خانواده پیمان چالاکی می گویند که دادستانی با مرخصی این زندانی سیاسی برای پی گیری وضعیت جسمی و درمان دختر ۸ ساله اش مخالفت کرده است. سمیه عالمی پسند، همسر پیمان چالاکی به “روز” می گوید که به آنها گفته اند در صورت عمل جراحی مجدد، آقای چالاکی را تحت الحفظ تنها برای امضای رضایت نامه اورده و به زندان برخواهند گرداند.
پیمان چالاکی، معاون اجرایی ستاد انتخابات میرحسین موسوی در ساوه در انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ بود که دی ماه همین سال به اتفاق همسرش بازداشت شد. سمیه عالمی پسند به دو سال حبس تعلیقی و پیمان چالاکی به ۴ سال حبس تعزیری محکوم شدند و اکنون او در بند ۳۵۰ زندان اوین در حال سپری کردن محکومیت ۴ ساله خود است.
مانا چالاکی، دختر پیمان چالاکی هفته گذشته از ناحیه دست دچار سانحه شد و در ابتدا بیمارستان از درمان او به دلیل نداشتن رضایت نامه از سوی پدر جلوگیری کرد. سمیه عالمی پسند در مصاحبه با “روز” می گوید که دادستانی با مرخصی همسرش برای درمان دختر ۸ ساله اش مخالفت کرده است. او توضیح می دهد: ما یک مشکل خیلی خاص متاسفانه پیدا کردیم که دست دختر من به شدت آسیب دید. دکتر بیمارستان میلاد گفت که نمی توانم عمل کنم چون باید با رضایت نامه پدر باشد و من دو سه بار باید دست این بچه را عمل کنم و هیچ تضمینی وجود ندارد که به شکل قبل برگردد و چون مسولیت خیلی سنگینی برای من می آورد نمی توانم و رضایت نامه بیاورید. گفتم پدرش زندان است و الان ساعت ۱۱ شب من چه باید بکنم؟ دکتر می ترسید و می گفت این عمل سنگین است و برای من مسولیت دارد. متاسفانه قانون ناعادلانه ما اینطور است که مادر را کاملا نادیده می گیرند من الان چند سال است که هم نقش پدری را برای دخترم ایفا می کنم هم نقش مادر را. همه بار زندگی روی دوش من است ولی هیچ تصمیمی نمی توانستم برای بچه ام بگیرم. از سر ناچاری که دکتر عمل نمی کرد گفتم می توانم ببرم؟ گفتند بله. اما اینقدر وضعیت مانا بحرانی بود که با اصرار و واسطه و.. خواهش کردیم حداقل او را از وضعیت اورژانسی خارج کنند. بی هوش بکنند و فقط یک آتل ببندند تا در انتظار عمل جراحی باشد. بعد منتقل کردیم بیمارستان سینا و آنجا عمل شد و الان دکترش می گوید احتمال زیاد نیاز به عمل مجدد داشته باشد. الان هم وضعیت روحی مانا خیلی بد است من بعد این مدت واقعا کم آوردم چون بچه ام عملا دارد زجر می کشد و من هیچ کاری از دست ام بر نمی آید. از طرفی آسیب شدید دیده و از طرفی پدر کنارش نیست و به شدت اذیت می شود. مرتب از شدت درد فریاد می کشد و من نمی توانم کنترلش کنم. تمام مدت بالای سر بچه گریه می کردم.
او می افزاید: اقدام کردیم رفتیم دادستانی و نامه دادم به نماینده دادستانی که برای عمل دخترش باید بیاید مرخصی و هم رضایت نامه او نیاز است هم اینکه کنار دخترش باشد در این وضعیت. گفتند امکان مرخصی اصلا نیست و نهایتا اگر زمان عمل بعدی مشخص شد ما تحت الحفظ می آوریم رضایت بدهد و برمیگردانیم. آخر واقعا یعنی چی؟ اینها خودشان خانواده ندارند؟ در خانه هایشان بچه ندارند؟ پدر نیستند؟ مادر نیستند؟ فقط گفتم متاسفم و به خدا واگذارتان می کنم. فشاری که الان دارد به بچه من می آید او گناهی که نکرده این همه فشار را باید تحمل کند با این وضعیت خیلی وحشتناکی که برای دست اش به وجود آمده و…
پیشتر روزنامه قانون که چند روز پیش از سوی دادستانی توقیف شد گزارشی از وضعیت مانا چالاکی و عدم درمان او از سوی پزشک به دلیل نبود رضایت نامه پدر منتشر کرده بود. اکنون سمیه عالمی پسند می گوید: آن شب فقط بی هوش کردند آتل بستند. فردا صبح از طریق یکی از دوستان منتقل کردیم بیمارستان سینا که حداقل بتوانیم عمل کنیم. پزشک بیمارستان میلاد خیلی ابراز نگرانی کرده بود که وضعیت بحرانی است و چند عمل باید بکند و اینکه به حالت عادی برگردد بعید است. در بیمارستان سینا، دکتر با مسولیت خودش عمل کرد. دکتر نسبتا رضایت دارد و اما گفته احتمال نیاز به عمل بعدی است. روی همین بحث اقدام کردیم برای مرخصی که گفتند بروید روز عمل بیایید خبر دهید تحت الحفظ می آوریم برای امضای رضایت نامه. من حالم خیلی بد بود و واقعا فشار خیلی زیادی روی من بود. از یک طرف احساس مسولیت می کردم و مادر هستم از طرفی بدون رضایت پدر نمی کردند و من مستاصل بودم. خیلی به لحاظ روحی اسیب دیدم من چند سال است به تنهایی بار بچه را به دوش می کشم ولی زمانی که چنین اتفاقی می افتد و باید تصمیمی بگیرم عملا چنین اجازه ای به من نمی دهند. من بحث های حقوقی را دنبال کردم می گفتند موظف هستند در شرایط بحرانی اقدام به درمان کنند و منتظر رضایت نامه پدر نباشند و.. من البته دکترش را خیلی مقصر نمی دانم. این قانون است که چنین تبعیض و ناعدالتی دارد.
او می افزاید: من اصلا فکر نمی کردم در چنین موقعیتی، دادستانی چنین رفتاری نشان دهد. این به مراتب ظلمی فراتر از ظلم هایی است که در این چند سال برای مانا اتفاق افتاده. با این شرایط جسمی و روحی مانا، نمی دانم با یک مرخصی چند روزه برای پدرش، چه اتفاقی می افتد؟ ۷ ماه از حکم همسر من مانده و عملا فشار سختی است و خیلی کمک بود به حال مانا که حتی فقط چند روز پدر کنارش باشد. این خیلی ناعادلانه است و ظلم به مراتب بزرگتری است.
اما این تمام مصیبت های مانا چالاکی به عنوان دختر یک زندانی سیاسی نیست. او سال ۸۸ به اتفاق پدر و مادرش بازداشت و در حالی که تنها کمی بیش از سه سال داشت مورد بازجویی قرار گرفته بود. مادرش می گوید: سال ۸۸ زمانی که آمدند با حکم برای بازداشت ما، در شهرستان بودیم و خانواده کنار ما نبودند و تهران بودند. پرسیدند که بچه را می خواهید چه بکنید؟ گفتیم باید تحویل خانواده بدهیم و زنگ بزنیم بیایند و ببرند. به صراحت گفتند نه ما اینکار را نمی کنیم. گفتم یعنی چی؟ گفتند بچه را تحویل بهزیستی می دهیم. گفتم مگر این بچه سر راهی است یا خانواده ما نیستند که بدهید بهزیستی؟ گفتند این مشکل خودتان است. گفتم من بچه را از خودم جدا نمی کنم که ببرید بهزیستی. مجبور شدند بچه را با ما آوردند اداره اطلاعات ساوه. تنها لطفی که کردند این بود که گفتند به خاطر بچه توی ماشین به شما چشم بند نمی زنیم ولی باید سرتان را پایین بیاورید و خودتان چشم هایتان را ببندید. مانا هم هر کاری ما می کردیم عین ما انجام می داد و مامور اطلاعات می خندید و می گفت بچه هم مثل خودشان است. وقتی رسیدیم اطلاعات از من جدا کردند و بردند حدودا ۵ ساعت بچه را نگهداشتند بعدا وقتی آزاد شدیم و آمدیم بچه می گفت که از او سوال کرده بودند درباره ما. پدرت کجا می رفته ؟ مادرت چیکار می کرده؟ کجا را آتش می زدند و.. بچه هم گفته بود که پدر من مهندس است و آتش نمی زنند و.. بعد عکس میرحسین موسوی و یکسری عکس دیگر نشان داده بودند که اینها را می شناسی و… بعد از ۵ ساعت بچه را با تصمیم خودشان تحویل یکی از دوستان خیلی دور ما داده بودند. یعنی زنگ زده بودند و گفته بودند بیا بچه اینها را تحویل بگیر. ایشان هم به سختی قبول کرده بود بچه را تحویل گرفته بود و به سختی هم توانسته بود خانواده ما را در تهران پیدا کند و تحویل آنها بدهد. کلا این بچه از همان کودکی صحنه های خیلی سختی دیده از آن وضعیت بازداشت و سوال ها و بعد زندان و سالن ملاقات و… اما این مورد آخر واقعا غیرقابل تحمل است. اینکه بچه ای به شدت آسیب می بیند و پزشک هم به خاطر مسولیتی که دارد و قوانین ناعادلانه ای که است حاضر نمی شود او را عمل کند. بعد در شرایطی که طبق قانون، مرخصی حق همسرم من است مرخصی نمی دهند که حتی بیاید بچه اش را ببیند و درمان بچه اش را چند روزی پی گیری کند. و می گویند که ما تحت الحفظ فقط می آوریم امضا کند و برگردد.
او درباره پرونده خود و همسرش توضیح می دهد: به من دو سال حبس تعلیقی دادند. من با همسرم هم پرونده ای بودیم و یک بچه ۳ ساله داشتیم و شاید به خاطر او به پدر حکم تعزیری دادند به من تعلیقی. چون می دانند که اگر پدر و مادر را تعزیری بدهند برای شان تبعات سنگینی دارد. اتهامی که به ما زدند روتین مثل بقیه کسانی بود که بازداشت می کردند اجتماع و تبانی و تبلیغ علیه نظام. مصادیقی که عنوان می کردند این بود که مثلا خانه اقای حجاریان چه می کردید یا خانه فلانی چه می کردید. من مشارکتی بودم و بله موقعی که آقای حجاریان از زندان ازاد شدند به عنوان عضو جبهه مشارکت که یک حزب قانونی مجوز دار بود به دیدن ایشان رفتم و فکر نمی کردم که مثلا دیدار با اقای حجاریان برای من مصداق اجتماع و تبانی بشود. من بعد از ۴۰ روز آزاد شدم با وثیقه و بعد هم که حکم تعلیقی دادند و به پیمان هم ۴ سال حکم تعزیری دادند. وقتی آزاد شدم دیدم بچه کاملا حالت شوکه داشت و خیلی وضعیت روحی خرابی داشت و ذهنیتی که در ۳ سالگی پیدا کرد خیلی سنگین بود. این مساله فقط هم به همان زمان ختم نشد. خب مانا الان ۸ سال دارد و ۵ سال است که متاسفانه درگیر معضلات این چنینی است. دو سال هم است یعنی از زمان شروع مدرسه اش که پدرش همراهش نیست و تمام دوره مدرسه اش تا امروز را عملا فقط از پشت شیشه ها پدرش را دیده.
به گفته خانم عالمی پسند، همسرش پیمان چالاکی از وضعیتی که برای دخترش پیش امده باخبر شده: ایشان متوجه شده اند. روز دوشنبه ملاقات بود ما بیمارستان بودیم و نتوانسیم برویم ملاقات و خبردار شده بودند که چنین اتفاقی افتاده اما نمی داند که وضعیت بچه به چه شکلی است. فقط می داند اتفاقی افتاده. فکر می کنم وضعیتی که الان برای من است به مراتب بدترش برای همسرم است و نمی داند در چه وضعیتی است بچه و این خیلی سخت است.
پیمان چالاکی در جریان درگیری و ضرب و شتم زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ اوین، مورد ضرب و شتم قرار گرفته و از ناحیه دست مضروب شده بود. همسرش می گوید: در مورد اتفاقاتی که در بند افتاد می دانید اتفاقی که افتاد خیلی وحشتناک بود و خیلی فراتر از تصور خود من از زمانی که شنیدم تا زمانی که رفتم و دیدم واقعا باورم نمی شد. وقتی گردن شکسته اقای امینی را دیدم و دست و پای شکسته بقیه بچه ها را. دلیلی که عنوان میکردند هم دلیل خاصی نبود بیشتر توجیه می کردند مثلا ما مجلس و دادستانی و ریاست جمهوری رفتیم می خواستیم حداقل اعلام کنند که چه کسانی بودند و چرا چنین کاری کردند ولی حتی پاسخ درستی هم ندادند. براساس قانون باید تلفن داشته باشند اما ندارند و بگوییم اصلا آنجا چهار تا موبایل و گوشی پیدا کرده اند خب می بردند اگر تخلفی بوده دادگاه یا مثلا یک هفته ملاقات نمی دادند نه اینکه اینطور وحشیانه و وحشتناک رفتار کنند. ما هر جایی هم که پی گیری کردیم به هیچ نتیجه ای نرسیدیم یعنی علیرغم اینکه دولت گفتند کمیته ای تشکیل داده و مجلس قول داد در کمیسیون بحث را پی گیری کند اما عملا هیچ نتیجه ای بیرون نیامد. تنها اتفاقی که افتاد این بود که بعد از مدت طولانی از انفرادی در آمدند و اعتصاب غذا شکسته شد. درست است تغییر آقای اسماعیلی علیرغم اینکه ادعا کردند ترفیع داده اند اینطور نبود و گروه شغلی ایشان کم شد و برای اینکه یک مقدار از شدت و ضرب موضوع را بخواهند بگیرند عکس العمل اینطور نشان دادند. بحث ما در صحبت با نماینده ریاست جمهوری صحبت کردیم این بود که قانون اجرا نمی شود. درست است مساله مربوط به قوه قائضیه است اما دولت مامور اجرای قانون است مثلا قانون تجمیع که در مجلس تصویب شده و ابلاغ شده اجرا نمی شود و دولت موظف است برای اجرای آن پی گیر باشد. نه قانون تجمیع اجرا می شود نه آزادی مشروط اجرا می شود. براساس قانون باید ملاقات حضوری بدهند که ندارند. یا سر بحث مرخصی ممانعت به عمل می آورند. ما کسانی را داریم که 4 سال است بدون هیچ مرخصی در زندان هستند مثل آقای قادری. تلاش ما بر این بود که در پی گیری مساله ای که پیش آمده بود مسائل قانونی را هم پی گیری کنیم که به جایی نرسیده ایم البته همچنان پی گیر هستیم.