برای کسی مانند من که به علت نداشتن پاسپورت، امکان سفر به هیچ نقطهای در خارج از این سرزمین را ندارد، سفر به این سو و آن سوی ایران در تعطیلات طولانی نوروز، توفیق است، هر چند شاید توفیق اجباری.
البته من به دلایل مختلف، سفر به شهرها و روستاهای ایران را به سفر به هر نقطهای دیگر در این عالم ترجیح می دهم و به این دلیل گرچه از نداشتن آن ورق پاره هویت نشان، راضی نیستم اما از اینکه آن را از من دریغ داشتهاند هم چندان فغان و شکایتی ندارم.
به هر حال، صبح 28 اسفند با جمعی از همراهان راهی سفری دور و دراز شدیم، همراهانی که با سلیقه زیبایی شناسی من همراهی زیادی ندارند و از دیدن برهوت احساس شادی نمیکنند.
اینکه من عاشق طبیعت بین تهران و قم هستم و هیچ لذتی را در جهان شادی آفرین تر از حرکت در بزرگراه تهران – قم نمیدانم، چیزی نیست که کسی حاضر به باور آن باشد. اما چه می شود کرد وقتی که حقیقت همین است!
به نظرم این بخش از حاشیه کویر با دریاچه حوض سلطان در سمت چپ و کوههای خوش رنگ و نجیب در سمت راست و سلسله کوهستانی در پس زمینههای دور و بخصوص رنگ شفاف آسمان آبی چنان با شکوه و دل انگیز است که حد و مرزی ندارد.
ادامه این شکوه بی همتا را میتوان در بزرگراه کاشان – اصفهان در اطراف نطنز هم تجربه کرد، شهری که یک سایت اتمی نامش را عالمگیر کرده، اما برای ایرانیها نگینی سبز است در حاشیه کویر و در پای قله بلند کرکس.
اصفهانیها ظاهرا جاده قدیم را که از مورچه خورت و دلیجان میگذرد، بر آزاد راه ترجیح می دهند و علتش هم لابد عوارض پی در پی است که از رانندگان گرفته میشود. از این رو، آزاد راه بسیار خلوت است و راننندگی در آن بی درد سر و آسان.
برای سفر به شهر کرد، آزاد راه را ادامه داده اند تا نزدیک زرین شهر، اما این ادامه در واقع چیزی جز یک جاده کمر بندی به دور اصفهان نیست. گر چه برای هر چند کلیومتر آن، عوارض دریافت میکنند!
شهر کرد در روزهای آخر سال، همچنان سرد است و طبیعت پر طراوت آن هنوز از خواب زمستانی بیدار نشده است. بنابراین یک شب اقامت در مهمانسرای جهانگردی آن که کاملا خالی است، برای رفع خستگی سفر کافی است.
مقصد ما ایذه است از جادهای کوهستانی که از روی نقشه تصور میکردیم بیش از هشتاد کیلومتر نباشد اما به واقع نزدیک سیصد کیلومتر است. جاده اما به رغم عبور از دل رشته کوه زاگرس و پیچ و خم ها و فرود و فراز بیمانندش، به غایت زیبا و خوش منظره است و دیدن جلوههای رنگارنگ آن، نارضایتی همراهان را فرو مینشاند.
در گردنه بلوط بلند، عروس و دامادی برای عکس گرفتن به جنگل بلوط در بلندیهای کوهستان آمدهاند و بساط ساز و دهل و رقص محلی هم بپاست. دستمالهای رنگارنگ به همراه آواز ساز و دهل بالا و پایین میرود، و به یاد آدمی میآورد که زندگی و شادی و امید تا چه حد پایدار و پابرجاست.
از کنار سد کارون 3 به ایذه می رسیم. مانند سایر شهرهای این بخش از خوزستان است، اما سرسبزتر و خنک تر.
روز بعد برای سال تحویل به مجموعه تفریحی سد کارون سه میرویم که در روز عید نیز به روی گردشگران باز است. این مجموعه که یک سالن غذا خوری و مسجد را هم شامل میشود، محیطی بسیار تمیز است، اما مهمتر از آن نمایشگاهی است که برای تشریح تاسیسات و چگونگی ساخت سد به طور دائمی به پاست.
برای ساخت سد زحمت زیادی کشیده شده به طوری که تاسیسات تولید برق کلا در دل کوه قرار دارد. در حقیقت کوه را حفاری کرده و تاسیسات را در دل آن جای داده اند. سه هزار مگاوات برق تولید میشود یعنی سه برابر برقی که قرار است نیروگاه اتمی بوشهر نصیب ایرانیها کند.
سال را با شادی و سرور در محل رستوران سد، با خوردن ماهی و قرمه سبزی نو میکنیم به امید آنکه سالی پر از خیر و برکت در انتظار ایرانیان باشد.
چون نمی خواهم ماجراهای سفر را به تفصیل بنویسم همینقدر خلاصه بگویم که از ایذه به باغملک و رامهرمز و از آنجا به بهبهان رفتیم. در بهبهان جز مدارس و دو “مسافرخانه” به همان صورتی که معرف حضور ایرانیان است، جایی برای اقامت وجود ندارد. صاحب یک مغازه لطف میکند و خانهاش را در اختیار ما میگذارد.
خارستان محل تفریحی شهر بهبهان است در ساحل رودی که احتمالا شاخه ای از کارون است. برای ورود به خارستان از هر ماشین دویست تومان میگیرند. ساحل پر از نی های سوخته و سرشار از آشغال است. در واقع حال آدم به هم می خورد. نمی دانم دویست تومان را برای چه میگیرند؟
سفر یک روزه به بندر دیلم تنوع خوبی است. بازارها مملو از جمعیت و جریان خرید و فروش بسیار داغ است. جزر دریا ساحل را عقب برده و مردم بسیاری در بستر دریا بساط خود را پهن کردهاند. آب که پیش میآید خانواده ها را فراری میدهد با به جا گذاشتن میراثی از ظرفهای یک بار مصرف و قوطیهای نوشابه و آب معدنی که لحظهای بعد به طرز چندش آوری بر روی آب دریا روان میشوند.
از بهبهان به سمت کچساران و از آنجا به نورآباد ممسنی میرویم. گمان نمی کنم در استان فارس خرم تر از نورآباد شهری وجود داشته باشد. از نورآباد به سمت سپیدان جادهای است که از نظر زیبایی همتایی برای آن نمی توان یافت.
از سپیدان به سوی شیراز میرویم. به شهری می رسیم که هیچ تابلویی ندارد و نمی دانیم کجاست. س از آن به شهر بزرگتری میرسیم. آنجا هم هیچ تابلویی نیست. نمی دانیم به کجا وارد شدهایم! در واقع وارد شهر شیراز شدهایم!
شرق شیراز دچار خشکسالی شده و شهرهای سابقا سرسبزی مانند سروستان و اصطهبان و نیریز هیچ طراوتی ندارند.
در سروستان یک ایستگاه صلواتی سیب زمینی به پا شده و چند نفری در انبوهی از سیب زمینی ها میلولند تا سیب زمینیهای سالم را سوا کنند.
همین معرکه در نیریز شهری در حاشیه دریاچه خشکیده بختگان هم به پاست. در اینجا اما بر سر سیب زمینیها قدری بحث است. یک وانت بخشی از جاده را مسدود کرده تا یکجا سیب زمینی ها را به یغما ببرد. اهالی می گویند اینها هدیه آقای احمد نژاد است!
از نیریز به سیرجان محل تولدم و از آنجا هم از طریق یزد و نایین به تهران برمیگردیم. یک شب اقامت در مهمانسرای جهانگردی نایین که به سبکی سنتی و زیبا ساخته شده، خاطرهای به یاد ماندنی است.
در طول سفر متوجه شدم که رای منفی آقای احمدی نژاد بسیار بالاست و با این میزان رای منفی انتخاب دوباره وی به ریاست جمهوری غیر ممکن به نظر میرسد.
محیط زیست در بسیاری از شهرهای ایران به فاجعه نزدیک شده است. نرخ بیکاری به شدت بالا رفته، اما وضع بسیاری از ایرانیها هنوز هم خیلی بد نیست.