اوین و دیوارهای روان گردان ۲۰۹

فرزانه روستایی
فرزانه روستایی

توقیف داروهای روان گردان آلمانی که به مقصد ایران بارگیری شده بود و برای اعتراف گیری از زندانیان سیاسی درایران استفاده می شود نگاهی دوباره ای را می طلبد از آنچه در بازداشتگاه ۲۰۹ اوین می گذرد و همگی برای آزار زندانیان و به منظور روان گردانی سازمان دهی شده اند.

وقتی چهار مرد ریشو که خیلی تلاش می کنند خود را مودب و نیز مامور و معذور نشان بدهند شما را از پشت میز کار وسط تحریریه روزنامه بازداشت می کنند و دو ساعت بعد پس ازتشکیل پرونده، انگشت نگاری، و عکاسی تحویل حاج خانم مسؤل بند نسوان ۲۰۹ می دهند و او در حالیکه دماغش را با چادر مشگی محکم گرفته شما را با چشم بند به سلولی در ته بند ۸ هدایت می کند که بوی همه توالت های دنیا در آن جمع شده است و عجله دارد زودتر در را قفل کند و برود تا از بوی بد خفه نشود، به یک باره تمام آن واحدهای درسی که دکتر حسین بشیریه در باره توتالیتریانیسم و استبداد مذهبی در دانشکده حقوق به شما درس می داد یک به یک از جلو چشم شما رژه می رود و معنای اصلی عطوفت اسلامی را نیز درمی یابید.

سفر از وسط تحریریه یک روزنامه پرهیاهو به کثیف ترین سلول بند ۲۰۹ که آدم ها را برای مرده شدن و روان پریش شده در آن نگه می دارند تجربه غریبی است. این قدر غریب که بعضا فکر می کنید برای روان پریش شدن به هیچ داروی روان گردانی نیاز نیست ودرآن شرائط روان آدم خود به خود می گردد مالیخولیا می گیرد و در هذیان غرق می شود. به یک باره خود را وسط سلول آزاردهنده ای می بینید که دیوارهای رنگ و روغن خورده و پتو های سربازی و موکت سبز رنگش همه دارند شما را قورت می دهند تا چیزی از شما باقی نماند. بخصوص که می بینید ردیف سلول های بند مثل قوطی های کنسرو کنار هم چیده شده اند و در هر سلول کسی زندانی است، اما سکوت مطلق است کوچکترین صدایی از کسی شنیده نمی شود وحتی زنگی که بغل در کار گذاشته اند تا نگهبان را صدا بزنید صدا ندارد. انگار ۲۰۹ یکی از زیرزمین های بهشت زهرا در اوین است.

فردا صبح که چشم ها را باز می کنی می فهمی که روی پتوهای سربازی چنباته زده خوابت برده و تازه باورت می شود آن قبری که اندازه آن چهار قدم در سه قدم است سلول انفرادی یکی از زندان های وزارت اطلاعات است. کابوس صبحگاهی وقتی آغاز می شود که هوا روشن تر می شود و می توانی چوب خط های کنده شده و کلمات نوشته شده روی دیوارهای رنگ و روغن خورده را ببینی. معلوم است خیلی تلاش کرده اند نوشته های روی دیوار را با رنگ پاک کنند اما هنوز قابل خواندن هستند. یادگاری که نه، از زن و مرد کلماتی روی دیوار نوشته اند که هراس آور است. از شمردن تا ۹۰ خط روی دیوار که یادآورشمار روزهایی است که یک زندانی شب و روز گم کرده در آن سلول در انتظاربوده است تا این نوشته که “ما چهار نفر را (با نام) نیمه شب ربوده اند و چند ماه است خانواده ما از ما خبر ندارد اگر توانستید به این شماره زنگ بزنید”، “امروز هم شلاق خوردم”،،، خدایا کمککن فردا هم طاقت بیارم،،، یا،،، یک روز دوباره ملت زندان ها را فتح می کنند و ما فراموش شدگان نجات می یابیم الیس الصبح بقریب،،،”. وقتی این دیوارنوشته ها را می خوانید از اینکه ممکن است شما هم پس از چند ماه به سرنوشتی مشابه ساکنان قبلی این سلول دچار شوید اضطراب می گیرید.

به خواندن عبارات روی دیوار و سکوتی که بیش از هر چیزروان آدم را آزار می دهد کم کم عادت می کنید، اما اگر قرار باشد مانند احمد زیدآبادی تا سه هفته هیچ کس در سلول انفرادی به سراغ شما نیاید بازجویی نداشته باشید و از هواخوری هم محروم باشید آن وقت است که روان گردانی واقعی آعاز می شود و در می یابید اداره زندان های وزارت اطلاعات خیلی هم بی حساب و کتاب نیست و این سکوت و بی خبری تکنیک حساب شده و ماشین نیرومندی است که آدم ها را له و دچار توهم می کند. ممکن استنشخوار روانی پیدا کنید و جوانه های خل شدن در شما ظاهر شود. پس از ده روز می بینید که دیوار سلول دارد راه میرود سقف دهن کجی می کند یا دست و پاهایتان از حد معمول دراز تر شده است، یا هر شب سر شب خواب می بینید که دارند شما را اعدام می کنند ولی نزدیک صبح خواب می بینید که آزاد شده اید وبه استقبالتان می آیند.

سلول های انفرادی ۲۰۹ را طوری ساخته اند که بی داروی روان گردان روان انسان را آسیب پذیر می کند، اما اگر کسی مانند لطف الله میثمی که ۹ ماه زندان انفرادی زمان شاه و ۶ ماه انفرادی جمهوری اسلامی را تجربه کرده است دچار اختلال روانی نشد داروهای روان گردان را به کار می گیرند. یکی از فعالان ملی مذهبی پس از شش ماه نگهداری در سلول انفرادی زندان عشرت آباد برای چند روز دچار تردید شده بود که مرده است و دوران برزخ را می گذراند یا هنوز زنده است ولی بیمار. علیرضا رجایی برای شش ماه در چنان سلول خفه ای در پادگان عشرت آباد نگهداری می شده که به قول خودش از لای درز در سلول هوای کریدور بند را استنشاق می کرده. یکی از زندانیان زن دهه ۶۰ نقل می کند که نگهبان مرد بند شب ها به آرامی در سلول را باز می کرده با نگاههای کثیف به اوزل می زده و نفس های عمیق می کشیده است. دکتر ح. پ. در جریان ۶ ماهی که در سلول انفرادی زندان عشرت آباد سپاه نگهداری می شد چنان از صدای شبانه روزی قرائت قرآن آزار دیده که پخش قرائت قرآن از رادیو هنوز بعد از ۱۰ سال او را مضطرب می کند. بعضا تنها صدایی که در ۲۰۹ شنیده میشود گریه یا ناله زندانیان آسیب دیده است که به اصطلاح بریده اند. یک بار صدای گریه غیرعادی و خنده مانند دختر جوانی را از یکی ازسلول مجاور شنیدم. وقتی نگهبان از او می خواست ساکت شود دچار توهم شده بود و می گفت یک نفر توی سلول او پنهان شده او را اذیت می کند و می ترساند و نمی گذارد بخوابد.

 همه این ها فقط یک روی بسیار کوچک از فشار روانی است که با استفاده از تجربیات کشورها ی کمونیستی اروپای شرقی برای آسیب رساندن به روان زندانیان در ایران جریان داشته است. اما بعید به نظر می رسد که ماجرای آزار زندان سیاسی در ایران به همین جا ختم شود. درست به همین دلیل است که بسیاری از پرسنل عادی اوین بعد از تحولات پیرو انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ و جنبش سبز از ماسک استفاده می کنند و نمی گذارند زندانیان صورت آنها را ببینند. در یک زندان امنیتی کشور چه چیزهایی در جریان است که رفتگر و پرستار و نگهبان عادی همگی به صورت خود ماسک زده و سیمای خود را پوشانده اند. بی تردید این کارکنان شاهد چنان رفتارهای خارج از عرفی با زندانیان هستند یا از همکاران خود ماجراهایی را در ارتباط با زندانیان سیاسی شنیده اند که می ترسند عواقب آن روزی دامن آنان را نیز بگیرد. وگرنه چه چیزی ممکن است پرستار یا نظافتچی زندان اوین را بترساند.

چندی پیش یکی از زندانیان را به دلیل همکاری نکردن با بازجو به سلول تنبیهی سر بند ۱۰ فرستادند که با دوربین و میکروفن کنترل میشود. زندانی این سلول پس از چند روز درحالی که هواخوری نداشت و حتی برای توالت رفتن هم به بیرون برده نمی شد و باید از توالت فرنگی داخل سلول استفاده می کرد دچار افسردگی شد و ظاهرا از صبح تا شب گریه می کرده است. پزشک زندان ظاهرا برای درمان او داروهای آرامبخش تجویز می کند اما لابلای قرص ها داروهای دیگری به او می دادند تا مقاومتی را که زندانی نداشت بشکنند. این زندانی پس از چند روز شاهد بوده داروهایی که به او می دهند اضطراب شدیدی ایجاد می کند. یه همین دلیل قرص ها را در زیر زبان خود نگه می داشت و بعد از رفتن زندانبان آن را تف میکرد. او دو عدد از این قرص ها را نگه داشت و در لای دوخت شورت خود پنهان و پس از آزادی به بیرون از زندان منتقل کرد. پزشک دارو سازی که این دو قرص را بعدا آنالیز کرد باورش نمی شد که چنین دارویی در ایران وجود داشته باشد. دکتر دارو ساز گفته بود که این قرص ها از خانواده داروهای روان گردان بسیار قدیمی هستند که حداقل ۳۵ سال است از رده دارویی خارج شده و شهرت آن به کاربردش در زندان های اروپای شرقی دوران کمونیسم باز می گردد.

وقتی داروهای بسیار خطرناک برای ایجاد اختلال در روان زندانیان تجویز می کنند یا اینکه فارغ التحصیل های دانشگاه های کشور را در سلول های متعفن توالت مانندی نگه می دارند می توان فهمید چرا بسیاری از کارکنان عادی زندان اوین هنگام رد شدن از کنار زندانیان ماسک روی صورت خود را چک می کنند تا جایی از صورتشان پیدا نباشد.

آنچه اکنون در زندان ها جریان دارد در مقایسه با برخی از داستان های نقل شده از زندانیان دهه ۶۰ چندان آزاردهنده نیست. فاطمه ک. از هواداران ۱۶ ساله پیکار در سال ۶۰ جند سالی را در اوین به سر برد. ظاهرا ۸ تا ۹ نفر دیگر هم با او در یک سلول نگهداری می شدند. این زندانیان فقط اجازه داشتند روزی دوبار به توالت بروند و مسئولیت نیازبیش از دو بار به توالت با خودشان بود. دختران این سلول وقتی نیاز شدید به توالت داشتند به ناچار در یک کیسه پلاستیک ادرار و مدفوع می کردند آن را گره می زدند و در گوشه سلول می گذاشتند تا فردا آن را به توالت بریزند. فاطمه ک. می گوید خودش و تعدادی از زندانیان که تا چند سال بعد آنها را می دیده همگی به دلیل استنشاق ۲۴ ساعته بوی تهوع آور دچار بیماری تنفسی بودند. این فقط گوشه ماجرای دختران نوجوان ایرانی است که رادیو زندان برای آنها سخنرانی پیرامون عصمت حضرت زهرا و معصومیت دختران خردسال امام حسین را پخش می کرد اما شب ها سرشان را در کنار کیسه های پلاستیک پر از مدفوع بر زمین می گذاشتند. خجالت آورتر از آن دخترانی است که شب قبل از اجرای حکم با آنها هم خوابه می شدند تا شریعت اسلام علما رعایت شده باشد. و باز بدتر از آن بسیار پسران و دخترانی مانند یگانه سعدوند است که هیچکس نمی داند در کدام زندان و در چه سالی کشته شدند. پدران و مادران آنها می گویند کاش به جوانان ما هم در آن روزها داروی روان گردان داده بودند اما آنها را نمی کشتند.