هدی صابر را که بعد از چند ماه دوری، ۹ اردیبهشت ۱۳۹۰ در زندان دیدم در بند ۳۵۰ امروز بود؛ همان بندی که به اسامی مختلف در دو نظام گذشته و فعلی نامیده شده است. در دور دایره وار که با هم می زدیم او تاکید داشت که در بند باید تلاش کرد که به جامعه الگو ارائه داد. این بند مدل کوچک جامعه است که در این محیط گرد هم آورده شده اند، به عبارتی در کنار هم قرار داده شده ایم، پس اگر ما بتوانیم با هم کنار بیاییم، می توانیم به جامعه هم الگو ی زیست گرایانه ارائه دهیم. او از من هم خواست در این راه تلاش کنم. “جان سخت روان”، یعنی هدی که انرژی پایان ناپذیر داشت، دربند هم در مسیر همگرایی تلاش می کرد.
مقابله های زیادی در زندان در میان مبارزان دیده ام که در عین مقاومت در برابر ظلم، با خود و هم بند ها هم کنار نمی آیند که اشاره به آن مثنوی هفتاد من کاغذ می شود که خود شرح دردی است که درمان می طلبد. اگر دموکراسی می خواهیم، باید تسامح نشان دهیم در حالیکه ما از مدارا دور هستیم. طالقانی بزرگ قدرتش را فدای این مدارا کرد اما رهبر انقلاب به نام قاطعیت توانست در دوره انقلاب از طالقانی جلوتر بیفتد چون همه موافق و مخالف با مداراگری دوست نبودند؛همان طور که الان هم چندان با تسامح دوست نیستیم.
در آن زمان، تعادل در بند ۳۵۰ با وجود چند شخصیت نرم و مورد وثوق برای همه، تا حدی امکان پذیر بود و در عمل رعایت می شد: باقی و علایی و هدی و قدیانی و….در این راه تلاش می کردند و آقا مددی و دیگرانی دیگر…
اما مشکل به نظر من سر جای خود باقی بود، چرا که مسئله ریشه دارتر از آن است که به راحتی حل شود. از کشمکش های دهه 60 خاطرات زیادی دارم وهم از اختلافات زندان در زمان پهلوی فراوان شنیده ام از جنگ قابلمه ها تا جنگ تخته شنا و…..
مشکل عدیده است و گاه پیچیده؛ مهم این است که بدانیم مدیریت حل اختلاف منش و روش و قانون…. لازم دارد که هنوز ما به آن دست نیافته ایم.
مگر بیرون از زندان اصل همگرایی را بلدیم که در زندان و خارج از کشوررعایت کنیم.
اما زندان و خارج از کشور در تداوم استمرار وا گرایی وجدال های بی سر انجام نقش بسیار مخربی دارند. وقتی دعواهای فردی و جمعی انباشته شده در خارج از کشور و زندان بسیار فربه شود، در فضای باز احتمالی در جامعه، این دعوا ها بسیاری از مسائل را تحت الشعاع قرار می دهد.
اگر بر این ویژگی فرد گرایی ایرانی را هم اشاره کنیم دیگر کار سخت تر می شود.در این مورد چند مثال می زنم، بخصوص در مورد نیروهایی که بعد از انقلاب در موضع قدرت بودند یا به قدرت نزدیک بودند و با وارد کردن مسائل شخصی خود و افزودن خصو مت های شخصی به دیدگاه های سیا سی بر مشکلات افزودند، بر بحران ها رنگ آشوب زدند و برای حذف یکدیگر سنگ تمام گذاشتند.
همگان شاید نمی دانند که بخشی از کشمکش های بعد از انقلاب که به روند باردهی آن ضربه زد، معلول در گیری های حل نشده داخل زندان و ابرانی های خارج از کشور بود. کافی است در این مورد به نقش کسانی که به کانون قدرت در ایران نزدیک و بعدها برادران دشمن تلقی شدند، توجه کنیم تا در یابیم چه شد که ناگهان لاجوردی که زمانی دوست مجاهدین بود و به آن دوستی افتخار می کرد، دشمن غیر عادی آنان شد و فقط مجاهد را مرده می خواست؛ چگونه شد که ناگهان طرفداران امام موسی صدر و مخالفان آن در حکومت بعد از انقلاب به جان هم افتادند و هر یک تلاش کردند در مسیر نزدیکی به رهبر انقلاب، طرف دیگر را محو کنند. یا نباید فراموش کنیم که سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در تضاد با سازمان مجاهدین خلق ایران شکل گرفت و آنها بعد تضاد اصلی یکد یگر شدند.در این مورد سخن ها بسیار است و بس غم انگیز که به نکته ای از آن اشاره می کنم.
از تجربه زندان شروع کنیم: هر کس لاجوردی را دیده بود پی می برد که او کینه ای عجیب و غیر عادی به مخالفان و بخصوص مجاهدین خلق دارد. از نظر وی مجاهد خوب، مجاهد مرده بود. شاید کمتر کسی داستان جنگ تخته شنا میان او و حسین ابریشمچی را شنیده باشد و داستان بایکوت شدن وی را که داستان مطولی است.اما بایکوت، آدمی را بس کینه ورز یا تسلیم پذیر می کند.لاجوردی بعد از انقلاب دادستان اوین شد در حالی که حتی محمدی گیلانی با آن ویژگی هایش وی را بی رحم می دانست و از وی واهمه داشت. آنچه لاجوردی کرد دیگر گفتن ندارد او با اقدامات خود روند برخورد با مخالفان را سرعت بخشید.
جالب آن بود که مخالفان جدی وی نیز در رفتار با منتقد، روش بایکوت را پیش گرفتند ودر عمل بر طبل تفرقه کوبیدند.آنها هم در این راه از رقیب چیزی کمتر نگذاشتند و هر انتقاد را خصلت دانستند و راه گفت وگو را بستند.
عملکرد بند ۳۵۰ به عنوان تجربه
تجربه می تواند به کار آید. هنر دوستان در سال ۱۳۸۹ و ۱۳۹۰ این بود که در بند، با توسل به انواع رفتارهای مدنی بر اشتراکات بیفزایند وتنشها را کنترل کنند؛ این کار مهمی بود. مدیریت بحران هنر بزرگی است. گاه دیپلماسی هنری است که منازعه را عقب میاندازد تا راه حل مسالمت آمیز برای حل بحران پیدا شود.
اینک مدتی است که مراسمهای مدنی در بند ۳۵۰ دچار بحران شده است. یعنی به بهانه تولد زندانی دورهم جمع شدن یا به مناسبت آزادی زندانی وغذا خوریهای جمعی و گفتوگوهای موثر که همگرایی در بند را تقویت میکرد، کمتر شده است. حال آنکه تمام تلاش هدی و برخی از دوستان در جهت این همگرایی بود. زندان روال ثابت ندارد اما باید دقت داشت که اکنون، نمود بند ۳۵۰ بسیار مهم است و در بیرون و حتی در ایجاد دوستی و اختلافات در میان نیروها تاثیر گذار و تا حدی روحیه بخش است یا مخدر برای مخاطبان.
در این مورد رفتارهایی حاکی از فاصله و اختلاف در میان زندانیان رخ داده که تائیر منفی بررفتار مخاطبان گذاشته است. نمود آن هم برخی مواضع و بیانیه های جدا گانه است.
اما چاره آن است که همه از آنان بخواهیم در حد تحمل و مدارا با یکد یگر بکوشند. اگر ایران متعلق به همه ایرانیان است پس باید مدل آن در حد قابل قبولی در بند ۳۵۰ نشان داده شود.
را ه حل آن نصیحت نیست، بلکه نشان دادن اصل محق بودن افراد است. منتها در چهار چوب تعریف ازحقوق اولیه و قبول نظر اکثریت و رعایت حقوق اقلیت. این ویژگی به روا داری اکٍثریت و رعایت اقلیت نیازدارد.
بی گمان تعبیر هدی صابر در مورد آینه بودن بند ۳۵۰ درست است اما این آینه چه را باید نشان دهد؟ تجربه تلخ واگرایی را در گذشته داریم که حادثه تلختر آفرید. باید دید، در دوره سرمشق دموکراسی دربند ۳۵۰، که چشم و چراغ خیلی هاست، توان تفاهم برای زیستن وجود دارد؟ آن زمان می شود به آینده امید وارتربود وگرنه گذشته در برابرما تکرار می شود، چرا که خطا توان تکرار دارد. امید که این بارنداشته باشد.