تحویل سال در کنار سد کارون ۳‏

احمد زیدآبادی
احمد زیدآبادی

برای کسی مانند من که به علت نداشتن پاسپورت، امکان سفر به هیچ نقطه‌ای در خارج از این سرزمین را ‏ندارد، سفر به این سو و آن سوی ایران در تعطیلات طولانی نوروز، توفیق است، هر چند شاید توفیق ‏اجباری.‏

البته من به دلایل مختلف، سفر به شهرها و روستاهای ایران را به سفر به هر نقطه‌ای دیگر در این عالم ‏ترجیح می دهم و به این دلیل گرچه از نداشتن آن ورق پاره هویت نشان، راضی نیستم اما از اینکه آن را از ‏من دریغ داشته‌اند هم چندان فغان و شکایتی ندارم.‏

به هر حال، صبح 28 اسفند با جمعی از همراهان راهی سفری دور و دراز شدیم، همراهانی که با سلیقه ‏زیبایی شناسی من همراهی زیادی ندارند و از دیدن برهوت احساس شادی نمی‌کنند.‏

اینکه من عاشق طبیعت بین تهران و قم هستم و هیچ لذتی را در جهان شادی آفرین تر از حرکت در بزرگراه ‏تهران – قم نمی‌دانم، چیزی نیست که کسی حاضر به باور آن باشد. اما چه می شود کرد وقتی که حقیقت همین ‏است!‏

به نظرم این بخش از حاشیه کویر با دریاچه حوض سلطان در سمت چپ و کوههای خوش رنگ و نجیب در ‏سمت راست و سلسله کوهستانی در پس زمینه‌های دور و بخصوص رنگ شفاف آسمان آبی چنان با شکوه و ‏دل انگیز است که حد و مرزی ندارد.‏

ادامه این شکوه بی همتا را می‌توان در بزرگراه کاشان – اصفهان در اطراف نطنز هم تجربه کرد، شهری که ‏یک سایت اتمی نامش را عالمگیر کرده، اما برای ایرانی‌ها نگینی سبز است در حاشیه کویر و در پای قله بلند ‏کرکس.‏

اصفهانی‌ها ظاهرا جاده قدیم را که از مورچه خورت و دلیجان می‌گذرد، بر آزاد راه ترجیح می دهند و علتش ‏هم لابد عوارض پی در پی است که از رانندگان گرفته می‌شود. از این رو، آزاد راه بسیار خلوت است و ‏راننندگی در آن بی درد سر و آسان.‏

برای سفر به شهر کرد، آزاد راه را ادامه داده اند تا نزدیک زرین شهر، اما این ادامه در واقع چیزی جز یک ‏جاده کمر بندی به دور اصفهان نیست. گر چه برای هر چند کلیومتر آن، عوارض دریافت می‌کنند!‏

شهر کرد در روزهای آخر سال، همچنان سرد است و طبیعت پر طراوت آن هنوز از خواب زمستانی بیدار ‏نشده است. بنابراین یک شب اقامت در مهمانسرای جهانگردی آن که کاملا خالی است، برای رفع خستگی سفر ‏کافی است.‏

مقصد ما ایذه است از جاده‌ای کوهستانی که از روی نقشه تصور می‌کردیم بیش از هشتاد کیلومتر نباشد اما به ‏واقع نزدیک سیصد کیلومتر است. جاده اما به رغم عبور از دل رشته کوه زاگرس و پیچ و خم ها و فرود و ‏فراز بیمانندش، به غایت زیبا و خوش منظره است و دیدن جلوه‌های رنگارنگ آن، نارضایتی همراهان را فرو ‏می‌نشاند.‏

در گردنه بلوط بلند، عروس و دامادی برای عکس گرفتن به جنگل بلوط در بلندی‌های کوهستان آمده‌اند و ‏بساط ساز و دهل و رقص محلی هم بپاست. دستمال‌های رنگارنگ به همراه آواز ساز و دهل بالا و پایین ‏می‌رود، و به یاد آدمی می‌آورد که زندگی و شادی و امید تا چه حد پایدار و پابرجاست.‏

از کنار سد کارون 3 به ایذه می رسیم. مانند سایر شهرهای این بخش از خوزستان است، اما سرسبزتر و خنک ‏تر.‏

روز بعد برای سال تحویل به مجموعه تفریحی سد کارون سه می‌رویم که در روز عید نیز به روی ‏گردشگران باز است. این مجموعه که یک سالن غذا خوری و مسجد را هم شامل می‌شود، محیطی بسیار تمیز ‏است، اما مهمتر از آن نمایشگاهی است که برای تشریح تاسیسات و چگونگی ساخت سد به طور دائمی به ‏پاست.‏

برای ساخت سد زحمت زیادی کشیده شده به طوری که تاسیسات تولید برق کلا در دل کوه قرار دارد. در ‏حقیقت کوه را حفاری کرده و تاسیسات را در دل آن جای داده اند. سه هزار مگاوات برق تولید می‌شود یعنی ‏سه برابر برقی که قرار است نیروگاه اتمی بوشهر نصیب ایرانی‌ها کند.‏

سال را با شادی و سرور در محل رستوران سد، با خوردن ماهی و قرمه سبزی نو می‌کنیم به امید آنکه سالی ‏پر از خیر و برکت در انتظار ایرانیان باشد.‏

چون نمی خواهم ماجراهای سفر را به تفصیل بنویسم همینقدر خلاصه بگویم که از ایذه به باغملک و رامهرمز ‏و از آنجا به بهبهان رفتیم. در بهبهان جز مدارس و دو “مسافرخانه” به همان صورتی که معرف حضور ‏ایرانیان است، جایی برای اقامت وجود ندارد. صاحب یک مغازه لطف می‌کند و خانه‌اش را در اختیار ما ‏می‌گذارد.‏

خارستان محل تفریحی شهر بهبهان است در ساحل رودی که احتمالا شاخه ای از کارون است. برای ورود به ‏خارستان از هر ماشین دویست تومان می‌گیرند. ساحل پر از نی های سوخته و سرشار از آشغال است. در ‏واقع حال آدم به هم می خورد. نمی دانم دویست تومان را برای چه می‌گیرند؟

سفر یک روزه به بندر دیلم تنوع خوبی است. بازارها مملو از جمعیت و جریان خرید و فروش بسیار داغ است. ‏جزر دریا ساحل را عقب برده و مردم بسیاری در بستر دریا بساط خود را پهن کرده‌اند. آب که پیش می‌آید ‏خانواده ها را فراری می‌دهد با به جا گذاشتن میراثی از ظرف‌های یک بار مصرف و قوطی‌های نوشابه و آب ‏معدنی که لحظه‌ای بعد به طرز چندش آوری بر روی آب دریا روان می‌شوند.‏

از بهبهان به سمت کچساران و از آنجا به نورآباد ممسنی می‌رویم. گمان نمی کنم در استان فارس خرم تر از ‏نورآباد شهری وجود داشته باشد. از نورآباد به سمت سپیدان جاده‌ای است که از نظر زیبایی همتایی برای آن ‏نمی توان یافت.‏

از سپیدان به سوی شیراز می‌رویم. به شهری می رسیم که هیچ تابلویی ندارد و نمی دانیم کجاست. س از آن به ‏شهر بزرگتری می‌رسیم. آنجا هم هیچ تابلویی نیست. نمی دانیم به کجا وارد شده‌ایم! در واقع وارد شهر شیراز ‏شده‌ایم!‏

شرق شیراز دچار خشکسالی شده و شهرهای سابقا سرسبزی مانند سروستان و اصطهبان و نیریز هیچ ‏طراوتی ندارند.‏

در سروستان یک ایستگاه صلواتی سیب زمینی به پا شده و چند نفری در انبوهی از سیب زمینی ها می‌لولند تا ‏سیب زمینی‌های سالم را سوا کنند.‏

همین معرکه در نی‌ریز شهری در حاشیه دریاچه خشکیده بختگان هم به پاست. در اینجا اما بر سر سیب ‏زمینی‌ها قدری بحث است. یک وانت بخشی از جاده را مسدود کرده تا یکجا سیب زمینی ها را به یغما ببرد. ‏اهالی می گویند اینها هدیه آقای احمد نژاد است!‏

از نی‌ریز به سیرجان محل تولدم و از آنجا هم از طریق یزد و نایین به تهران برمی‌گردیم. یک شب اقامت در ‏مهمانسرای جهانگردی نایین که به سبکی سنتی و زیبا ساخته شده، خاطره‌ای به یاد ماندنی است.‏

در طول سفر متوجه شدم که رای منفی آقای احمدی نژاد بسیار بالاست و با این میزان رای منفی انتخاب ‏دوباره وی به ریاست جمهوری غیر ممکن به نظر می‌رسد.‏

محیط زیست در بسیاری از شهرهای ایران به فاجعه نزدیک شده است. نرخ بیکاری به شدت بالا رفته، اما ‏وضع بسیاری از ایرانی‌ها هنوز هم خیلی بد نیست.‏