سمیه نصرتی، روزنامه نگاری که نیمه شب اول تیر ماه در منزل خود بازداشت شده بود، پس از 40 روز زندان انفرادی در بند 209 اوین آزاد شده است. او که دبیر اتاق خبر ستاد تهران میرحسین موسوی در انتخابات اخیر بوده، پس از آزادی در وبلاگ خود به روایت روزهای بازداشت و نوع بازجویی هایش پرداخته است. این در حالیست که افراد ناشناسی در بخش نظرات کاربران با نوشتن سخنانی تهدیدآمیز، خطاب به او نوشته اند: “زبون باز کردی. دوباره هوس کردی بری اون تو. به زودی می برمت” و “نگرانش نباش به زودی می ری پیشش. “
او که پس از آزادی در وبلاگش، دست نوشته های ساده، نوشته بود “کلاس درس در اوین تعطیل شد” در آخرین مطلب خود نوشته است: “از درد پهلو به خود می پیچم. از نگاههای زندانبان معلومه که دلش برایم سوخته. لیوان را برمی دارد و به طرفم می گیرد. چادر را نمی توانم به تنهایی در بیاورم. چند لیوان بر روی لبه دستشویی است. یکی متعلق به مهتاج پاکروان، یکی هم در گوشه دیگر است(اسمش را به یاد نمی آورم) و یک لیوان شکسته بر روی زمین افتاده. روی لیوان با ماژیک آبی رنگ درشت نوشته شده… «هنگامه شهیدی». حدسم به یقین تبدیل می شود… هنگامه را هم دستگیر کرده اند. علی رغم درد شدید جلوتر می روم. لیوان شکسته را بر می دارم. “
بر اساس این نوشته از سمیه نصرتی خواسته بودند درباره هنگامه شهیدی، دیگر روزنامه نگار بازداشتی که او نیز در بند 209 به سر می برد، “هر چه میداند” و” هر چه شنیده”، بنویسد و تهدید کرده بودند که” کاری نکند او را به بند 240 بفرستند.”
اما وقتی خانم نصرتی می نویسد “او را تا به حال ندیده ام. روزنامه نگار است و الان کار نمی کند” از او می خواهند درباره مسائل اخلاقی این روزنامه نگار بنویسید.
سمیه نصرتی با ابراز بی اطلاعی از هنگامه شهیدی اعتراض کرده است که “این مسائل خصوصی است و سیاسی نیست” اما بازجو در پاسخ به او گفته است: “اینجا دویست و نه است و هیچ چیز خصوصی وجود ندارد.”
این روزنامه نگار در مطلبی دیگر از لحظه بازداشت خود و زندان اوین نوشته است: “سر به زیر پیاده می شوی. با چشم بند به استقبالت می آیند. فردی که تو را به اوین آورده از تو طلب حلالیت می کند… دلت برایش می سوزد. می بخشی تا خدا تو را ببخشد. مامور می گوید: “مواظب خودت باش”. در همین لحظه صدای پایی می آید. بنشین روی این صندلی پشت به دیوار…. یکی می گوید: “مومنی را آوردیم” دیگری می گوید: “عبدالله باز تو اینجایی؟”وقتی نامی آشنا می شنوی دلگرم می شوی… بعد هم چند عکس می اندازی…. به سمت بهداری تو را هدایت می کنند. آنجاست که چشم بندت را برمی داری… اتاق را برانداز می کنی… خیلی قدیمی است. ساخت زمان شاه است و مورد استفاده اطلاعات و ساواک. تجسم می کنی تاج و تخت اون شاه در قلعه شون نمی شه…”
در ادامه این نوشته می خوانیم: “از نیمه شب گذشته است و تو در مکانی هستی که سطل بزرگ زباله، نون خشک و چندین گلدان وجود دارد. در جایی که از سقفش می توانی آسمان را ببینی. در را باز می کنند و یک دست لباس راه راه به تو می دهند و یک دست روپوش آبی رنگ. لباس راه راه برای داخل سلول است و لباس آبی رنگ برای بازجویی. قبل از پوشیدن لباس چندین بار بشین و پاشو می روی وسپس لباس راه راه را می پوشی تا بیشتر شبیه مجرم ها شوی. چشم هایت را می بندی و دوباره داخل راهرویی تنگ می شوی”.
این روزنامه نگار سپس چنین توصیف کرده است: “در باز می شود… وارد سلول می شوی… هر چی می خواهی باید چراغ بزنی. از یازده شب تا اذان صبح حق چراغ زدن نداری. در طول روز چهار بار می توانی چراغ بزنی و دستشویی بروی. برای دستشویی رفتن هم باید چشم بند ببندی… اینها مقرراتی است که زندانیان برایت توضیح می دهد و در سلول را می بندد. کنجی می نشینی. همه جا تاریک است. در میان تاریکی با خدای رحمان و رحیمت صحبت می کنی…. فکر می کنی حتما خیری در این بوده که بدین جا آمده ای… تجسم می کنی که پیش از این می گفتند” اوین دانشگاه است”، واگویه می کنی: “اینجا که کسی نیست که به من چیزی یاد بدهد… پس بیاموز آنچه را که باید بیاموزم. “تصور می کنی که صدای اذان می آید. در کنار اتاق ظرفشویی است که می تونی در آن وضو سازی. به نماز می ایستی. اما باز صدای اذان می آید. فکر می کنی که خدا تو را درآغوش گرفته و تو از هر زمان به او نزدیک تری.”
بر اساس نوشته خانم نصرتی “در بازجویی ها از خصوصی ترین مسائل زندگی دیگران می پرسند به طوریکه گاهی نمیدانی اینجا اماکن است یا دویست و نه.”
او درباره اولین جلسه بازجویی اش نوشته است: “از خواب بیدارت می کنند. یکی می گوید:“روپوش آبی را تنت کن. چشم بندت را ببند. کارشناست(بازجوت)منتظره.” برخلاف تصورم بازجو هم مرد است و مدام عوض می شود… هر کدام سوالاتی می نویسند که باید جواب دهی. با نام خدا آغاز می کنی و در ابتدای برگه بازجویی می نویسی “سبحانک کنت من الظالمین”
در ستاد موسوی بودی؟
بله، دبیر اتاق خبر ستاد استان تهران.
در تظاهرات وراهپیمایی ها و اغتشاشات شرکت کردید؟
بله، من خبرنگار بودم اگر شرکت نمی کردم باید شک می کردید.
خانم نصرتی در بخش دیگری از نوشته اش به سایر زندانیان سیاسی و مطبوعاتی اشاره کرده و نوشته است: “گوشه ای از هواخوری را برای نشستن انتخاب می کنی. نگاهت به پشت در هواخوری می افتد”
نوشته های روی در راچنین است:
“بهمن خوبی؟ من خوبم. نگرانت هستم، تو خوبی؟ ژیلا بنی یعقوب”
“زهرا باروقی سلول 21 انفرادی”
“آقای خانجانی هنوز انفرادی هستین. (ج. ا)”
“من رو به منافقین بستن اما چیزی تو پرونده ام نیست(از طرف شیوا نظر اهاری برای شادی صدر)”
“محسن آزموده کدام سلولی؟(زهرا)”
“ژیلا بنی یعقوب، شیوا نظرآهاری، کردی نژاد(سلول 23 یا 24”)
“بچه های آل یاسین آزاد شدند(میترا حاجی نجفی)”
“مرضیه امیرزاده کجایی؟”
“هرشب ماه را در آسمان جستجو می کنم و تو را به یاد می آورم ( از طرف حسن طرلانی برای مهسا نادری)”
“موسوی خراب کردی… چرا در مقابل اوین تحصن نمی کنی؟ از چی می ترسی؟(بابک)”
سمیه توحیدلو، زهرا آزموده، عاطفه نبوی سلول 14
سمیه نصرتی تاکنون به عنوان خبرنگار پارلمانی روزنامههای مردمسالاری، حیاتنو، تهران امروز، جهان صنعت و چند خبرگزاری از جمله “سینا” کار کرده است.