تاثیرات 22 خرداد

نویسنده

jelvehjavahari.jpg

تجمع اعتراضی 22 خرداد 84 در فضایی نسبتاً باز اما پر تنش اتفاق‏‎ ‎افتاد. باز، به لحاظ نزدیکی به انتخابات دوره ‏نهم ریاست جمهوری که تا حدودی از‏‎ ‎خشونت پلیسی برای جلب مشارکت رای دهندگان کاسته شده بود؛ و پرتنش، ‏به دلیل پایان‎ ‎روزهایی که برای بسیاری از افراد پر از امید بود و بدان دلبسته بودند. پایان دوره‎ ‎موسوم به ‏‏”اصلاحات” که به راستی تفاوتی غیر قابل انکار در فضای سیاسی و حتا اجتماعی‏‎ ‎ایران به وجود آورد و از همان ‏روزهای آغازین خود در طول 8 سال عمر کوتاهش، امید‎ ‎تغییر را به خصوص در دل جوانان و حتا زنان ایجاد ‏کرده بود. دو سال پایانی دوره‏‎ ‎اصلاحات افول و عقب گردی بود به سرعت برق و باد، همچون شتاب غیر قابل ‏باورِ روزهای‎ ‎ظهور و صعود آن. افرادی که در ابتدای دوره اصلاحات امیدشان را به سرعت یافته بودند، به ‏همان اندازه در سال ها و ماه های واپسین آن ناامیدی و یاس بر دلشان نشسته بود؛‎ ‎برای آنها گذر از این دوره، پر ‏التهاب و همراه با از دست دادن بود‎.‎

شاید به راستی به پایان اصلاحات وعده داده شده نزدیک شده بودیم و به‎ ‎پایان تغییری که می پنداشتیم می تواند در ‏ایران عزیزمان ایجاد شود و ما از نعمات آن‎ ‎بهرمند شویم. اما به راستی در این 8 سال اصلاحات بر ما چه ‏گذشت؟

دستاوردهای بزرگ آن چه بود؟ و از آن سال ها چه بهره ای به جا مانده‏‎ ‎است تا به روند تغییرات ادامه دهیم؟ شاید ‏لازم باشد از برخی جنبه ها نگاهی به آن‏‎ ‎دوره، دوره پیش از آن و دوره کنونی بیندازیم. بدیهی است که هر کدام ‏از ما ممکن است‎ ‎به نکات مدنظر خودمان توجه کنیم. زمانی که من این سه دوره را کنار هم می گذارم، و‎ ‎زمانی ‏که این سه دوره را در ارتباط با میدان فعالیت های کنشگران جنبش زنان در عرصه‏‎ ‎عمومی برای تغییر به سمت ‏بهبود زندگی شان با هم مقایسه می کنم، نقش “فضا و مکان” در‏‎ ‎ذهنم از همه چیز پررنگ تر جلوه می کند‎.‎

‎ ‎دوره ما قبل اصلاحات، اوج فعالیت های زنان در‎ ‎محفل های زنانه‎ ‎

سالهای دهه 60 شاید در حافظه تاریخی فعالان اجتماعی- سیاسی و به خصوص‏‎ ‎زنان، تلخ ترین و سخت ترین ‏سال هایی باشد که می توانستند تجربه کنند. در این سال ها‎ ‎فعالان اجتماعی - سیاسی، کمتر مکانی را برای بروز ‏اعتراضات مدنی و بیان مطالبات خود‎ ‎داشتند. فضاهای عمومی و خیابان ها به وحشت زندان و اعدام آغشته بود. ‏در بسیاری از‎ ‎خانه هایی که کنشگرانی مجال حضور یافته بودند، حبس و شکنجه و ارعاب رخنه کرده بود‎. ‎دستاوردی که شامل حال خانواده ها شده بود، دختران و پسران محکوم به حبس های طولانی‎ ‎و یا اعدام بود. همان ‏اندک نیرویی که از این دوران به راستی سخت و دشوار باقی مانده‎ ‎بود، به سختی و شاید ناممکن می نمود که ‏توانایی استفاده از فضا را به گونه ای‏‎ ‎متفاوت، برای بیان مطالبات و اعتراضات خود داشته باشد. نه نشریه ای، ‏روزنامه ای و‏‎ ‎یا هر گونه رسانه ای که بتوان اندکی از آن را از آن خود دانست و به واسطه آن صدای‎ ‎خود را به ‏گوش دیگران رساند، و نه خیابانی از آن خود که بتوان در آن بدون وحشت حذف‎ ‎شدن، اعتراضات را با صدای ‏رسا به گوش حتا رهگذران اتفاقی رساند‎.‎

عرصه عمومی برای زنان به مراتب تنگ تر از مردان بود. به واسطه‎ ‎قوانینی که وظیفه زنان را پرورش «انسان ‏مکتبی»، یا مشابه آلمان نازی، پرورش سربازان‎ ‎و پدران و همسران خوب برای وطن می دانست؛ زنان بهتر بود ‏یا در کنج خانه ها بزایند و‎ ‎پرورش دهند و یا در پشت جبهه هایی که در ساخت و تداوم آن هیچ نقشی نداشتند، ‏حامی‎ ‎این سربازان خوب وطن باشند. و وطن تنها بر پایه تاراج هر آنچه حق زن بود، ساخته می‎ ‎شد، زنی که ‏تاراج حق اش را تنها نصیب پر برکت وطن اش می دید و خود در حاشیه این حق‎ ‎به یغما رفته تنها می توانست ‏نظاره گر بی حقوقی خود باشد. در واقع در شرایط برآمده‎ ‎از سال های دهه 60، فعالان زن بیش از فعالان ‏اجتماعی دیگر در تنگنا قرار داشتند؛‎ ‎چرا که در خانه های شان با قوانین عقب مانده و به دور از شان انسانی شان ‏که آنها را‎ ‎در محدودیتی مضاعف قرار می داد، روبرو بودند و در بیرون از خانه ها نیز هر لحظه با‎ ‎رعب و ‏وحشت و تحقیر مداومی مواجه می شدند که برای آنها تعیین می کرد چه بپوشند و با‏‎ ‎چه شکل و شمایلی بیرون آیند ‏تا بتوانند قدم بر سنگفرش کوچه ها و خیابان های شهرشان‎ ‎بگذارند. تصویر زن، روز به روز در کوچه ها و ‏خیابان ها کمرنگ و به فراموشی سپرده می‎ ‎شد، همچنین در سیما و سینماهای ایران نیز به دوردست ها تبعید می ‏شد، و این تصویری‎ ‎بود به غایت متناسب با پرورش دهنده انسان مکتبی. با این حال در همین سال های پر‏‎ ‎تنشی که ‏اجازه هر گونه فعالیتی از زنان گرفته شده بود و آنان در تبعیضی مضاعف از‎ ‎صحنه عمومی حذف می شدند، ‏بسیاری از فعالان زن در محفل های زنانه و در جلساتی کوچک و‏‎ ‎یا بزرگ، اما محدود و در حد توان خود، سعی ‏در حفظ آنچه از گذشته سینه به سینه‎ ‎انباشته بودند، داشتند. تصور من گاهی از شرایط آن روزها، به خصوص ‏وقتی با موقعیت‎ ‎فعلی که در آن به سر می بریم مقایسه می کنم، بسیار دشوار و تنگ است. زنانی که به‏‎ ‎دور هم ‏جمع می شدند و به بحث و گفتگو پیرامون مسائل خود می پرداختند، اما بحث های‎ ‎خود را حتا نمی توانستند ‏مکتوب و منتشر کنند، با چه امیدی از جلسه ای به جلسه دیگر‎ ‎می آمدند؟ آنها هیچ رسانه ای نداشتند تا بتوانند به ‏بیرون از جمع خود بگویند که ما‎ ‎هستیم و ادامه می دهیم، هر چند ناچیز! و بنابراین به ندرت می توانستند دستاورد‏‎ ‎فعالیت محفلی خود را به واسطه اندک نمود بیرونی آن ببینند و درک کنند. با این وجود‎ ‎استراتژی مهم آنها در آن ‏سال ها حفظ نیروی باقیمانده در آن شرایط دشوار بود، که‎ ‎استراتژی مناسبی هم به نظر می رسد. آنها در تمام این ‏سال ها، مراسم 8 مارس را به‏‎ ‎صورت محفلی و در خانه های شان برگزار می کردند و هر بار سعی در یافتن ‏یکدیگر در آن‎ ‎تاریکی داشتند. به یمن همان حرکت های محفلی بود که روز 8 مارس پس از سال ها در‏‎ ‎خاطره ی ‏بسیاری از زنان ایران زنده ماند. نقش این محفل ها در ایجاد سازمان ها و‎ ‎گروه های زنان در دوره اصلاحات، ‏بسیار تعیین کننده بود. آنها توانستند تجربه سینه‎ ‎به سینه منتقل شده را در فضای بازتر دوره ی اصلاحات عمومی ‏تر ساخته و به تجربه نسل‎ ‎بعد پیوند زنند. با انبوهی از نوشته های به میدان آمده و رسانه هایی که این بار‎ ‎گوشه ‏ای از آنها را می توانستند به تریبون خود بدل سازند. تشکیل “مرکز فرهنگی زنان” در سال 78 نمونه ای جدی از ‏روی کار آمدن و حضور مجدد محافل زنان در عرصه عمومی بود‏‎. ‎برخی از اعضای اولیه مرکز فرهنگی زنان، ‏افرادی بودند که از درون محافل سال های‎ ‎گذشته به سمت حرکت بیرونی تر متمایل شده بودند‎.‎

اکنون که به خصوص شرایط بار دیگر دشوار می شود، سوالی که اغلب در‏‎ ‎قبال فعالیت های مان گاه از خودمان ‏هم می شنویم، این است که آیا این جمع ها “فایده”ای دارد؟ در میان جمع فعالان زن به محض بسته شدن فضای ‏بیرونی و اجبار در ادامه‎ ‎قسمتی از مسیر در خانه ها، با این سوال روبرو می شویم که چرا باید در خانه ها در‎ ‎نبود فضای عمومی ادامه دهیم؟ ما که می دانیم همه این چیزها را و تنها برای خودمان‏‎ ‎در دایره ای بسته حرف ‏هایمان را تکرار می کنیم. این سوالی است که شاید به خصوص‎ ‎اکنون بار دیگر در اذهان بسیاری از فعالان ریشه ‏گرفته است. اما اگر به تجربه آن سال‎ ‎ها نگاه کنیم، می بینیم که آنها بدون رسانه چگونه ادامه دادند. بی آنکه فکر ‏کنند‎ ‎فایده ای دارد یا نه. اکنون که ما در مقایسه با آنها رسانه هایی داریم که می توانیم‎ ‎همین جمع های کوچک را ‏نمودی بیرونی دهیم، به مراتب باید امید بیشتری برای ادامه‏‎ ‎حرکت داشته باشیم و با بستن فضا در این اندیشه ‏نباشیم که آیا این جمع ها فایده ای‎ ‎دارند یا نه‎.‎

‎ ‎دوره اصلاحات؛ ظهور سازمانهای غیر‎ ‎دولتی‎ ‎

زمانی که دولت اصلاحات به روی کار آمد، فضای اجتماعی و سیاسی تا حدود‎ ‎زیادی متفاوت از سال های قبل ‏شد. البته باید توجه داشت که اصلاحات روی کار آمده تا‏‎ ‎حدودی در ادامه سیاست های توسعه ای دوره سازندگی ‏بود. در این دوره مفاهیم جدیدی چون‏‎ ‎توسعه سیاسی، ان جی او ها، تشکل های مدنی، جامعه مدنی، گفتمان و… ‏وارد عرصه‎ ‎عمومی شدند. روزنامه های موسوم به “دوم خرداد”ی پا به عرصه مطبوعات گذاشتند. کتاب‎ ‎های ‏بسیاری تالیف و ترجمه شدند و سانسور تا حدود زیادی تعدیل یافت. برخی از کتاب‏‎ ‎های ممنوع الچاپ، تجدید چاپ ‏شدند یا حتا با ترجمه های بهتری به بازار آمدند، به‎ ‎طوری که بسیاری با دیده شک و “توهم توطئه” به این اتفاقات ‏نگاه می کردند؛ برخی باز‏‎ ‎شدن فضا در عرصه نشر را تور جدیدی برای به دام انداختن دگر اندیشان باقیمانده می‎ ‎دانستند‎.‎

در دوره اصلاحات، بیش از همه اصطلاح ان جی او (سازمان غیر دولتی) پر‎ ‎رنگ و حتا متداول شد. دولت ‏امکانات فراوانی برای ان جی او ها، نسبت به دوره قبل که‎ ‎گروه های مستقل امکان حیات در عرصه عمومی ‏نداشتند، فراهم نمود. ساختمان هایی در‏‎ ‎شهرهای بزرگ به نام “مرکز تشکل های جامعه مدنی” ایجاد و در اختیار ‏ان جی او ها قرار‏‎ ‎گرفت. بیش از هزاران ان جی او به عناوین مختلف و با موضوعات متنوعی چون زنان، ‏جوانان، محیط زیست، حقوق بشر و… ایجاد شدند. آنها می توانستند در مراحل ابتدایی‎ ‎ثبت سازمان شان و با ارائه ‏اساسنامه خود، از هفته ای 2 تا 4 ساعت، اتاقی از آن خود‏‎ ‎داشته باشند. راه فرهنگسراها به روی گروه ها ‏هموارتر شد. و باز شدن فضای رسانه ها و‏‎ ‎هجوم مفاهیم جدیدی که مشارکت مردم را تشویق می نمود، افراد را ‏راغب تر می ساخت تا‏‎ ‎خود را در قالب یک سازمان یا گروه ثبت شده در آورند، تا بتوانند از فضای ایجاد شده‎ ‎بهره ببرند و به فعالیت وسیع تر بپردازند‎.‎

اگرچه در شعارهای سیاسی دوران اصلاحات مطرح می شد که سازمان های غیر‎ ‎دولتی، نهادهایی مستقل در ‏جامعه مدنی هستند که مطالبات و مسائل مردم را به سیاست‎ ‎مداران منتقل می کنند، اما نگاه توسعه ای حاکم بر ‏دوره اصلاحات که از دوره سازندگی‎ ‎به ارث رسیده بود، ان جی اوها را به بازوی دولت در جامعه مدنی تبدیل ‏کرده بود‎. ‎دولت، از طریق امکاناتی که در اختیار این انجمن ها قرار می داد، آنها را به خود‎ ‎وابسته می کرد. این ‏امکانات به خصوص در بسیاری از انجمن ها و سازمان ها در شهرستان‏‎ ‎ها و گروه های جوانان در سطح ایران ‏تعیین کننده ادامه روند فعالیت های شان بود. در‎ ‎کنار امکانات دولتی که برای گروه ها فراهم بود، آنها می توانستند ‏پروژه هایی را به‏‎ ‎دولت ارائه داده و در قبال اجرای آن پول دریافت کنند و از این راه به سازماندهی‎ ‎گروه خود ‏همت گمارند‎.‎

نگاه توسعه محوری که از دوره سازندگی آغاز شد در پیوند نزدیکی با‏‎ ‎سیاست های بین المللی پس از جنگ سرد ‏قرار داشت، که از طریق نهادهایی همچون صندوق‏‎ ‎بین المللی پول یا بانک جهانی برای «تعدیل ساختاری» ارائه ‏می شد. دولتمردان تصور می‎ ‎کردند که با سیاست گذاری از بالا و تزریق بودجه و منابع سازمانی از جانب دولت ‏به‎ ‎انجمن های مردمی می توانند به ایجاد جامعه مدنی در ایران کمک کنند. آنها شعار کوچک‎ ‎سازی دولت را ‏مطرح می کردند، اما تعدیل ساختاری تنها به گسترش رانت خواری منجر شد‏‎. ‎سیاست های آنها با چالش هایی ‏جدی در عمل مواجه شد. بسیاری از نهادهایی که در آن‏‎ ‎دوره ایجاد شدند، به دلیل وابستگی به دولت نتوانستند پس ‏از روی کار آمدن دولت بعدی‎ ‎که اعتقادی به کار نهادهای مردمی نداشت، به فعالیت خود ادامه دهند. در واقع، ‏بسیاری‎ ‎از سازمان های غیر دولتی دوره اصلاحات، نهادهایی مستقل در جامعه مدنی نبودند، بلکه‎ ‎سازمان هایی ‏شبه خصوصی بودند که به بودجه و سیاست گذاری از بالا وابسته بودند‏‎.‎

در دوره اصلاحات، همچنین سازمان هایی با هدف توانمندسازی دیگر تشکل‎ ‎های جامعه مدنی شکل گرفتند. ‏سازمان هایی که با برگزاری دوره های آموزشی برای سازمان‏‎ ‎های غیر دولتی نوپا که اغلب آنها را جوانان و ‏زنان تشکیل می دادند، به توانمند شدن‎ ‎آنها همت گمارده بودند. در این دوره ها، نوع خاصی از گروه و سازمان ‏غیر دولتی ترویج‎ ‎می شد. بر اساس نگاه توسعه محور، سازمان های غیر دولتی به عنوان بازوی دولت و واسطه‏‎ ‎میان مردم و حکومت تعریف می شدند. بر اساس همین نگاه در حوزه ایجاد سازمان های غیر‎ ‎دولتی، جریانی ‏توسعه ای که نگاهی از بالا به روند توانمندسازی گروه ها داشت، شکل‎ ‎گرفت (سازمان هایی همچون “کنشگران ‏داوطلب” و همچنین “مرکز کارورزی سازمان های غیر‎ ‎دولتی” را می توان مثال هایی از این دست دانست).‏

‎ ‎نقش گروه های توانمندسازی سازمان های غیر‎ ‎دولتی‎ ‎

در حالیکه در فضای بسته سال های دهه 60، عرصه فعالیت برای بسیاری از‏‎ ‎فعالان اجتماعی و سیاسی مستقل و ‏منتقد محدود بود؛ اما عده دیگری بودند که در‏‎ ‎نهادهای دولتی (یا نزدیک به دولت) به فعالیت می پرداختند. در ‏دوره اصلاحات نیز برخی‎ ‎از آنها نقشی نزدیک به دولت داشتند. به همین دلیل، اغلب آنها از اولین گروه هایی‎ ‎بودند که توانستند در فضای دهه 70 به سفرهای خارجی رفته و از دل همایش های بین‎ ‎المللی مفاهیم مربوط به ‏توانمندسازی ان جی او ها را وارد جامعه مدنی ایران کنند. به‎ ‎همین جهت، بسیاری از افراد مستقلی که از دل ‏محفل های دهه 60 و 70 به ایجاد سازمان‎ ‎های غیر دولتی روی آورده بودند تا بتوانند با بهره گیری از فضا ‏فعالیت خود را گسترش‎ ‎داده و با مردم ارتباط بیشتری برقرار کنند؛ به گروه های توانمندسازی به دلیل سابقه‎ ‎شان ‏و مفاهیمی که تبلیغ می کردند، با تردید می نگریستند. از دیگر سو، اغلب گروه های‎ ‎جوان و بسیاری از گروه ها ‏در شهرهای دیگر، به دلیل آن که ترجیح می دادند از فضای‎ ‎ایجاد شده بهره بگیرند، جذب دوره های توانمندسازی ‏می شدند‏‎.‎

بسیاری از ما در آن زمان شاید برای اولین بار با مفهوم ان جی او آشنا‏‎ ‎شده بودیم. و به دلیل فضای باز و جوی که ‏ایجاد شده بود بسیاری مان که در گذشته، در‎ ‎گروه های مطالعاتی یا در انجمن های فرهنگی دانشگاه ها فعال ‏بودیم؛ به صرافت تشکیل‎ ‎ان جی او افتادیم. در آستانه شکل گیری گروه مان بیش از پیش تشنه یادگیری و تجربه‏‎ ‎اندوزی بودیم. به همین دلیل هر کدام شاید در آن مقطع به نوعی جذب دوره های آموزشی‎ ‎گروه های توانمندسازی ‏شدیم، که به حق در بسیاری از موارد تاثیر گذار هم بودند و‎ ‎توانستند ما را در همان اوایل راه دور هم نگه دارند. ‏اما دوره های آموزشی که این‎ ‎گروه ها برای ان جی او های جوان و نوپا برگزار می کردند، دوره هایی غالباً ‏نظری و‏‎ ‎حرفه ای بود، به طوری که کمتر می توانست کنشگران عادی را جذب کند. کمتر گروهی در آن‏‎ ‎سال ها ‏به دلیل برخورد انتزاعی و غیر واقعی که صورت می گرفت، توانسته بود دختران‎ ‎معمولی یا زنان خانه دار را ‏جذب فعالیت های خود کند. به این ترتیب نوعی نخبه گرایی‎ ‎در این گروه ها اوج می گرفت. افراد در گروه های ‏نوپا بر این اساس دسته بندی می شدند‏‎ ‎که کدام یک توانایی گذراندن فلان دوره آموزشی را دارند و می توانند از ‏این موهبت‎ ‎بهره جویند. و به واسطه آن، گاهی درون گروه ها نوعی طبقه بندی کاذب ایجاد می شد که‏‎ ‎این دسته ‏بندی نه بر اساس فعالیت یا انگیزه افراد، بلکه بر اساس برخی ویژگی های خاص‏‎ ‎آنها بود‎.‎

این دوره ها معمولاً با مفاهیمی چون “چشم انداز” و “ماموریت سازمانی” آغاز به کار می کرد. در این دوره ها به ‏صورت کارگاهی باید به این نتیجه می رسیدیم‎ ‎که چه “هدفی” داریم، “مخاطبان” مان که هستند، از چه “مسیری” ‏می خواهیم عبور کنیم، متحدانمان و مخالفانمان که هستند، فرصت ها و تهدیدها شامل چه می شوند، و…. با‏‎ ‎این ‏مفاهیم گاهی به قدری کلنجار می رفتیم تا سرانجام بتوانیم استراتژی گروه خود را‏‎ ‎از سالی به سال دیگر تعیین ‏کنیم. گاه در دایره بسته این مفاهیم گرفتار می شدیم‎. ‎چراکه ابتدا باید بر روی کاغذ می نوشتیم چه می خواهیم، و ‏بعد به خود اجازه می دادیم‎ ‎که در کوچه و خیابان عمل کنیم. به طور مثال، دوره های سخت تسهیلگری را باید می‎ ‎گذراندیم تا به طور حرفه ای آموزشگر شویم و بعد آموزش ها را اعمال می کردیم. شاید‎ ‎لزومی به این همه سخت ‏گیری برای حرفه ای شدن نبود. ضمن آنکه بعد از گذراندن کارگاه‎ ‎های تسهیل گری خود را توانمند احساس نمی ‏کردیم، تنها زمانی این احساس در ما ایجاد‎ ‎می شد که خود به برگزاری کارگاه دست زده و تجربه کسب می کردیم. ‏بنابراین بسیاری از‏‎ ‎این دوره ها تکرار می شد بدون آن که چیز زیادی دستگیرمان شود. اما در فاصله همین‎ ‎دوره ‏ها تنها زمانی که فعالیتی خودجوش از ما سر می زد، در می یافتیم تا چه حد چیزی‎ ‎که بر کاغذ نگاشته ایم با ‏واقعیت بیرونی تفاوت دارد‏‎.‎

این شکل توانمندسازی، از بالا بود و نظریه را بر عمل مقدم می دانست‏‎. ‎ما نمی توانستیم با یادگیری مفاهیمی که ‏شاید برخی از آنها کاربردی هم برای ما‏‎ ‎نداشتند، توانمند شویم؛ بی آنکه آنها را به محک تجربه در آوریم یا بدانیم ‏که چگونه‎ ‎باید ملموس شان کرد. هنوز هم ارزش ها، هدف ها و چشم اندازهایی که در آن دوره بر روی‎ ‎کاغد ‏نوشته بودیم، برای من مفهوم بیرونی ندارند. در عوض ما زمانی به واقع توانمند و‏‎ ‎با تجربه می شدیم که فعالیت ‏جمعی را در بیرون از دایره مفاهیم انتزاعی، تجربه می‎ ‎کردیم. برای نمونه زمانی که بیانیه هایی را در ابعاد ‏بزرگ به دانشگاه ها بردیم و به‎ ‎دیوار چسباندیم ما را با این واقعیت روبرو کرد که تا چه حد خواست مقابله با ‏‏”سهمیه‎ ‎بندی جنسیتی”، خواست دانشجویان است. و این از دل تجربه کار عملی خودمان به دست آمد‏‎ ‎که به دلیل ‏سادگی عمل، می توانست هر کدام از اعضای گروه را درگیر سازد (اشاره به‎ ‎فعالیت اعتراضی که اعضای ‏‏”کانون هستیا اندیش” در سال 83 برای متوقف کردن طرح سهمیه‎ ‎بندی جنسیتی در مجلس ششم انجام دادند. آنها ‏بیانیه ای را در ابعاد بزرگ در دانشگاه‏‎ ‎چسباندند که بیش ار 5000 امضای داشنجویان پای آن بیانیه اعتراضی ‏خورد. طرح سهمیه‎ ‎بندی جنسیتی در آن سال با اعتراض فعالان مسائل زنان و مخالفت کمیسیون زنان مجلس‎ ‎متوقف شد، اما در سال های بعد دوباره مطرح و به اجرا درآمد.‏

بنابراین تجربه های واقعی و ملموس گروه های زنان بیش از همه از دل‎ ‎فعالیت های عملی آنان بیرون آمد. از دل ‏جلسات “هم اندیشی” در تهران به این نتیجه‎ ‎رسیدیم که ائتلافی بزرگ برای خواسته ای مشخص تشکیل دهیم و باز ‏هم از دل تجربه‎ ‎برگزاری تجمع 84 و 85 و با رها شدن نیروهای عظیمی که بعد از تجمع می خواستند به‏‎ ‎گروه ‏های زنان بپیوندند – در حالی که گروه های موجود توانایی جذب آن همه نیرو را‎ ‎نداشتند - کمپین یک میلیون ‏امضاء متولد شد. به تجربه دریافتیم برای خواسته ریاست‎ ‎جمهوری تنها نخبگان را می توانیم بسج کنیم؛ درحالیکه ‏برای تغییر قوانین خانواده، خیل عظیم زنان عادی را می توان بسیج کرد. به تجربه دریافتیم که تنها راه رسیدن به‎ ‎هدف مان اصرار بر “خواسته های مشخص” است. دریافتیم سادگی فعالیت ها می تواند به‏‎ ‎گسترده سازی میدان ‏کنشگران بیفزاید و امید پیوستن زنان عادی را به اندازه دانشجویان‎ ‎و تحصیل کردگان به حرکت های زنان ایجاد ‏کند‎.‎

‎ ‎داشتن مکانی از آن خود، دغدغه همیشگی سازمان های‎ ‎برآمده از دوره اصلاحات‎ ‎

دوره هایی که برای توانمندسازی ان جی او ها برگزار می شد، علی رغم‏‎ ‎دانشی که با این دوره ها انتقال می ‏یافت، بسیاری از گروه ها را تا حد زیادی با رکود‏‎ ‎عملی در نتیجه ی ایجاد نوعی بروکراسی سازمانی، مواجه می ‏ساخت. در این دوره ها به‎ ‎گروه ها آموزش داده می شد که چگونه به لحاظ سازمانی، حرفه ای عمل کنند و برای ‏حرفه‎ ‎ای بودن نیاز به “تجهیز منابع” و مکانی از آن خود برای تشکیل جلسات داشتند. حرفه ای‎ ‎بودن در این نوع ‏نگاه، بیشتر گروه ها را در دام بوروکراسی سازمانی قرار می داد تا‏‎ ‎آنکه نتیجه عملکرد آنها را به طور واقعی در ‏نظر بگیرد. به طور مثال، یکی از دوره‏‎ ‎هایی که اغلب ان جی او ها می گذراندند برای آن که سازمان حرفه ای ‏تری داشته باشند، دوره «تجهیز منابع» بود. به این معنا «پول» که از جمله منابعی است که به خصوص زنان‏‎ ‎به ‏آن دسترسی کمتری دارند، به عاملی مهم و سرنوشت ساز و به دغدغه دایمی سازمان های‎ ‎غیر دولتی بدل شده ‏بود. گرچه منابع انسانی هم جزیی از منابع محسوب می شد، اما مساله‎ ‎اصلی که بیشتر سازمان ها را درگیر کرد، ‏تهیه مکانی از آن خود برای تشکیل جلسات و‎ ‎انجام فعالیت ها بود. این مکان به آنها امکان این را می داد تا بتوانند ‏بسیار “شیک” خود را به مخاطبان شان عرضه کنند و اعتماد آنها را جلب کنند. چرا که مکان به آنها‎ ‎کمک می ‏کرد تا رسمی تر جلوه کنند و همین رسمی بودن باعث ایجاد اعتماد می شد. در‎ ‎اینجا به هیچ وجه منظورم آن نیست ‏که مکان اهمیتی ندارد، بلکه اتفاقاً داشتن مکان و‎ ‎فضایی از آن خود، اهمیت بسیار زیادی دارد ولی اولویت قایل ‏شدن برای آن نسبت به‏‎ ‎فعالیت ها و معلوم نبودن آنکه مکان را برای چه می خواهیم، ناگزیر نگاه ان جی او ها‏‎ ‎را ‏بیش از حد به درون خود معطوف می ساخت. گاهی، ممکن بود به دست آوردن مکان به‎ ‎قیمتی از دست دادن ‏استقلال سازمان باشد‎.‎

برای حرفه ای شدن لازم بود تا این سازمان ها، فرد یا افرادی را برای‎ ‎به روز رسانی سایت، و یا پاسخ گویی به ‏تلفن ها استخدام کنند، فردی که بتواند هر روز‏‎ ‎در مکان سازمان حضور یافته و به این ترتیب مخاطبان احتمالی را ‏که ممکن بود در روز‎ ‎به سازمان مراجعه کنند، پاسخگو باشد. در واقع، این شکل و شمایل همانند یک موسسه‎ ‎خصوصی است که البته اعضای آن کارهای داوطلبانه هم می کنند. سازمان ها برای داشتن‏‎ ‎چنین شکل و شمایلی ‏باید به منابع مالی دسترسی داشته باشند. بنابراین در اغلب دوره‎ ‎های “پروژه نویسی” که سازمان های توانمندساز ‏برگزار می شد، این موضوع آموزش داده می‎ ‎شد که چگونه پروژه نوشته شود، و چگونه پروژه ای خوب نوشته ‏شود تا برای اجرای آن‏‎ ‎بتوان پول خوبی هم دریافت کرد‎.‎

حتی برای دیدار و آشنایی با گروه های دولتی و یا بنیادهای مالی خارجی‎ ‎برنامه ریزی می شد تا فعالیت سازمان ‏های غیر دولتی به آنها عرضه شود، شاید بتوان در‎ ‎آینده ای نزدیک پروژه ای و در قبال آن پولی از آنها دریافت ‏شود. برخی از گروه های‎ ‎حمایتی نه برای پروژه بلکه برای سازماندهی گروه، پول می پرداختند بنابراین شاید کار‎ ‎با آنها راحت تر بود. اما پروژه هایی که در قبال پول، به گروه های دولتی یا بین‎ ‎المللی داده می شد، باید با سلایق ‏آنها و از همه مهمتر اهداف سازمانی آنها (به خصوص‎ ‎در مورد گروه های بین المللی) جور در می آمد. بنابراین، ‏گاهی اهداف سازمان هم در‎ ‎این مسیر پر پیچ و خم تعدیل و یا تغییر می کرد. این شیوه کار متاسفانه از طرف آن‎ ‎دسته از سازمان های بین المللی که به شیوه سازمانِ مللی کار می کردند و بسیاری از‏‎ ‎اعضای شان نیز در ‏نهادهای مربوط به سازمان ملل مشغول بودند، ترویج می شد‏‎.‎

در دوره های توانمندسازی ان ج او ها می آموختیم که پول گرفتن از دولت‎ ‎حق مسلم ماست، و هر دولتی باید ‏بودجه ای را صرف سازمان های مستقل کشورش کند. دولت‎ ‎ایران را با کشورهای توسعه یافته ای که وظیفه ‏دولت، در اختیار قرار دادن منابع مالی‎ ‎برای گروه های غیر دولتی و مستقل بود، مقایسه می کردیم. گرچه حق ‏واقعی فعالان مدنی‎ ‎است که بخواهند پولی از دولت دریافت کنند. اما به راستی این مساله چقدر با با‎ ‎واقعیت کشور ‏ما، همخوانی داشته و دارد؟ در کشورهای توسعه یافته دولت ها نقش بسیار‎ ‎کمرنگ تری در جامعه مدنی دارند. در ‏مقابل، در کشورهایی نظیر ایران که دولت تمامیت‎ ‎خواه است، فضای مستقلی برای جامعه مدنی باقی نمی ماند. ‏دولت در ایران، خواهی نخواهی‎ ‎کنترل شدیدی بر سازمان های مستقل و غیر دولتی دارد. اگر این سازمان ها به ‏لحاظ مالی‎ ‎هم بخواهند وابسته به دولت باشند، مجبورند در ادامه روند فعالیت های خود، از فیلتر‎ ‎دولتی عبور کرده ‏و فعالیت های خود را با دولت هماهنگ سازند. بنابراین، امکان اعتراض‎ ‎مدنی توسط گروه هایی که از طرف ‏دولت حمایت می شوند، محدود خواهد شد. به واقع، این‎ ‎گروه ها با کنترل دولتی محدود می شدند و همین امر ‏باعث می شد که نتوانند دست به‏‎ ‎فعالیت گسترده ای در سطح جامعه بزنند. بنابراین، گاهی مجبور می شدند تنها به‏‎ ‎برگزاری کارگاه برای مخاطبانی که احتمال یافتن آنها را داشتند قناعت کنند، یا در‎ ‎نهایت به انجام پروژه های ‏تحقیقاتی روی آورند که این کار در واقع کار سازمان غیر‎ ‎دولتی نیست، بلکه موسسات تحقیقاتی بسیار بهتر می ‏توانند از عهده آن برآیند‎.‎

موضوع مهم دیگر، ساختمان هایی بود که دولت در ابتدای کار ان جی او ها‏‎ ‎در اختیار آنها قرار داد. این شیوه ‏حمایت مالی نیز نوعی توانمندسازی از بالا بود‏‎. ‎سازمان ها بدون آنکه جدیت کار خود را دریابند از همان ابتدا ‏وابسته به مکانی می‎ ‎شدند که دولت در اختیارشان قرار داده بود. از سوی دیگر امکان داشتن مکان بسیار آسان‎ ‎می ‏نمود و داشتن مکان رسمی را در ذهن مخاطبان بدیهی جلوه می داد، به طوری که در‏‎ ‎دولت فعلی که دیگر سازمان ‏های غیر دولتی به رسمیت شناخته نمی شوند و چنین امکاناتی‎ ‎به آنها داده نمی شود، یا تنها امکانات محدودی در ‏اختیار سازمان هایی که هیچ گونه‎ ‎اعتراض مدنی ندارند قرار داده می شود؛ نداشتن مکان در ذهن برخی از ‏مخاطبان افت‎ ‎سازمان جلوه می کند. در حالی که این توقعی بود که در دوره اصلاحات و با سیاست های‎ ‎توانمندسازی از بالا، بدون در نظر گرفتن شرایط واقعی سیاسی ایران ایجاد شده بود‎. ‎این گونه بود که یک سازمان ‏به جای اینکه با عملکرد کنشگران آن سنجیده شود با‎ ‎امکاناتی که داشت مورد ارزیابی قرار می گرفت‏‎.‎

از طرف دیگر، وسوسه تجهیز شدن از سوی سازمان های بین المللی همیشه‎ ‎گروه ها را بر سر این دو راهی قرار ‏می داد که آیا پول بگیریم و فعالیت های خود را‏‎ ‎کنترل کنیم، یا اینکه برای ادامه فعالیت های مان بدون ترس از ‏محاکمه مضاعف شدن برای‎ ‎گرفتن پول از خارج، دور پول گرفتن از سازمان های بین المللی را خط بکشیم. با ‏اینکه‎ ‎بنیادهای مالی بین المللی کنترل مستقیم بر عملکرد گروه هایی که آنها را تجهیز می‎ ‎کردند نداشتند، اما به ‏طور غیر مستقیم گروه ها را محافظه کار و دچار خود سانسوری می‎ ‎کردند. در واقع، پول گرفتن و مورد حمایت ‏قرار گرفتن از گروه های دولتی و بین المللی‎ ‎مضرات غیر قابل انکاری برای فعالیت های گروهی داشت و آفت ان ‏جی او ها در زمان‏‎ ‎اصلاحات بود. آفتی که همچنان هم گریبان بسیاری از آنها را به خصوص در دولت نهم که‏‎ ‎اهمیتی برای ان جی او ها و تشکل های مدنی قایل نیست، گرفته است و این گروه های را‏‎ ‎به دلیل وابستگی به ‏دولت، در مضیقه ای چندین برابر فعالیت گروهی تا حد رکود عملی‎ ‎قرار داده است. در واقع، وابستگی بیش از حد ‏به پول و امکانات این چنینی بسیاری از‏‎ ‎سازمان ها را از خلاقیت فضاسازی در دوره پیشین و حتا کنونی تهی ‏ساخته است‎.‎

وابستگی برخی از گروه ها به دولت، موجبات کنترل دولت به صورت محسوس و‎ ‎غیر محسوس را بر این گروه ‏ها فراهم می آورد. روند کنترل دولت بر ان جی او ها به این‎ ‎نحو بود که به محض درگیری یک گروه در حرکتی ‏جمعی که جنبه اعتراضی داشت و یا به مذاق‎ ‎حکومت خوش نمی آمد، اعضای آن و یا برخی از اعضا توسط ‏دستگاه های امنیتی فراخوانده‏‎ ‎می شدند. بسیار پیش می آمد که آنها مورد تهدید درباره حیات گروه شان قرار می ‏گرفتند‎ ‎یا تهدید به از دست دادن امکانات شان، نظیر مکان و یا از آن هم ساده تر، مورد عتاب‎ ‎درباره پول هایی که ‏از سازمان های بین المللی گرفته بودند. فی نفسه، گرفتن پول از‎ ‎سازمان های بین المللی جرم محسوب نمی شد یا ‏ممکن بود هزینه ای در برنداشته باشد؛‎ ‎اما اعضای گروه های غیر دولتی که تجهیز منابعشان از سازمان های بین ‏المللی بود، به‎ ‎محض شرکت در یک اعتراض مدنی مورد بازخواست قرار گرفته و آن گاه منابع مالی شان زیر‎ ‎سوال می رفت. یعنی آنها که از دولت حمایت می شدند امکاناتشان (به خصوص مکان آنها‎) ‎تهدید به مصادره می ‏شد و آنهایی که از منابع خارجی‎ ‎استفاده می کردند مورد اتهامات‏‎ ‎امنیتی قرار می گرفتند‏‎.‎

به طور مثال، در تجمع پارک لاله که 8 مارس سال 82 صورت گرفت، برخی از‏‎ ‎گروه هایی که نامشان در تجمع ‏بود، در سال های پس از آن برای گرفتن سالن های عمومی‎ ‎‏”مراکز تشکل های جامعه مدنی” در تنگنا قرار ‏گرفتند. یا در تجمع 22 خرداد سال 84‏‎ ‎بسیاری از گروه ها، به خصوص در شهرستان ها، تهدید شدند. این امر ‏مسبب آن بود که‎ ‎گروه ها به “هزینه – فایده” و حساب دو دو تا چهار تا، قبل از شرکت در یک تجمع یا‎ ‎حرکت ‏اعتراضی بپردازند. به همین دلیل گاه پیش می آمد که برای درگیر نشدن یک گروه در‎ ‎پرداخت هزینه برای یک ‏حرکت اعتراضی، و در امان ماندن برخی از اعضای آن از تهدیدهای‎ ‎احتمالی، فراخوان عمومی را با نام گروهی ‏که شاید یک شبه ایجاد می شد و بعد هم معلوم‏‎ ‎نبود بر سر آن چه می آمد امضا می کردند (مانند سازمان “دیده بان ‏حقوق زنان ایران” که فراخوان تجمع 22 خرداد سال 84 را امضا کرد، اما بعد معلوم نشد بر سر آن چه‎ ‎آمد). ‏شاید همین نگاه هزینه- فایده ای در چنین روندی بود که گسترش یافت و در تجمع 22‏‎ ‎خردا 85 به اوج رسید. ‏همین روند باعث شد که کم کم نام گروه ها از فراخوان ها حذف و‎ ‎به جای آن نام افراد بیاید. که البته این یک ‏موهبت بود چرا که هم به افراد مستقل‎ ‎هویت می داد، و هم اعضای گروه ها را در قبال امضایی که می کردند ‏متعهد می کرد‏‎.‎

بر همین اساس در امتداد حرکت های اعتراضی، برخی از اعضای گروه ها، به‎ ‎قدری زیرکانه مورد مذاکره و ‏تعامل توسط نیروهای امنیتی می گرفتند که به تدریج در‎ ‎روند کار جمعی نیز خلل ایجاد می شد. همین افراد اگر ‏نفوذی به خصوص بر روی جوانان‏‎ ‎داشتند به طور غیر مستقیم خواسته های نیروهای امنیتی را بدون آنکه متوجه ‏شوند پی می‎ ‎گرفتند و با تاثیری که بر اعضای جوان داشتند آن ها را نیز همراه خود کرده و روند‎ ‎تصمیم سازی ‏های گروهی را تحت الشعاع قرار می دادند. به همین دلیل در برخی از ائتلاف‏‎ ‎ها بسیاری از دلایلی که افراد برای ‏رد حرکت اعتراضی می کردند چندان قابل توجیه‎ ‎نبود، چرا که تحت تاثیر جریان فرعی دیگری قرار داشت که ‏خود به خود انرژی زیادی برای‎ ‎راضی کردن همین اعضای تعامل کننده با نیروهای امنیتی صرف می شد‏‎.‎

‎ ‎سازمان های مستقل، الگویی که فرصت ترویج‎ ‎نیافت‎ ‎

فرصت طلایی باز شدن فضای سیاسی و اجتماعی با چنین روندی که دولت عامل‏‎ ‎اصلی آن بود و بنیادهای مالی ‏بین المللی هم آن را تقویت می کردند، تا حد زیادی به‏‎ ‎هدر رفت. مساله عمده این بود که باید ابتدا می فهمیدیم پول ‏را برای چه هدفی می‎ ‎خواهیم، ساختن سازمان؟ و سازمان برای چه تشکیل شده بود؟ این نکته ای بود که اغلب در‏‎ ‎طول مسیر، به دلیل دور بودن از فضای واقعی بیرون از خود و دور بودن از زندگی روزمره‏‎ ‎و مسائل واقعی که ‏به خاطر آن دور هم جمع شده بودیم، به تدریج فراموش می شد. به این‎ ‎معنا، اصل کار گروهی که عمل کردن در ‏جهت رسیدن به اهداف بود کمرنگ شده، و به جای آن‏‎ ‎حفظ سازمان به هر طریق، محور فعالیت ها شده بود. در ‏دوره پیش از اصلاحات، محفل ها‎ ‎هم به نوعی در فضای بسته ای که در دهه 60 با آن روبرو بودند، لاجرم به ‏حفظ خود می‎ ‎پرداختند، اما آنها در آن شرایط چاره ای جز این نداشتند. و از همه مهمتر در همان‎ ‎شرایط هم سعی ‏در انتقال تجربه های خود به صورت سینه به سینه به بعدی ها بودند. اما‎ ‎در سازمان هایی که در همان اوایل راه، ‏هدفشان به ایجاد «سازمان برای سازمان» تغییر‎ ‎می یافت تنها این امکان وجود داشت که تجربه سازماندهی حرفه ‏ای را منتقل کرد، سازماندهی که معلوم نبود برای چه هدفی است و چه نتیجه ای در بر دارد‏‎.‎

در واقع، این نوع توانمندسازی از بالا به این نحو بود که ابتدا باید‎ ‎سازمان مان را تجهیز کنیم. به این ترتیب که ‏اعضای سازمان در دوره های توانمندسازی‎ ‎ان جی او ها شرکت و با مفاهیمی که گاهی بعد از بارها شرکت در ‏آنها باز هم چیز زیادی‎ ‎از آنها دریافت نمی کردیم، آشنا شده و بر اساس آن مفاهیم و با استفاده از امکاناتی‎ ‎که به ‏واسطه ارائه پروژه ها یا دوندگی بسیار در راهروهای ادارات دولتی به دست می‎ ‎آوردیم سازمان مان را بسازیم. ‏دوره های آموزشی می گذراندیم برای آنکه فرابگیریم‎ ‎چگونه باید سازمانی که قرار است شکل دهیم را ثبت کنیم. ‏ثبت سازمان اما مرحله ای بود‏‎ ‎که گاهی عبور از آن سال ها به طول می انجامید (به طورمثال برای ثبت کانون ‏هستیا‎ ‎اندیش، که عضو آن بودم، چهار سال دوندگی کردیم). در نهایت، اگر موفق به ثبت سازمان‎ ‎خود می شدیم ‏می توانستیم و مجاز بودیم تا در قبال ارائه پروژه از دولت کمک مالی‎ ‎دریافت کنیم. اعتباری که از این لحاظ به ‏سازمان خود می بخشیدیم تنها اعتبار ظاهری‎ ‎بود و نمی توانست در ذهن های عموم مردم باقی بماند. انگیزه های ‏فعالیت کم کم در‎ ‎گروه به انگیزه های مالی تبدیل می شد و در صحنه رقابت بر سر مسائل مالی میان گروه‎ ‎ها گاه ‏درگیری هایی ایجاد می شد. کنشگری به عضو بودن در سازمان تقلیل می یافت‎. ‎زمانی بسیار زیاد وقف این می ‏شد که برای خود، هدف و مسیر به سبک سازمان های بین‎ ‎المللی تعیین کنیم. در حالی که به سادگی می توانستیم با ‏حضور در واقعیات روزمره و‎ ‎مسائلی که برای آن دور هم در ابتدا جمع شده بودیم، مسیر مان را مشخص کنیم و ‏هدف های‎ ‎ملموس و شدنی انتخاب کنیم. در تجربه های واقعی کار در بیرون از سازمان می توانستیم‎ ‎به واقع ‏توانمند شویم و با کار عملی خود اعتبار کسب کنیم. در این صورت حتا آزمون و‎ ‎خطاها واقعی تر بود. چرا که در ‏طول مسیر می فهمیدیم خطاهای مان از کجا ناشی می‎ ‎شود‎.‎

البته در همان دوره، گروه هایی هم بودند که بر اساس تجربه شکل می‎ ‎گرفتند و اعتبار خود را با عمل واقعی شان ‏کسب می کردند، به طوری که از پس هر عمل‏‎ ‎بیرونی می توانستند با اعتباری که کسب کرده بودند از طریق ‏کمک های مالی از سوی مردم‏‎ ‎که برای آنها ایجاد وابستگی نمی کرد، به حداقل منابع مالی دست یابند. این گروه ها‎ ‎بر استقلال خود بسیار تاکید داشتند برای آن که بتوانند بدون هزینه- فایده کردن بر‎ ‎سر مسائل مالی که در گروه ‏های وابسته به لحاظ مالی مطرح بود، در اعتراضات مدنی که‏‎ ‎مناسب می دیدند شرکت کنند (مثال ملموس چنین ‏گروهی را می توان در تلاش اعضای مرکز‏‎ ‎فرهنگی زنان برای تاسیس کتابخانه صدیقه دولت آبادی مشاهده کرد. ‏این کتابخانه با کمک‎ ‎های مردمی شکل گرفت، هر چند مسیر دشواری را پیمود؛ اما امروز توانسته است به نهادی‎ ‎مستقل بدل شود). اما مهمترین ضعفی که این مدل داشت این بود که در کمتر جایی ترویج‎ ‎می شد. آنها معمولا ‏تجربه کسب می کردند اما تجربه های خود را به خصوص از نحوه‏‎ ‎سازماندهی شان کمتر مستند کرده و یا در ‏اختیار گروه های نوپا قرار می دادند. البته‎ ‎شاید قدرت آنها در این باره بسیار محدود بود و با محدودیت هایی ‏روبرو بودند‎.‎

مساله ای که بیشتر آنها با گروه های توانمندسازی داشتند، شاید به‎ ‎دلیل سابقه متفاوت این گروه ها بود که نوعی بی ‏اعتمادی را در رابطه با آنها ایجاد‎ ‎می کرد. همین امر باعث می شد که گروه هایی که هیچ گونه ذهنیتی درباره این ‏سوابق‎ ‎نداشتند، یا به راستی سوابق برای شان اهمیت چندانی نداشت، چرا که چندان ایدئولوژی‎ ‎محور نبودند و ‏سعی داشتند به دور از تجربه های تلخ گذشتگان مسیر خود را بپیمایند، نسبت به نگرش این گروه های مستقل به ‏دیده شک نگریسته و بیشتر جذب گروه های‎ ‎توانمندسازی شوند، تا خود بتوانند بر پایه تجربه خود به قضاوت ‏نشینند. در حالی که‏‎ ‎شاید اگر بر روش گروه های توانمندسازی نقدهای جدی وارد می شد، تاثیر بیشتری بر روند‏‎ ‎تاثیر گذاری آنها بر دیگر گروه ها می گذاشت. آنها شاید اگر با گشاده نظری بیشتری می‎ ‎توانستند در آن دوره ها ‏از فضایی که در اختیارشان بود استفاده برند واقعا تجربه های‎ ‎ارزنده ای در اختیار گروه های به خصوص جوان ‏قرار می دادند. اما در مقابل تردید و یا‎ ‎محدودیت آنها در ترویج الگوی شان، در عوض مدل سازمان های ‏بروکراتیک با ساختار و‎ ‎اهداف انتزاعی، فرصت و قدرت بسیاری برای ترویج یافت و گروه های جوان نیز بیشتر ‏جذب‎ ‎چنین مدل هایی شدند. گروه های مستقل که به عدم وابستگی مالی به دولت و بنیادهای‎ ‎مالی خارج تاکید ‏داشتند و سعی داشتند از دل کارهای عملی، اعتبار کسب کنند، می‎ ‎توانستند با مستند کردن تجربیاتشان، به استحکام ‏و ترویج الگوی مناسبی از فعالیت‎ ‎جمعی و کار داوطلبانه در جامعه کمک کنند. اما عدم توجه آنها به این مساله ‏باعث جذب‎ ‎گروه های جوان به سازمان های توانمندسازی بود که به مدد امکانات دولتی، دسترسی به‏‎ ‎رسانه های ‏عمومی و گروه های دیگر، می توانستند الگوی خود را به راحتی ترویج کنند‎. ‎البته نمی توان کتمان کرد که یکی ‏از دلایل عمده جذب بسیاری از گروه های جوان به‏‎ ‎شیوه متداولی که گروه های توانمندسازی ارائه می دادند، ‏جذابیت کار آنها نیز بود‎. ‎فرصت استفاده از امکاناتی که در آن سال ها در اختیار گروه های جوان به یاری ارتباط‏‎ ‎شان با این گروه های توانمندسازی قرار می گرفت، از جمله آشنایی با گروه های خارجی و‏‎ ‎رفتن به سفرهای ‏رنگارنگ و همایش های بین المللی و از همه مهمتر کارمند بودن در این‎ ‎گروه ها که هم منبع مالی شخصی می ‏توانست باشد و هم جذابیت ارتباط با افراد گوناگون‎ ‎کنار کار داوطلبانه را در برداشت، همه اینها جذابیت زیادی را ‏برای گروه های جوان که‏‎ ‎هم می خواستند فعالیت داوطلبانه جذابی داشته باشند و هم زندگی خود را سر و سامان‎ ‎دهند، در برداشت. و به این ترتیب کم کم کار داوطلبانه در کنار این زرق و برق ها رنگ‎ ‎می باخت و کارمند ‏محوری در گروه های داوطلبانه ریشه می دواند. به طور مثال در گروه‎ ‎هستیا که اعضای آن شاید به 20 نفر هم ‏نمی رسید چهرتن از اعضای شورای مرکزی برای‎ ‎مدتی کارمند مرکز راهی، مرکز کارورزی، کنشگران ‏داوطلب و خانه فرهنگ و توسعه پایدار‎ ‎بودیم و این مساله به راستی در روند تصمیم سازی درون گروه هستیا خلل ‏ایجاد کرده و‎ ‎این گروه را از مسیر مستقل خود تا حدود زیادی خارج کرد‏‎.‎

دوره اصلاحات علی رغم آنکه به دلیل برخی سیاست های توانمندسازی از‏‎ ‎بالا بسیاری از گروه ها را وابسته به ‏دولت و یا مسائل نه چندان واقعی ساخته بود، اما به هر جهت به لحاظ تاکید بر نهادسازی، اهمیت بسیاری داشت. ‏هر چند بسیاری از‏‎ ‎نهادهایی که ساخته شدند گاه به قدری غرق مسائل سازمانی می شدند که عملا بعد از سال‏‎ ‎ها ‏دستاوردی نداشتند، اما همین که امر نهادسازی در تفکر ایرانی ریشه دواند، بسیار‎ ‎حائز اهمیت است. ضعف ‏بزرگ اکثر این گروه ها اما این بود که کمتر رسانه را برای نمود‏‎ ‎فعالیت های شان جدی می گرفتند و به آن بها ‏می دادند. بدین ترتیب، گروه های بسیاری‎ ‎از فضای باز فرهنگی و سیاسی ایجاد شده، بهره لازم را برای استفاده ‏از تریبون های‎ ‎موجود یا حتی تریبون سازی نبردند. همچنین این گروه ها کمتر در تعامل واقعی با‏‎ ‎یکدیگر بر می ‏آمدند. آنها اغلب به صورت جزایر پراکنده ای که نه خود را با ارتباط‏‎ ‎چهره به چهره و یا ائتلاف های مقطعی به ‏دیگر گروه ها مرتبط می ساختند و نه از طریق‎ ‎رسانه های عمومی نشان می دادند که در پی چه هستند. در واقع ‏به دلیل تعریف انتزاعی‎ ‎که بسیاری از گروه ها از خود داشتند، نمی توانستند در هدف های خرد و مسیرهای کوتاه‏‎ ‎و حداقلی همراهان خود را از میان گروه های دیگر بیابند. ضمن آنکه آنها بیشتر وقت‎ ‎خود را صرف مسائل درون ‏سازمانی می کردند و ارتباط با گروه های دیگر بیشتر به صورت‎ ‎صوری بود تا واقعی. این ارتباط حتی اگر در ‏مقاطعی به صورت کار جمعی بروز می یافت، به عنوان کار ویژه گروه محسوب نمی شد، بلکه در حاشیه قرار ‏می گرفت‏‎.‎

‎ ‎سرانجام بر زمین واقعی پا گذاشتیم‎ ‎

به رغم آنکه بسیاری از گروه های زنان در دوره اصلاحات، همانند گروه‎ ‎های دیگر شکل گرفتند، اما خواسته ‏های شان در خماخم کلان خواسته هایی چون آزادی، دموکراسی و… کمتر در میدان رسانه ها امکان بروز می ‏یافت. از طرف دیگر گروه هایی‎ ‎که تازه شکل می گرفتند هر کدام با خواسته های پراکنده ای که داشتند، توان جمع ‏شدن و‎ ‎ایجاد ائتلافی بزرگ را بر سر مطالبات مشخص نداشتند. چرا که از یک سو زمانی لازم بود‏‎ ‎تا گروه ها و ‏سازمان ها خود و خواسته های شان را دریابند؛ از سوی دیگر محور مطالبات‎ ‎عمومی سیاسیون که خواسته های ‏زنان را به حاشیه می راند، تاثیر به سزایی در جدا‏‎ ‎ماندگی و انزوای گروه های زنان داشت. انزوا در اینجا به ‏معنای نداشتن ارتباط رودررو‏‎ ‎میان گروه ها نبود، بلکه به این معنا که هر کدام برای پی گیری اهداف خود که ‏گاهی‎ ‎بسیار دور از ذهن هم می نمود و تصویر مشخصی نمی توانست ارائه دهد، تنها بوده و یا‎ ‎شاید با موتلفان ‏اندکی همراه بودند. انزوا، به این معنا انزوا در خواسته ها بود نه‎ ‎در نداشتن روابط تنگاتنگ و دوستانه بر سر یک ‏میز. بنابراین، اعتماد به نفس گروه های‎ ‎زنان در برابر گروه های “دموکراسی خواه” دیگر، چنان رنگ می باخت ‏که آنها باید برای‎ ‎اثبات خود، چندین برابر دیگران مایه می گذاشتند و چنین روندی جدا از ساخت‏‎ ‎مردسالارانه ‏حاکم بر جامعه نبود؛ ساختی که در آن هر زنی باید تلاشی چند برابر داشته‏‎ ‎باشد تا حقانیت وجود خود را به اثبات ‏رساند. در همین دوره بود که بحثی جنجالی در‏‎ ‎رسانه ها شدت گرفت، آیا جنبشی به نام زنان وجود دارد؟ و همین ‏به معنای نادیده‎ ‎انگاشتن هر آن چیزی بود که به نام زنان رقم می خورد. چرا که همزمان که زنان خواسته‎ ‎های ‏پراکنده، اما خواسته ها و مطالبات مربوط به خود را پی می گرفتند، جنبش دانشجویی‎ ‎با وجود فاصله بسیار زیاد ‏از خواسته های خاص آکادمیک و دانشجویی و تنها به دلیل‎ ‎تبعیت از خواسته های کلانی که در حوزه های سیاسی ‏مطرح و جذاب بود، اقبالی چند برابر‏‎ ‎در اثبات حقانیت و مشروعیت خود داشت‎.‎

در چنین شرایط و فضایی بود که شیرین عبادی جایزه صلح نوبل را از آن‎ ‎زنان ایران کرد. این جایزه به حق تاثیر ‏به سزایی در ایجاد احترام و اعتماد به نفس‎ ‎در بسیاری از فعالان زنان داشت. در مسیر فرودگاه مهرآباد، دیدن آن ‏همه جمعیت که به‎ ‎استقبال پیام آور صلح ایران می رفتند، به راستی در دل بسیاری از ما غرور و افتخار‏‎ ‎بی ‏نظیری ایجاد کرد. بعد از آن بود که برای تبریک به عبادی بسیاری از گروه ها حول‏‎ ‎هم گرد آمده (با توافقی بر ‏این مبنا که لازم است تا در مکانی جمع شده و از تجربیات‎ ‎هم استفاده کنیم)، «جمع هم اندیشی زنان» را تشکیل ‏دادند. در آن جمع، بسیاری از گروه‏‎ ‎های جوان اقبال آشنایی با گروه های با تجربه تر را یافتند و به تدریج که ایده ‏ها‎ ‎مطرح می شد، موافقان هرکدام، متحد می شدند‏‎.‎

‎22‎‏ خرداد روزی که افتخارش از آن زنان ایران شد، از دل جمع هم اندیشی‎ ‎زنان بیرون آمد. زمانی که جمع ‏کوچکی به قانون رد صلاحیت زنان برای کرسی ریاست‎ ‎جمهوری تجمع اعتراضی تشکیل دادند، جمع هم اندیشی ‏به یاری آنها شتافت و در همان روز‏‎ ‎بود که به تجربه دریافتیم باید خواسته های عمومی تر از ریاست جمهوری را ‏که صرفاً‎ ‎خواست نخبگان است، پی بگیریم. همه بر این توافق شدیم که قانون مادر (قانون اساسی‎) ‎چگونه با ‏تبعیضی که به همراه دارد و پرورش انسان مکتبی را سرلوحه خود قرار داده می‎ ‎تواند بر بازتولید فضاهای ‏تبعیض آمیز تاثیر مستقیم داشته باشد؛ بنابراین، اعتراض ما‎ ‎به تبعیض علیه زنان در قانون اساسی بود. در روزی ‏که به این شکل رقم خورد، توانستیم‎ ‎بیش از 6000 نفر را با خود همراه سازیم. در همان روز بود که در فضای ‏یاس و دلمردگی‎ ‎آن روزها با کمی بهره جویی از اندک فضایی که در نزدیکی انتخابات برای همگان فراهم‏‎ ‎بود، ‏توانستیم نشان دهیم که خواسته ی ما برحق است و با عمومی ساختن آن خواسته ها بر‏‎ ‎روی آسفالت داغ خیابان، ‏تلنگری به فضای سرد آن روزها بزنیم. اما روزهای به راستی‎ ‎سختی بود، چرا که اغلب گروه ها و افرادی که ‏اصلاحات را مقدس می دانستند، شکست و یاس‎ ‎خود را همانند گردی بر دیگران می پاشیدند. بنابراین آسان نبود ‏همراه کردن این‎ ‎عزیزان که به راستی هم سال های پر التهابی را پیش رو داشتند؛ با این حال، تجمع به‎ ‎یاد ماندنی ‏این روز افتخار آمیز، علیرغم کشمکش های پیش از آن، بسیار با شکوه برگزار‎ ‎شد‎.‎

تجربه تجمع 22 خرداد 84، تجربه ارزنده ای بود که بعد از آن توانست‏‎ ‎تاثیر خود را بر بسیاری از فعالان ‏اجتماعی بگذارد. اکنون دیگر بر سر خواسته های‎ ‎پراکنده و یا هدف های انتزاعی به بحث نمی نشستیم بلکه ‏خواسته ای مشخص داشتیم. اکنون‎ ‎دیگر با تجربه کار عملی خود می فهمیدیم خطاهای خودمان را و از آن مهمتر ‏آرایش واقعی‎ ‎نیروها به تدریج شکل می گرفت. به خصوص که تجمع سال 84، از آخرین تجمعاتی بود که در‏‎ ‎دوره اصلاحات برگزار شد و بعد از آن بود که هزینه فایده کردن بر سر شیوه های‎ ‎اعتراضی، بیش از پیش مهم ‏جلوه کرد. بعد از تجمع 22 خرداد 84 بحث های بسیاری آغازیدن‎ ‎گرفت. اینکه آیا مطالبات حقوقی مهم هستند؟ ‏اولویت مطالبات چه باید باشد؟ چه شیوه‎ ‎اعتراضی را باید پی بگیریم؟ استفاده از فضای انتخاباتی، داغ کردن تنور ‏انتخابات‎ ‎نبود؟ و چالش هایی از این دست که از تجربه ای واقعی سربرآورده بودند. و اینک دیگر‎ ‎هر کدام ما که ‏در تجمع بودیم، در قبال این حرکت خود را مسئول می دانستیم. تعهد به‎ ‎کاری که انجام داده بودیم از آن پس بود که ‏رنگ نمایان تری به خود گرفت. دیگر باید‎ ‎دست به عملی می زدیم که می توانستیم از آن دفاع کنیم‎.‎

چند روزی بعد از این تجمع خاطره انگیز، فضای سیاسی ایران تغییری شگرف‏‎ ‎کرد. تغییری که سال های بعد را ‏سال های تیره ای نشان می داد. با این وجود 22 خرداد‏‎ 84‎، به عنوان یک شیوه اعتراضی توانست تجربه خود را ‏به دیگران تحمیل کند. به طوری که‏‎ ‎سال 84 را شاهد بیشترین تجمع فعالان زن در ایران بودیم. به تدریج که ‏فضاهای عمومی و‏‎ ‎فرهنگسراها به موهبت دولت مهرورز نهم به روی فعالان اجتماعی بسته می شد، خیابان‎ ‎تنها ‏فضای اعتراضی بود که به واسطه آن می توانستیم مطالبات خود را در سطح گسترده تر‎ ‎و با صدای بلند فریاد ‏بزنیم. بنابراین در سال 84 زنان برای عناوین مختلف به خیابان‎ ‎آمدند و تجمعات به شکل های گوناگون و در ابعاد ‏متفاوتی برگزار شد؛ تجمعاتی برای‎ ‎هفته مبارزه با خشونت، فقر، ایدز و 8 مارس که به خشونت پلیسی منجر شد. ‏در هر کدام‎ ‎از این تجمعات تجربه های جدیدی کسب می کردیم. یاد گرفتیم که بر حق قانونی مان که‏‎ «‎شرکت در ‏تجمعات را بدون حمل سلاح آزاد می داند» پافشاری کنیم. در تجمع مبارزه با‎ ‎خشونت، دفترچه هایی را در نقاطی ‏از شهر پخش کردیم، در نازی آباد، ونک، صادقیه، تجریش، نواب و به عینه دیدیم که مردم هر کدام از این مناطق ‏چگونه برخورد می کنند‏‎. ‎در نازی آباد هر بار که دفترچه ای را به سوی زنی می گرفتم می دانستم که محتویات ‏این‎ ‎دفترچه هیچ کارایی برای آن زن نخواهد داشت. در آن دفترچه عناوین جهانی آمده بود در‏‎ ‎کنار ارقام و آمار ‏خشونت. با این حال از همان دفترچه ها استقبال خوبی به عمل آمد که‏‎ ‎نشان می داد چنین روشی تا چه حد می تواند ‏موثر باشد و یک روزنه ارتباطی میان ما و‎ ‎دیگرانی که با سد عظیم سانسور جدایمان ساخته بودند، باز کند. کتابچه ‏ها می توانستند‏‎ ‎رسانه ما باشند برای عمومی سازی آنچه می خواستیم، بنابراین لازم بود که محتویات‎ ‎کاربردی ‏تری نیز داشته باشند. به ترتیب در هر حرکتی آبدیده تر می شدیم و تجربه هر‎ ‎کدام از حرکت های مان را به ‏دیگری پیوند می زدیم‎.‎

اگر تجمع سال 84 نقطه پیوند فعالان زن و متحد شدن آنها برای رسیدن به‎ ‎خواسته برابر طلبانه در قانون اساسی ‏بود، تجمع سال 85 مشارکت کنندگان خود را از‏‎ ‎میان مردم عادی کوچه و خیابان انتخاب کرده بود. دیگر روز 22 ‏خرداد، روز همبستگی‎ ‎فعالان زنان نبود بلکه گسترده تر از آنها به روز همبستگی زنان ایران تبدیل شده بود‎. ‎بنابراین این روز هر چه سریعتر از هدایت کننده های ابتدایی آن فراتر رفت. بسیاری از‏‎ ‎فعالان زنان که در سال ‏گذشته در تجمع شرکت کرده بودند، در تجمع سال 85 به دلیل‎ ‎هزینه های احتمالی آن، شرکت نکردند. اما در ‏عوض این تجمع مشارکت کنندگان جدیدی‎ ‎یافت. این گونه بود که این روز از آفرینندگان اولیه آن فراتر رفت و به ‏یکی از‏‎ ‎روزهای به یادماندنی زنان ایران بدل شد. مخاطبان را این بار نه فقط از طریق فراخوان‎ ‎های عمومی و از ‏طریق رسانه هایی که داشتیم، بلکه با رسانه ای که ساختیم به میانه‎ ‎میدان کشاندیم. در این راه به حق تجربه ‏ارزشمندی که در پخش دفترچه های خشونت در‏‎ ‎تهران داشتیم به یاریمان آمد و اولین نسخه دفترچه های تاثیر ‏قوانین بر زندگی زنان‎ ‎به وجود آمد؛ دفترچه هایی که مطالبات ما را این بار به زبانی ساده و گویا برای هر‏‎ ‎گونه ‏مخاطبی بیان می کرد. بنابراین می دانستیم اگر هم جلوی تجمع را بگیرند، باز‎ ‎مطالباتمان به گوش همان عده ای ‏که دست به دست دفترچه ها را به آنها سپرده ایم رسیده‎ ‎است. و این دفترچه ها نقطه پیوند ما بود به خیابان های ‏شهرمان. این گونه بود که کم‎ ‎کم پا بر زمین گذاشتیم و بر اساس واقعیات و تجربه های مان دست به عمل زدیم. ‏فضاهایی‎ ‎که یک به یک به روی ما بسته می شد، امید همه مان را به دولت از دست می داد و هر چه‏‎ ‎بیشتر ما را ‏با واقعیت جامعه مان آشنا می ساخت. در این راستا اما خلاقیت ما به کمک‎ ‎مان شتافت و به فضاسازی گسترده ‏دست زدیم. از این جهت شاید بتوان گفت نقش تجمع 22‏‎ ‎خرداد 85 که علی غم فشارهای بسیار و تهدیدها و شایعه ‏پراکنی ها حتا از سوی برخی از‏‎ ‎فعالان زنان با قدرت بسیار برگزار شد، در ماندگاری این روز عزیز بسیار حایز ‏اهمیت‎ ‎است. این بار نشان دادیم که خواسته هایمان فرادولتی است و با بسته شدن فضای عمومی‎ ‎نمی توانیم آنها را ‏به فراموشی سپاریم بلکه فضا را با خواسته هایمان می سازیم‎.‎

بسیاری از نقدهایی که به هر دو تجمع 22 خرداد وارد شد مبنی بر اینکه‎ ‎این همه نیرویی که می خواهند به جنبش ‏زنان بپیوندند چه می شوند، ما را بر آن داشت‎ ‎تا این بار حرکتی جدید بیافرینیم، حرکتی که بعد از شکل گیری اش ‏زایمان های مکرر کرد‏‎ ‎و نو به نو شدن را به ما آموخت، حرکتی به نام جنبش یک میلیون امضاء برای تغییر‎ ‎قوانین تبعیض آمیز که از دل همین انتقادها بیرون آمد. از این پس مفهوم فضا رنگ و‎ ‎بوی دیگری برای ما داشت. ‏به راستی دیگر کار داوطلبانه را در معنای واقعی خود تجربه‏‎ ‎می کردیم. کاری که برایمان لذت بخش بود و معنای ‏وظیفه نداشت. دغدغه داشتن فضای رسمی‎ ‎که پیش از این گریبان بسیاری از گروه ها را تا حد منفعل ساختن می ‏فشرد، در کمپین به‎ ‎سرعت رنگ می باخت. هرکدام از ما از هر مکان و فضایی که داشتیم بهره بردیم. اگردر‎ ‎دوره های پیشین برای کوچکترین قدمی که برداشته می شد در قالب یک پروژه پول دولتی و‏‎ ‎بین المللی سرازیر ‏می شد، این حرکت بدون حتا اندکی کمک دولتی و یا بودجه سازمان های‎ ‎بین المللی رشد کرد و از دل اعتباری که ‏به سرعت یافت، توانست منابع مالی خود را با‏‎ ‎کمک تک تک داوطلبان و حامیان مردمی خود تامین کند. پول به ‏آخرین مساله کمپین بدل‎ ‎شد. اکنون بعد از دو سال که از این حرکت می گذرد اگر بخواهیم تعداد فضاهایی که با‏‎ ‎خلاقیت خود ساختیم و یا مکان هایی که هر داوطلبی در اختیار جمع نهاد را در نظر‎ ‎گیریم، می بینیم که فراتر از ‏تصور ما است‎.‎

در مقایسه با دوره قبل از اصلاحات، می توانیم ببینیم که چگونه با‎ ‎بسته شدن فضا به خانه هایمان بازگشتیم اما این ‏بار هر کدام از خانه های ما به رسانه‏‎ ‎ای تبدیل شدند که می توانست به گسترده سازی مطالبات مان کمک کند. به ‏همین دلیل هم‎ ‎خانه های ما در محاصره نیروهای امنیتی درآمد. و اگر سالهای پیش برای تجمعات باید‎ ‎هزینه می ‏دادیم اکنون برای برگزاری جلساتی کوچک در خانه هایمان در تنگنا قرار می‎ ‎گیریم‎.‎

‎ ‎پایان سخن‎ ‎

هر کدم از این سه دوره؛ پیش از اصلاحات، اصلاحات، و کنونی؛ که از‎ ‎جنبه «استفاده از فضا برای سازماندهی ‏فعالیت های گروهی زنان» بررسی کرده ام، حاوی‎ ‎نقطه ضعف ها و قدرت های خاص خود هستند که البته به ‏خاطر اطلاعات و دید محدود من‎ ‎قطعا به جنبه هایی از آن پرداخته نشده است. اما نکته ای که برای خود من مهم ‏جلوه می‎ ‎کند این است که در دوره دهه 60 که فضای سنگین سیاسی فعالان را به خانه کشانده بود، آنها شاید نمی ‏توانستند به متحدان و هم راهان خود دسترسی داشته و جذب نیروی گسترده‏‎ ‎داشته باشند و شاید سرانجام محدودیت ‏کار آنها سبب برخی نخبه گرایی ها می شد. شاید‎ ‎تکرار برخی از آن تجارب، برای بسیاری از ما که در شرایط ‏کنونی دوباره فضای عمومی را‏‎ ‎به روی خود بسته می بینیم، بسیار دشوار باشد. اکنون که بار دیگر فرهنگسراها و ‏مکان‎ ‎های عمومی به روی ما بسته است، شاید برای ما بسیار سنگین باشد که بار دیگر به خانه‎ ‎هایمان بازگردیم. ‏شاید به خودمان بگوییم که چه؟ باز هم می خواهیم تعداد محدودی دور‏‎ ‎هم بنشینیم و حرف ها را تکرار کنیم؟ اما ‏گاهی باید نگاهی به گذشته اندازیم و ببینیم‎ ‎چگونه در فضای بسته آن روزها همین جلسات در خانه ها فعالان را ‏زنده نگه داشت طوری‎ ‎که زمانی که فضا باز شد آنها توانستند پتانسیلی باشند برای فضاسازی های جدید. ضمن‎ ‎آنکه در دوره اصلاحات هر چند بیرون روی از فضاهای خانه مان ما را با عرصه عمومی‎ ‎پیوند می زد اما در ‏ضمن هر زمان که به بیرون می رفتیم و باز می گشتیم شاید کار‎ ‎داوطلبانه برای بسیاری از ما به پایان می رسید. ‏به این معنا کار داوطلبانه ما به‎ ‎نوعی وظیفه و حرفه در می آمد. اما در فضای کنونی می بینیم که چگونه گاهی ‏فعالیت‎ ‎هایمان عین زندگی مان شده است. دیگر به چشم حرفه ای که باید گوشه ای از زندگی خود‏‎ ‎را به آن ‏اختصاص دهیم به آن نمی نگریم بلکه با زندگی مان عجین شده است‎.‎

از طرف دیگر اگر به دوره اصلاحات نگاهی بیندازیم می بینیم که چگونه‎ ‎نهادسازی این همه به یکباره اهمیت می ‏یابد. اما در همان دوره با وجود گسترش نهادها، آنها همچون جزایری پراکنده هستند که بیش از همه پایداری خود ‏را به خطر می انداختند‏‎. ‎در آن دوره شاید اگر شبکه ها به همان اندازه دوره کنونی اهمیت داشتند، نتایج بسیار‎ ‎ارزشمندی از وجود سازمان ها، عاید جنبش زنان می شد. به همان اندازه که در دوره قبل‎ ‎اهمیت چندانی به ایجاد ‏شبکه هایی که بر محور خواسته های مشخص شکل گرفته اند داده‏‎ ‎نمی شد، در دوره کنونی بی تفاوتی را نسبت به ‏وجود سازمان ها می بینیم. در حالی که‏‎ ‎این دو (شبکه و سازمان) در کنار هم اگر قدرت داشته باشند می توانند نفع ‏پایداری‎ ‎برای جنبش زنان داشته باشند و قدرت ایجاد تغییر در جامعه توسط آنها چندین برابر‎ ‎شود. در واقع هر ‏کدام از این شکل ها در فضاهای به خصوصی کاربرد دارند و به خصوص اگر‏‎ ‎درک کنیم که فضاها و شرایط هم ‏ترکیبی است، می توانیم به لزوم ترکیب شقوق سازماندهی‎ ‎و بهره برداری حداکثری از فضاهای موجود بیشتر پی ‏ببریم‎.‎

منبع: مدرسه فمینیستی