28 مرداد و خاطره دولت ملی

بیژن صف سری
بیژن صف سری

بازهم در تقویم روزمرگی هایمان به  سالروز سقوط خوشنام ترین دولت تاریخ معاصر این کهنه دیار، محمد مصدق رسیده ایم ، خاطره ای از حکایت دولت مردی که امروز وجود شان نایاب و کمیاب است  و از همین این خاطره  نه تنها  در تقویم  بلکه در ذهن  هر ایرانی وطن پرست نشانه خورده است

 داستان مصدق در خاطره مردم این گستره تاریخی همچون  ”شاهنامه آزادی” را می ماند  . حکایتی که  نه صرفاً یک حدیث تاریخی که یک سرود آزادی است و سرود آزادی سر از قید زمان بر می کشد، ترنمی است از واقعه ای  که هنوز اتفاق نیفتاده، یا به تمام و کمال وقوع نیافته است  و چون آرزویی است  که  میل وقوع آن را در اینده  دارد . سرود آزادی حدیث آرزومندی و سرود مشتاقی است. سرود وجدان جامعه ای است که در گذشته  خود در پی نشانی از گمشده خود بوده و آن را می جوید  . قصه گذشته ای به بن بست رسیده که امید فرجی را برای آینده رقم می زند و بازگو کردن آن بهانه ای می شود برای بیان اشتیاقی شور انگیز تحقق رویای شیرین که  در امروز و فردا آرزومند است.

برای نسل امروز می گویم که تنها نامی از مصدق به همراه ملی شدن نفت شنیده اند ،28 مرداد مصادف با سقوط  تنها  دولت ملی این اب و خاک است، سقوط دولت مردمی  که نه تنها با دسیسه  اجانب و بیگانگان  که با کمک و همیاری وطن فروشان نیز همراه بوده و همگی آن در حافظه تاریخ این  کهنه دیارثبت است .

 شصت سال از کودتای 28 مرداد سال 1332 می گذرد با وجود این یاد و راه مصدق در خاطر ایرانیان باقی مانده وسالخوردگان شاخص مبارزه راه آزادی هنوز از شاگردان او به حساب می آیند و در بین جوانان مبارز نیز پیروان و رهروان بسیار دارد و هنوز هم آزادی خواهان این سرزمین  از آبشخور او سیراب می شوند. تأثیر مصدق بر تاریخ معاصر ما  چنان است که امروز پس از شصت سال سقوط دولتش  ، طرفداران آزادی و دمکراسی اقدامات خود را به نام او شکل می دهند و پرچم او را بر می افرازند

مصدق بخوبی  آموخته بود و میدانست ““وزن اشخاص در جامعه به قدر شدائدی است که در راه مردم تحمل می کنند”، و او این جمله  را از مادر خود خانم نجم السطنه، شنیده بود و همواره در تمام طول زندگی خود آن را آویزه گوش خود ساخت، جمله ای که او را قادر به تصرف دل های مردم ستمدیده ای کرد تا هر گاه بر تاریخ خود می نگرند از او به نیکی یاد کنند .

در این شصت سال مردم این گستره تاریخی  شاهد وقایع بسیار بوده و جمهوری اسلامی از جمله وقایع ثبت شده در تاریخ  این کهنه دیار است ، نظامی که با وعده ازادی و استقلال بر گرده ملت می نشیند و انچه بیاد نمی آورد وعده ها و ارمان هائ خیزش مردمی در سال 57 است ، در این 35 سال دو رهبر فقیه و یازده رئیس جمهور هر یک با وعده های تحقق ارمان های انقلاب از سد آرزو های ما گذشتند ، و ما حماسه ساختیم ، اعتراض سبز مان را در بند کردند و بعد از سکوت خانمان برانداز امروز تن به باور  وعده های  دولت تدبیر  داد ه ایم 

از قضا آنچه امروزبهانه ای برای مقایسه  دولت ملی با عملکرد نظام جمهوری اسلامی می شود ،مسئله  نفت این ثروت خدادی و ملی است ، که ملی بودنش را مدیون دولت ملی مصدق  ، وتحریم فروش آن  که یکی از موضوعات مبتلابه جمهوری اسلامی است ، مدیون عملکرد های دولتمردان نظام بی سوال ولایی هستیم .

فرزانه ای می گفت از قدیم پیران ما می گفتند هر که نفت را در خواب بیند به مصیبتی گرفتار آید، و ما به این خرافه می خندیدیم و می گفتیم، نفت و فساد و بدبختی؟ نفت و جنگ و کشتارمردم بی گناه؟ بی گمان معبران دچار توهم هستند که نفت را بلا و مصیبت تعبیر می کنند تا آنکه با به قدرت رسیدن نوکیسه گان دولت مرد جمهوری اسلامی دانستیم پیران ما راست می گویند و طرفه آنکه در همین دولت تدبیرآنچه در ماجرای رای اعتماد وزرای پیشنهادی دولت منتخب باعث نگرانی بود وهست وبه رغم  هشدار ها اما به گوش دولت منتخب نیامد ، گماردن وزیری بود که در حیف و میل این ثروت خدا دادی  سابقه مشعشعی دارد .

الغرض مقصود و منظور این نوشتار بازگویی خاطره سقوط تنها دولت ملی است نه دولت تدبیرکه با تعین کابینه اش می توان گفت سالی که نکوست از بهارش پیداست .


هنوز آنهائی که موی در آسیاب عمر سپید کردند بیاد دارند، روز واقعه کودتای 28 مرداد 32 را که به قول مرحوم بازرگان “ قیام‌ فواحش‌، روسپیان‌ و لمپن‌ها بود” در آن روز شوم، بیگانگان طی عملیات چریکی معروف به عملیات چکمه ( آژاکس )، دولت ملی دکتر مصدق را به سقوط کشاندند و او را با تنی چند از یارانش دستگیر و در دادگاه نظامی او را به سه سال زندان محکوم کردند، در فردا و یا فردا های روز واقعه پس از به اسیری بردن همه یاران دولت ملی، آنها را گروه گروه به چوبه دار سپردند که دیکتاتور را رحم نیست، عکس چوبه های دار، و شرح آن اعدام ها تبت است در تاریخ این آب و خاک. خانه مصدق را به غارت بردند و می گویند چند روز بعد آن قیام‌ فواحش‌، روسپیان‌ و لمپن ها، وقتی مردم گروه گروه به زیارت خانه ویران شده نخست وزیر محبوب خود می رفتند، با دیدن خرابه آن خانه عشق، قصیده معروف خاقانی در “ایوان مداین” به ذهنشان متبادر می شد


ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما / بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان