سلطانیسم فرهنگی-3

اکبر گنجی
اکبر گنجی

روایت های سیاسی انقلاب فرهنگی

در این شرایط دانشجویان خط امامی تصمیم گرفتند با یک هجوم وسیع  “و انجام یک سلسله عملیات، دست به اشغال و سپس تعطیلی دانشگا ه ها و مدارس عالی بزنند”[14].” با تصویب شورای انقلاب و تأیید آیت الله خمینی ، قرار شد دانشگاه از 15 خرداد 1359، تعطیل شود تا به وضع آنها رسیدگی شود. در بیانیه ای که از سوی شورای انقلاب در این خصوص انتشار یافت، آمده بود:

” ستاد های عملیاتی گروه ها ی گوناگون، دفترهای فعالیت و نظایر اینها که در دانشگاهها، دانشکده ها و موسسات آموزش عالی مستقر شده اند،در ظرف سه روز،از صبح شنبه تا پایان دوشنبه، برچیده نشوند،شورای انقلاب مصمم است که همه با هم،یعنی رئیس جمهور و اعضای شورا مردم را فرا خوانند و همراه مردم در دانشگاه حاضر شوند و این کانون های اختلاف را برچینند”.

بیانیه ی شورای انقلاب به گونه ای تهیه شده بود که نشان دهد در این زمینه اختلاف نظری بین اعضای شورا و رئیس جمهور وجود ندارد. صبح سه شنبه دوم اردیبهشت 59 بنی صدر به اتفاق دیگر اعضای شورای انقلاب،همراه مردم، در دانشگاه تهران حاضر شدند. بنی صدر برای حاضران سخنرانی کرد- سخنان او مستقیماً از رادیو پخش می شد. او در بخشی از سخنانش خطاب به مردم گفت:

“خواهران و برادران عزیزم درود به شما ملت مسلمان که به این سرعت بسیج شدید و این اجتماع بزرگ تاریخی را تشکیل دادید. آن انقلاب بزرگ فرهنگی که قرآن به انسان وعده می دهد، همین است که حاکمیت مردم جای حاکمیت طاغوتیان را بگیرد. امروز روز بزرگی در تاریخ ماست که حاکمیت شما از طریق شورای انقلاب به کرسی می نشیند”[15].

اما درگیری های آغاز شده ، اجازه آرامش تا 15 خرداد را نمی داد”[16]. شدیدترین درگیری ها در دانشگاه های شیراز و مشهد پدیدار شد. روایت سیاسی بنی صدر از  تراژدی انقلاب فرهنگی به گونه ی دیگری است که با روایت محسن میردامادی متفاوت است. احمد خمینی قبلاً به او گفته بود که می خواهند دانشگاه ها را تعطیل کنند:

“مدتی پیش از تعطیلی دانشگاه روزی احمد خمینی پیش من آمد و پس از صحبت‌ها ، با قیافه ی کسی که مطلبی به ذهنش رسیده باشد پرسید چطور است دانشگاه را تعطیل کنیم؟ گفتم مگر مریضیم دانشگاه را تعطیل کنیم؟ مگر نمی ‌گفتیم شاه بجای دانشگاه زندان می‌ سازد؟ مگر تبلیغات رژیم سابق این نبود که روحانیت ضد علم و ترقی است؟ گفت: آخر دانشگاه کانون تحریکات بر ضد انقلاب است. گفتم با بستن دانشگاه کانون تحریک ازبین نمی‌رود، بلکه نزد جوانها، ما بی‌اعتبار و تحریک کنندگان با اعتبار می ‌شوند. نسل جوان را از دست می ‌دهیم. گفت: پس هیچ ولش کنیم باشد”[17].

بنی صدر که انقلاب فرهنگی را کودتای  علیه خود به شمار می آورد، از مخالفت با آن طرح در شورای انقلاب هم سخن گفته است:

“من در خوزستان بودم…عباس شیبانی تلفن کرد و اطلاع داد شورای انقلاب تصمیم به تعطیلی دانشگاهها گرفته است .به تهران بازگشتم. با تعطیل دانشگاه ها مخالفت کردم و گفتم:شما برنامه ‌تان زدن رئیس‌جمهور است. صریح حرف بزنید دیگر. اسلامی کردن دانشگاه ها یعنی چه؟ شما اگر قرار است دانشگاه را اسلامی کنید، اول خودتان مسلمان بشوید. اقلا دروغ را ترک کنید”[18].

همین تحلیل،موجب مقاومت او شد. کوشید تا مخالفت خود را برملا سازد:

“این اصرار بر تعطیل آن هم از راه تصرف دانشگاه چرا؟”[19].“انقلاب فرهنگی که تعطیلی نمی خواهد”[20].“انقلاب فرهنگی محتاج ایجاد موج تعطیلی در جامعه نیست، محتاج بکار انداختن مغزهای تعطیل شده است. کجاست آن خلاقیت‌های علمی؟ کجاست آن گرایش به ابداع و تولید”[21].“از حضور گرایش ها در دانشگاه نترسید؛ زبان زور را جمع کنید و زبان ابتکار را باز کنید[22].

پس از بستن دانشگاه ها، در پائیز سال 1359 و بهار 1360 هم به ادامه ی تعطیلی دانشگاه ها اعتراض کرد و گفت:

“انقلاب فرهنگی که جنجال و انحلال لازم ندارد. اگر طرحی دارید بیاورید. روی چشم می گذاریم و با هم بررسی می کنیم”[23].“چه می‌ شد اگر بنام انقلاب فرهنگی دانشگاه‌ها را به تعطیلی نمی ‌کشاندیم و وضع را به این صورت غم‌انگیز در نمی‌آوردیم”[24].“به عنوان انقلاب فرهنگی چه کار کردند؟گفتند 10 درصد مسلمان‌اند ، 10 درصد ضد اسلام ، 80 درصد بی‌ تفاوت و اگر دانشگاه را از 10 درصد پاک کنیم، 80 درصد بی تفاوت پیروی خواهند کرد و آن گاه در دانشگاه را باز می ‌کنیم. مگر آن 80 درصد چوب خشک‌اند؟ اسلام را به این ترتیب نمی شود پیش برد”[25].“این که هنوز بتوان در خیابانها کتاب سوزاند، به خوابگاهها حمله کرد و هنوز بتوان به غیر از طریق مقامات قانونی مدرسه تعطیل کرد راهی نیست که با آن بتوان در جمهوری اسلامی پیش رفت”[26].“هیچ نوع استبدادی را بر دانشگاه نمی توان حاکم کرد. اگر گفتند دانشگاه جای بحث آزاد است، معنایش این است که در آنجا چوب و چماق نخواهد آمد”[27].
“دانشگاهی که تحت سیطره ی چماق های گوناگون باشد، دانشگاه نیست”[28].

اما دیگران به شکل دیگری به وضعیت دانشگاه ها می نگریستند.علی خامنه ای در همان دوران گفته بود:

“پدرکشتگان این انقلاب در دانشگاه مقابل مردم سنگر گرفته‌اند”[29]. هاشمی رفسنجانی هم گفته بود: “مدتها بود که حوصله ی دانشجویان وفادار جمهوری اسلامی از جنجال گروه‌ها در دانشگاه به سررسیده بود ودائماً به ما مراجعه می‌ کردند که کاری بکنیم”[30].

پس از تعطیلی دانشگاهها ، در تاریخ  23 /3/1359  آیت الله خمینی طی حکمی  محمد جواد باهنر، محمد مهدی ربانی املشی، حسن حبیبی، عبدالکریم سر وش ، شمس آل احمد، جلال الدین فارسی و علی شریعتمداری  را برای تشکیل “ ستاد انقلاب فرهنگی” منصوب کرد. انقلاب فرهنگی برای مبارزه ی با غربزدگی، پاکسازی دانشگاهها از اساتید دگراندیش و انقلاب در فرهنگ بود. اما فرهنگ تنها پدیده ای است که در آن نمی توان انقلاب کرد. بدینترتیب دانشگا ه ها  به مدت سه سال تعطیل شد. تعدادی از اساتید دگراندیش و دانشجویان مخالف اخراج گردیدند و گزینش بسیار سخت گرایانه ای بر فرایند ورود به دانشگاه ها حاکم  گشت.و

بر اساس اطلاعات ارائه شده توسط مسئولین وقت، بین 500 تا  700 استاد از ابتدای پیروزی انقلاب تا بازگشایی از دانشگاهها اخراج گردیدند[31]. در ابتدای انقلاب فرهنگی نزدیک  12000 نفر عضو هیات علمی کل دانشگاه های ایران بودند. بنا به آمار وزارت علوم 700 تن از آنها یا خود دانشگاه ها را ترک گفتند، و یا اخراج گردیدند. پاره ای از اخراج شدگان هم به حکم دیوان عدالت اداری بعداً به کار بازگشتند.این مساله به نحو بسیار گسترده تر درباره ی دانشجویان اعمال شد.  مطابق روایت جلال الدین فارسی، آیت الله خمینی در نخستین دیدار اعضای ستاد انقلاب فرهنگی با او،به آنها فرمان می دهد اعضای کلیه گروه ها را از دانشگاه ها اخراج کنند: 

“وقتی جلسه [نخستین جلسه] با حضور رئیس جمهور، نخست وزیر، وزیر فرهنگ و  آموزش عالی و اعضای ستاد تشکیل شد، امام بر همان معیار سابق تأکید کرده با نهایت صلابت فرمودند که اعضا و هواداران تمام گروهک ها را نه به دانشگاه بپذیریم و نه بگذاریم ادامه ی تحصیل بدهند. حزب توده را هم نام بردند “.

 به گفته ی جلال الدین فارسی ،تنها فردی که در آن جلسه کوشش می کند تا دستور آیت الله خمینی را تا حدودی تعدیل کند ،  احمد خمینی است که می گوید:” دانشجویان توده ای که چند ماه دیگر مانده تا دکتر بشوند، اجازه بدهید این چند ماه را تمام کرده بروند دنبال کارشان”. امام با قاطعیت همیشگی فرمودند:” همان مقدار که خوانده اند ، نباید می خواندند “. ایشان رو به بنده[احمد خمینی] ، که در کنار وزیر فرهنگ و آموزش عالی نشسته بودم ، کرده ، گفتند: “امام خیلی محکم اند”. به شوخی به ایشان گفتم: “ای کاش شما هم این طور بودید”[32].

روایت عبدالکریم سروش هم از آن جلسه، تقریباً مشابه روایت فارسی است. سروش درباره ی آن جلسه توضیحات زیر را ارائه کرده است :

“گرچه پاکسازی ‌ها عزلا‌ و نصبا و قانونا به ما ربطی نداشت، من غایت جهد خود را برای دستگیری از افتادگان می ‌کردم. یک قلم بگویم که امام ازستاد انقلا‌ب فرهنگی خواستند که همه دانشجویان توده‌ای، از مبتدی تا منتهی را از دانشگاه اخراج کند. احتجاج ما با امام سود نداشت و ایشان بر رای خود ماند. ما که مصلحت را در این امر نمی ‌دانستیم پناه به آقای خامنه‌ای و سپس آقای هاشمی بردیم. و آقای هاشمی بود که توانست رای  امام را برگرداند و به توده‌ای ‌ها اجازه دهد تا تحصیلشان را به پایان ببرند. در این باب بیش از این نمی ‌گویم چون اصل شبهه را روا نمی ‌دانم. آنکه برای توده‌ای ‌ها چنین می ‌کند با غیرتوده‌ای‌ها چه خواهد کرد؟ به هر حال شاید همین ایستادگی در برابر حکم اخراج توده‌ای ‌‌ها بود که باعث شد روند اخراج‌ها، اگر هم صورت گرفت که صورت گرفت از مسیری خارج از ستاد انقلا‌ب فرهنگی انجام پذیرد”[33].

وقتی ماشین تسویه آغاز  به حرکت کرد ، دیگر هیچ کس نتوانست مانع تداوم حرکتش شود. تمامی دگراندیشان و دگرباشان اخراج شدند. این فرایند بعد ها مشمول نیروهای مذهبی هم شد و تا آنجا پیش رفت که عبدالکریم سروش، عضو ستاد انقلاب فرهنگی، هم اجازه تدریس در دانشگاه را نیافت. این حرکت پس از گذشت 30 سال از انقلاب همچنان ادامه دارد. به عنوان نمونه طی دو سال اخیر محمد مجتهد شبستری، و برخی دیگر از اساتید از دانشگاه اخراج شده اند. عبدالکریم سروش پس از رویدادهای انتخابات ریاست جمهوری در نامه ای خطاب به علی خامنه ای، تحت عنوان “جشن زوال استبداد دینی”، نوشته است:

“بارخدایا تو گواه باش، من که عمری درد دین داشته ام و درس دین داده ام. از بیداد این نظام استبداد آئین برائت می جویم و اگر روزی به سهو و خطا اعانتی به ظالمان کرده ام از تو پوزش و آمرزش می طلبم [34].

تا حدی که من در می یابم، این پوزش معطوف به دوران پس از تعطیل کردن دانشگاه ها و آغاز به کار ستاد انقلاب فرهنگی است.

پاورقی ها:

 

14-  هاشمی و انقلاب ، ص 348-347.

15- روزنامه ی کیهان، 2/2/ 59 ،چاپ 2 ، ص 1.

 

16-    هاشمی و انقلاب ، همان.

 

17- ابوالحسن بنی صدر، خیانت به امید ،ص 57 .

18-   درس تجربه ، خاطرات ابوالحسن بنی صدر در گفت و گو با حمید احمدی،انتشارات انقلاب اسلامی،ص 275 .

19-  انقلاب اسلامی، 31/1/59 .

20-  انقلاب اسلامی، 2/2/59 .

21-  انقلاب اسلامی، 14 اردیبهشت 59 .

22- انقلاب اسلامی، 20/ 2/ 59 .

23-  میزان، 27/9/59 .

24-  انقلاب اسلامی، 27/8/ 1359 .

 

25-  24/8/1359 .

 

26- انقلاب اسلامی، 22/11/59 .

 

27- انقلاب اسلامی،13/ 2/ 60 .

 

28- انقلاب اسلامی، 14/2/60 .

29-  جمهوری اسلامی، 6/2/1359 .

 

30- کیهان، 2/2/1359.

 

31-  دکتر عبدالکریم سروش عضو ستاد انقلاب فرهنگی تعداد700و دکتر محمد علی نجفی تعداد500را تائید کرده اند.

32-  جلال الدین فارسی ، زوایای تاریک ، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، ص 54.

33- روزنامه اعتماد ملی، سه شنبه 19تیر ماه 1386.