وقتی بهار عربی آغاز شد همزمان با پوشش آن توسط دهها شبکه پر مخاطب عربی (تلویزیون، رادیو، روزنامه)، صدها عرب مسلط به زبان های زنده دنیا نیز وقایع آن را ترجمه و تحلیل کردند؛ عرب زبانانی که بخشی از عمر خود را در کشورهایی گذرانده بودند که اکنون به زبان همان کشورها وقایع بهار عربی را ترجمه می کردند.
جنبش سبز اما مترجم به تعداد لازم نداشت؛ اگرچه بخشی از ایرانیان مهاجر در دهه های گذشته، سهمی ستودنی در نگهداری از این امانت بزرگ و رساندن پیام آن داشتند اما دانستن زبان های دیگر در میان حاملان جوان جنبش سبز و شاهدان واقعه، چندان نبود که جهان را در ریز رویدادهای ایران قرار دهد؛ از این رو تا وقتی زبان تصویر گشوده بود و خیابانها راوی صادق نقض حقوق بشر در ایران بودند صدای جنبش به همه جا می رسید اما بعدها که حکومت با تحمیل دهها کشته و صدها مجروح و هزاران زندانی، موفق به سرکوب معترضان در خیابان شد تصویر ۲۵ خرداد ۸۸ ناتمام ماند و روایت آن واقعه بزرگ یا با راویانش به بهشت زهرا رفت یا در اوین محبوس و در کوچه اختر محصور شد و یا در خانه های میلیون ها ایرانیِ سبز خزید؛ ایرانیانی که قرارشان از اول هم برای جنگ نیامده بودند و سرمایهشان کلمه و سکوت بود و توقع پاسخی انسانی داشتند اما ناگهان خود را در برابر تیر و تبر بی دفاع یافتند.
امروز هنوز امانتِ آن تصویر ناتمام بر دوش ماست و بدون کمک خواستن از “جهانِ به هم پیوستهی امروز” نمیتوان از شرّ ولایت فقیه و استبداد دینی خلاص شد؛
ما نیازمند “قدرتِ ترجمه” ایم تا جهان را از آنچه بر ما گذشت و میگذرد بیشتر آگاه کنیم.
ما نیازمند ترجمهایم و البته نه فقط ترجمه روزگار ایران برای روزنامه ها و رسانه های جهان؛ بلکه ما در میان خودمان هم نیازمند ترجمهایم؛ در این سه دهه “مطالبات مشترک” مان (حتی آزادی، دموکراسی و انتخابات آزاد) را به زبان ایدئولوژی، حزب، گرایش، تاریخ و آلوده به کینه و کنایه گفته ایم و این خاستگاه های متفاوت، زبان ما را نامفهوم کرده و کلمههایمان را چنان به سوء تفاهمها آمیخته که گاه یکدیگر را نمی شناسیم و یادمان می رود سفارش “آنان که رفتند” را وقتِ خداحافظی که: ما همه با هم هستیم…
باید از عقده ها و عقیده ها گذشت و زبان را از زیاده ها پاک کرد. باید ایرانی حرف زد و “فقط” جانِ کلام را هر روز و همیشه تکرار کرد. وقت زیادی برای تکمیل آن تصویر بزرگ نمانده است.