشی از برنامۀ زمور هستند، مبراست. [برنامههایی مثل] ضرروت بازگشت به آن دوران از طریق اخراج مسلمانان از فرانسه و یا در تنگنا قراردادن آنها در داخل فرانسه.
اما دو نویسنده در یک نقطه به هم میرسند، اینکه اموری که آنها واقعا از آن طرفداری میکنند در میان گزینههای سیاسی معاصر وجود ندارد، بلکه در شکوفایی مجدد ایدئولوژی قدیمی راست افراطی لانه دارند. در ایدئولوژی محافظهکار ضدکاپیتالیستی در همان شکلی که یک قرن پیش داشت، در آراء «چسترتون» و «بلوک» که کم و بیش ملایم بودند و همین طور در آراء «شارل مورا» تئوریسین جنبش پادشاهی «اقدام فرانسوی» (و نهایتاً «طرفداران ویشی») که آراءاش مشخصاً افراطیتر از دو شخص قبلی است. اصولی که باید به آنها ایمان داشت، سادهاند: لیبرالیسم، جهانشهرگرایی و تجارت بینالمللی منشاء تمامی شرورند. کاپیتالیسم لیبرال توطئهای از جانب «انترناسیونالها» است که جهان شهروندانی بیریشهای هستند بر علیه اصالت مردم. ملیت همه چیز است و انترناسیونالیسم الهۀ انتقام آن است. بانکدارها در همان حال که فرهنگ ما را لخت میکنند، ما را با اثر رخوتزای تمدنشان فاسد میکنند.
چسترتون و بلوک و نظریاتشان در رمان تسلیم هم چون صدایی ثانوی، همچون همسُرایان یونانی۱۶ ظاهر میشود. ولبک در این رمان با گفتن اینکه هویسمانس نیز با رد کردن روشنگری به نفع گونهای ملّیگرایی معنوی عرفانی که بر مبنای ایمان از نو پایهریزی شده باشد، موافق است؛ دست به اقدام تهورآمیز بسیار جدیای زده است. صفحهای در رمان تسلیم هست – به روایت خود ولبک، مهمترین صحنه در کتاب که در آن راوی رمان به جنوب میرود تا غرق تماشای «مدونای سیاه روکامدور۱۷» شود و بعد لحظهای از مکاشفۀ پرسرور به او دست میدهد، لحظهای که او میخواهد آن را تداوم ببخشد، اما نمیتواند. اسلام شتابان میآید تا این خلاء را پر کند. ولبک کاری میکند که اتحاد میان اسلام و کاتولیسیسم جذاب به نظر برسد. او در مصاحبهای گفته است: «کتاب من نابودی فلسفهای را توصیف میکند که از روشنگری به میراث رسیده است، فلسفهای که دیگر برای هیچ کس معنایی ندارد، یا دست کم برای عدۀ اندکی دارد. «در مقابل کاتولیسیسم اوضاع خوبی دارد. من اعتقاد دارم که پیوند میان کاتولیکها و مسلمانان محتمل است.»
در حالی که یهودیستیزی همواره صورتی شریر و پرکار از ایدئولوژی سنتگرای افراطی بوده است، آنها را از اینجا بیرون کنید و ما خالص خواهیم شد، کشش نیمه دلباختهوارانۀ ولبک به اسلام همواره صورتی جبریتر از این ایدئولوژی را نشان داده است. اگر یهودیان جایگزینان ویرانگر و جهانشهروند ملتهای اروپایی هستند، استیلای اسلامی میتواند نمایانگر پایان آخرالزمانی این ملتها باشد، فتحی از دروازه. ایدۀ اِشغال شبانۀ مسلمانان، در حالی که دانشگاه پاریس به ناگاه به دانشگاه اسلامی پاریس بدل میشود، در نهانخانۀ خیالات آخرالزمانی اروپاییان جای دارد، شاید به این دلیل که این اتفاق واقعاً یک بار رخ داده است. در صبحگاه ۲۸ می۱۴۵۳ کنستانتینپول هنوز یک شهر مسیحی بود. و روز بعدش دیگر نبود. کلیساهای عظیم شهر به مساجد بزرگ مبدل شدند و پرچمهای سلطان بر فراز شهر فتح شده به اهتزاز درآمدند. (اگر امپراطوری بیزانس قبل از این حمله، با چپاول برادرانۀ مسیحیانِ جنگ صلیبی چهارم به نحو مهلکی تضعیف نشده بود، این فتح هرگز رخ نمیداد.) این فکر که از خواب برخیزی و برج ایفل را ببینی که پرچمی با نقش ماه هلالی شکل و ستاره۱۸ از آن آویخته شده، تخیل غربی در باب فاجعه را تسخیر کرده است.
بنابراین شبحِ استیلای دوبارۀ اسلامی با تحسین نسبت به انظباط و اهداف اسلام درهم میآمیزد. به جنگجویان مسلمان همچون ناماده باورانی نظر میشود که از آرمانی زاهدانه الهام میپذیرند. ایده این است که آنها تسلیم مرجعیت اقتداری شدهاند که ما از دست دادهایم. در پس و پیش فانتزیهای فتح و تسلیم و در میانهٔ کاتولیکهای وحشت زده و مسلمانان از نو جانگرفته، اسلام نقشی دوپهلو ایفا میکند، هم مهاجمی هراسآور است و هم دیگریای مورد تحسین. شارل مورا از اسلام هراس داشت و از پیش خبر میداد که ساخت مسجد در پاریس در قرن بیستم میتواند آغازی برای بیایمانی باشد. ناسیونالیسم مذهبیِ او شاعر ترک، «نجیب فاضل کیساکورک»، که در پاریس درس میخواند را تحت تأثیر قرار داد و در شکل گیری رویای او برای تولّد مجدد دولت اسلامی ملّی مقتدر در وطناش نقش داشت. انعکاسی در آینه از فرانسۀ آیده ال مورا، و البته طبیعتاً هر دو [هم اصل و هم انعکاس] در تخاصم با یهودیان. در خیالات دفاعی اروپائیان، یهودیان موریانههایی پنهان و موذیاند که در تاریکی پایهها را میجوند؛ در حالی که مسلمانان فاتحان بزرگیاند که زمانی که تضعیف شدهاید از راه میرسند و فتح میکنند. چسترتون که به یهودیها مشکوک بود، از مسلمانان وحشت داشت: «فضای تهیای در قلب اسلام هست که فقط از طریق تکرار شدن انقلابی که باعث ایجاد آن شد، از نو و ازنو پر میشود. هیچ مراسم قربانیای سودی ندارد؛ تنها چیزی که میتواند رخ دهد گونهای آخرالزمان به همان یگانگی پایان جهان است، بنابراین آخرالزمان تنها میتواند تکرار شود و جهان تنها میتواند پایان یابد، ازنو و ازنو.» یهودیان سم مدرنیتهاند امّا اسلام حاکمیت زامبیهاست در پایان مدرنیته.
در رمان تسلیم سلطۀ اسلامی در کنار نویسندهای که این سلطه را تأیید میکند به «توزیعگرایی» چسترتونی منتهی میشود، اقتصادی با کسب و کارهای بزرگ که یارانه قبول نمیکنند و کسب و کارهای صنعتی کوچکی که تشویق میشوند. اما تمام اینها برای بومیان فرانسه بسیار دیر است و منافع این اقتصاد بیشتر به دست فاتحان میرسد تا اینکه صرف رضایت ملت شود. ما زمان زیادی برای نجات یافتن صبر کردهایم؛ و حالا فقط میتوانیم برده باشیم.
البته تمامی اینها به جهان فانتزیهای پرشور و حرارت و هزارهباوریِ کافهای تعلق دارند. دلایل اصلی درگیریِ ذهنی فرانسویها با مسألۀ زوال بیشک سادهتر است. پیشتر از انگلیسی زبان فرانسوی زمانی به عنوان زبانی جهانی بود. امروزه این طور نیست. (یکی از دلایلی که سبب میشود ولبک در فرانسه مورد تنفر باشد همین است، او یکی از معدود نویسندگان فرانسوی زبانی است که ترجمه میشود، حتی برندۀ جایزۀ نوبل، «پاتریک مودیانو» هم رزومۀ انگلیسی بسیار ناقصی دارد.) در همین اثناء، شکستهای سیاسی پی در پی دولت فرانسه باعث اخلاقزدایی از تمامی جبهههای سیاسی شده است. بریتانیای دهۀ هفتاد تفاوت چندانی با فرانسهٔ کنونی نداشت. اما بعد «تاچریسم» از راه رسید، که بههرحال سابقۀ درازمدتاش یک امتیاز بود و به طور قطع از جانب هوادارنش به عنوان یک موفقیت ارزیابی شد و احساسی مبنی بر کارآمدی به سیاست بخشید؛ احساسی که حزب کارگر جدید آن را در روزهای وجدآمیز نخستاش به میراث برد. (یک نشانهٔ فرهنگی کوچک: نخست وزیر جدید حزب کارگر که در فیلم «به راستی عشق» با مهربانی به تصویر کشیده شده است و این در فیلمی فرانسوی غیرقابل تصور است. هیچ سیاست مداری مجاز نیست نیات یا قلبی چنین خوب داشته باشد.) روسای جمهور فرانسه، اعم از «شیراک» و «سارکوزی» و «اولاند» همگی شکست تلقی شدهاند. و شکستهای آنان به لحن اجتماعی ادبیات پرطرفدار فرانسوی سرایت میکند. علیرغم تمامی این نهیلیسم آخرالزمانی، هیچ مسألهای در این بین وجود ندارد که پنج سال رشد اقتصادی و یک ریاست جمهوری محبوب نتواند حلاش کند.
کار هجوپردازان این است که خیال کنند اموری که درحال رخ دادن هستند در آینده نیز ادامه پیدا خواهند کرد، اما این کاری است که آدمهای ساده لوح نیز میکنند. هر تبلیغاتچیای در تلویزیون تلاش میکند با نشان دادن نمودار بالاروندهٔ قیمت طلا و تاکید بر اینکه این نمودار تنها روبه بالا خواهد رفت، طلایش را به فروش برساند. در جهان واقعی، یک بردار هرگز در خطی مستقیم حرکت نمیکند. بلکه با نیروهای تعدیل گر برمیخورد و یا خرد میشود. ما هرگز به ۱۹۸۴ و یا به جوشاندن کودکان ایرلندی بازنمیگردیم. نیروهای دیگری مداخله میکنند.
بیشک در فرانسه نیز نیروهای تعدیلگر مداخله خواهندکرد. و ارزشهای روشنگری هم ابداً به همان بیمعناییای که ولبک ادعا میکند نیستند. هنوز کارزارهایی بیشتر از آن تعدادی که مردم میخواهند تصدیق کنند در راه هستند. تظاهرات گستردۀ اخیر ۱۱ ژانویه در پاریس شاید بتواند به احیای جمهوری پنجم یاری برساند. اما در هر صورت، اکثریت عظیمی از کودکان مسلمان به همان نحو زندگی خواهند کرد که کودکان در همه جای جهان میکنند: تعقیب علایق خودشان با بهرهگیری از مزایای سیستم، سیستمی که علیرغم تمامی شکستهایش هنوز به نحو عمیقی شایسته سالار است. قوانین شریعت آخرین چیزهایی هستند که آنها میخواهند، زیرا خواستن آنها بیش از حد هزینه دارد. دستاورد ارزشهای لبیرال برای مسلمانان آزادی و ارزش است. در جریان وحشت اخیر، دو مسلمان تروریست دو قربانی مسلمان نیز گرفتند، یک مأمور پلیس و یک ویراستار، همچون این مورد، در آینده نیز غرق شدن مسلمانان در جریان پرشتاب روزمرگی بسیار محتملتر از فانتزی پیروزی نهاییِ بنیادگرایان خواهد بود.
بیشک وقتی متنی را میخوانید که مسلمانان فرانسه در مورد تجربیات خود نوشتهاند، میبینید که از آن احساس پیروزمندانۀ آرام خیالات ولبک ابداً خبری نیست. بلکه در آنها ترکیب معمول احساساتِ انسانی را مییابید که ترکیبی است از خودمواخذهگری، خودانتقادی، رنجش شدید و امید. کتاب اخیر «کمال داوود۱۹» با عنوان مارسل، ضدتحقیق (که اواخر سال گذشته به طبع رسید) بازخوانیای بود از بیگانه شاهکار «آلبرکامو»، اما این بار از زوایۀ دید قربانی لال عرب، نویسنده در پی آن نیست که باری دیگر بر علیۀ فرانسۀ استعمارگر اعلام جرم کند بلکه در پی آن است که تمامی سرخوردگیهایی را که رویای الجزیرۀ آزاد برای «بومیان» ایجاد کرده و به خصوص انحطاط آنها به دست اسلام سیاسی را به هم مربوط کند. عنوان رمان چند جلدیِ «صبری لوطاه» نویسندهای بزرگ که بسیار محبوب است، با آیرونیای حساب شده برگزیده شده است: «وحشیها». کتاب در مورد اقبال رو به افزایش به ریاست جمهوریِ سیاست مداری مسلمان به نام «ایدیر شاوش» است، چهرهای که در نسبت با بن عباس اسرارآمیز و وهمیِ ولبک قابل قبولتر و واقعیتر است. کتاب زندگی خانوادهای الجزایری فرانسوی را در شهر محلّی «سن اتین» نشان میدهد، خانوادهای که در راه بدست آوردن قدرت، زرق و برق، توانایی معنوی و غیره از هم پراکنده میشوند.
رمان بیشتر از آنکه تحت تأثیر سنت ادبی والای فرانسوی مورد علاقۀ ولبک باشد، تحت تاثیر فیلمنامه نویسان آمریکایی مثل «دیوید چیس»، «دیوید سیمون» و «وینس گیلیگان» است. لوطاه ادعا میکند که سری کاملی از «سوپرانوها» را سه بار تمام دیده است. کتاب این نکته را روشن میکند که اعراب فرانسوی همان قدر از خشونت بنیادگرایان منفکاند که جمهوریخواهان سکولار، و همان قدر نسبت به تأثیرات جهانی گشودهاند که هر کس دیگری هست. عقل سلیم و محبوبیت کتاب، نشان میدهد که این دیدگاه تا حد زیادی قابل قبول است. لوطاه نشان میدهد که شما میتوانید به طریقی معقول و غیرهیستریک اگر نگوییم غیرآخرالزمانی رئیس جمهوری مسلمان برای فرانسه تخیل کنید.
این حرفها بدین معنی نیست که مشکلآفرینی اسلام در فرانسه ادامه نخواهد داشت و یا اینکه پیشرفت راست افراطی متوقف خواهد شد و یا اینکه جمهوریخواهان محترم آن طور که ولبک تخیل کرده است در کمال حماقت خودویرانگری نخواهند کرد. مسأله فقط این است که وضع آینده هرگز همین وضع نیست. نکتۀ سرگرمکنندۀ هجویهها این است که به این میاندیشند که اگر چیزی، آنچه که در حال رخ دادن است را متوقف نکند؛ چه میشود. اما این چیزی نیست که رخ میدهد.
پینوشتها:
[۱] «submission» رمان تسلیم یک روز پیش از حمله به مجلۀ فرانسوی شارلی ابدو منتشر شد و در روز حمله به این مجله در تاریخ ۷ ژانویۀ ۲۰۱۵ چهرۀ نویسندۀ تسلیم یعنی ولبک بر روی جلد مجله قرار داشت. نویسندۀ فرانسوی «امانوئل کارر» رمان تسلیم را با ۱۹۸۴ «جرج اورول» مقایسه کرده است. برخی منتقدان کتاب را ۱۹۸۴ زمانۀ ما نامیدهاند و خطر اسلام برای اروپا در قرن بیست و یک را با خطر کمونیسم در قرن بیستم مقایسه کردهاند. رئیس جمهور فرانسه، «فرانسوا اولاند» نیز در مصاحبهای با رادیو «انترفرانس» گفته است رمان را خواهد خواند، زیرا این رمان آغازگر یک مجادله است. [مترجم]
[۲] «Marine la Pen» رهبر جبهۀ ملی فرانسه و راستگرایی افراطی است. او در مصاحبهای با رادیوی «اینفو فرانسه» گفته است: رمانِ تسلیم یک داستان است امّا میتواند روزی بدل به واقعیت شود. [مترجم]
[۳] Mohammed Ben Abbes
[۴] «Cavafy» کنستانتین کاوافی، شاعر و روزنامهنگار یونانی قرن نوزدهم است، کتاب در انتظار بربرها اثر وی که در متن به آن اشاره شده است با ترجمۀ محمد کیانوش به فارسی ترجمه شده است. [مترجم]
[۵] در روز حمله به شارلیه ابدو تصویر میشل ولبک در کاریکاتوری به شکل نوسترآداموس بر روی جلد مجله نقش بسته بود. در زیر این کاریکاتور به تمسخر نوشته شده بود: پیشگوییهای ولبک جادوگر: در سال ۲۰۱۵ دندانم را از دست میدهم و در سال ۲۰۲۲ شاهد رمضان خواهم بود. [مترجم]
[۶] Brave New World
[۷] Les Particules Elementaires
[۸] «Dominique StraussKahn» عضو حزب سوسیالیست فرانسه، از نزدیکان سارکوزی است و در فاصلۀ سالهای ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۱ رئیس صندوق بین المللی پول بود. در پی اتهامی مبنی بر آزار جنسی یک کارمند هتل و چند اتهام دیگر از شغلاش استعفا نمود. در سال ۲۰۱۰ «اورشلیم پست» نام وی را به عنوان یکی از شش یهودی پرنفوذ جهان مطرح نمود. [مترجم]
[۹] «Decadence» مکتب انحطاط که عنوانش را منتقدی که با آن تخاصم داشت بر آن نهاده است مکتبی ادبی بود که در اواخر قرن نوزدهم در فرانسه پدید آمد، نویسندگان این مکتب نسبت نزدیکی با سمبولیستها و همین طور جنبش زیباییشناسیگرایی داشتند. بسیاری از نویسندگان این مکتب تحت تأثیر رمان گوتیگ و آثار «ادگار آلن پو» بودهاند. پیروان مکتب انحطاط صناعت را بر طبیعت و پیچیدگی را بر سادگی ارجح میدانستند و با نگاه بدوی رمانتیکها به طبیعت مخالف بودند. نسل متأخر رمانتیکها، کسانی چون بودلر، با افتخار خود را عضوی از مکتب انحطاط میدانستند تا نشان دهند که با پرچم پیشرفت و افتخار مخالفند. منتقدان، سبک و موضوعات مکتب انحطاط را بیمارگونه تلقی میکردند. رمان کلاسیک این مکتب کتاب برضد طبیعت اثر کارل هویسمانس است.[مترجم]
[۱۰] «neo Gaullism» گونۀ معاصرِ ناسیونالیسم فرانسوی یا همان «Gullism» است که پس از «شارل دوگل» به این نام خوانده میشود. گولیستها مدعی هستند که از دودستگی چپ راست فراروی میکنند، با این حال امروزه بیشتر گولیستها محافظه کار و راست هستند. و معدود گولیستهای چپ نیز پس از مرگ دوگل به حاشیه رانده شدند. گرچه پیشینۀ ناسیونالیسم در فرانسه به عصر انقلاب فرانسه که خاستگاه ناسیونالیسم مدرن به عنوان ایدئولوژی و فرآیند ملتسازی در اروپای قرن نوزده نیز هست باز میگردد؛ اما امروزه ناسیونالیسم فرانسوی به گولیسم تقلیل داده شده است. ناسیونالیسم گولیستی در دوران جنگ سرد در دهه ۶۰ در اوج بود. [مترجم]
[۱۱] «Pleiade» مجموعههای پلئیاد بخشی از برنامۀ سازمان انتشارات گالیمار فرانسه هستند که به چاپ بزرگترین و مهم ترین آثار کلاسیک فرانسه و سایر کشورهای جهان اختصاص دارد. انتشار آثار یک نویسنده در مجموعه پلئیاد به منزله شناسایی جاودانگی اوست.[مترجم]
[۱۲] The Suicide of France
[۱۳] Eric Zemmour
[۱۴] The Closing of the American Mind
[۱۵] «Pif Gadget» که نشریۀ حزب کمونیست فرانسه برای کودکان بود، انتشارش را از زمان اشغال فرانسه به دست نازیها و به صورت مخفیانه آغاز کرد و تا سال ها بعد منتشر می شد. واژه ی «پیف» در عنوان نشریه به یاد شخصیت سگی به همین نام که کارتونیست مبارز «خوزه کابررو آنال» خلق کرده بود، انتخاب شده است. و «گجت» به معنی ابزار، اشاره به یک هدیهای رایگان داشت که هرشماره در کنار مجله قرار داشت. [مترجم]
[۱۶] Greek chorus
[۱۷] «Black Madonna of Rocamadour» یا همان مریم مقدس سیاه ، مسجمه ای است در کلیسای سانتاماریا مونت سرات که در بین مجموعه دیرها و کلیساهای بندیکتین بر فراز بلندترین نقطۀ کاتالان واقع شده است. مدونای سیاه، مجسمه ای از مریم مقدس است در هئیتی ملکه وار که در حالی که بر روی یک تخت نشسته است، مسیح را بر روی پاها و گویی طلایی را در یکی از دستاناش دارد. پیکرۀ مریم و مسیح هردو به رنگی برنزیطلایی است، اما صورت هردوسیاه است. پیادهروی تا فراز کوه و بازدید از این مجسمه جز متدوالترین مسیرهای راهپیمایی زیارتی مسیحیان اروپا است. [مترجم]
[۱۸] نشان ماه و ستاره طرح پرچم فعلی کشور ترکیه است. این نشان در واقع همان طرح پرچم امپراطوری عثمانی است تنها با این تفاوت که ستارۀ هشت گوشه به ستارهای پنج گوشه بدل شده است، علامت ماه و ستاره پیش از ظهور امپراطوری عثمانی و دین اسلام، نماد امپراطوری بیزانس و قرنها پرچم شهر کنستانتیپول بود. از آنجا که شاهان عثمانی عنوان خلیفه نیز داشتهاند، اروپائیان به تدریج پرچم عثمانی را به عنوان نماد اسلام در نظر گرفتند. البته این عقیده منحصر به اروپاییان نیست و در عصر جدید کشورهای اسلامی مختلف به کرات از علامت هلال در پرچم خود بهره بردهاند. استفاده از هلال بر گنبد مساجد نیز امری متأخر و تحت تاثیر همین نمادپردازی است. سیطرۀ گام های ماه یا اَهِلِّۀ قمر بر زندگی عبادی مسلمانان پذیرش این نماد را سادهتر کرده است. [مترجم]
[۱۹] «Kamal Daoud» نویسندۀ سرشناس الجزایری و برندهٔ جایزهٔ فرانکوفون ۲۰۱۴ است. ژان ماری لکلزیو برندۀ جایزۀ نوبل و رئیس هیئت داوارن اینجایزه کتاب مارسل، ضد تحقیق را به خاطر نقشی که میتواند در کاهش آلام استعماری داشته باشد، ستوده است. «عبدالفتاح زیراوی حمداش» رهبر جهبۀ «صحوه» با گرایش سلفی، کمال داوود را به دلیل اظهارات ضداسلامی تکفیر و حکم اعداماش را صادر کرده است. [مترجم]
منبع: ترجمان