۵ شعر برای ندا

نویسنده

پگاه احمدی

برای “ندا ” گریه می کنم، برای نداها، گریه می کنم …

الله ُ اکبر

 گفتیم

در این شلوغی وُ شلاق

شعر،

تنها شعور ِ شب ِ ماست

که چله در چهارخانه نشستیم

تا خون

از سنگفرش ِ دفترمان بگذرد

حالا

زیر وُ روی جلدمان برف است

وَ ماه،

در لخته های چشم ِ کبوتر،

جار ِ بلند ِ وحشت ِ خرپشته هاست .

شهلا بهاردوست

تاج ِ سحر

حیران ِ چشمهای ِ من؟

حیران ِ دستهای ِ من؟

نه، مباش

به ظلمت این شهر نگاه کن!

به دو سرو بلند حیاط!

بعد

حیران ِ این حوض ِ لجن بسته باش،

این آه که کبوتر پشت شاخه می کشد

نه، این نوار های سبز را بگذار

گره بسته مادرم، دلخوش کرده شاید

اینجا که ایستاده ای

یواشکی نفس بکش

یواشکی آرزو هایت را بگو

یواشکی مرا ببوس

به اندازهء شب، دراز برای ِ خواب

بگذار بنویسم

یواشکی با هم پله ها را پایین

نه، ببخشید بالا می رویم

حیران حرفهای من؟

حیران گوشهای تیزم؟

نه، مباش

به کوچ شبانهء شهر نگاه کن!

به خواب لاشخورها!

بعد

حیران ِ دختران ِ سوخته باش، در تالارهای پر هیاهو

رقص غمگینشان برای ِ شیخ دوبی

نه، این نوار های سبز را بگذار

گره بسته مادرش

دلخوش کرده، شاید

اینجا که ایستاده ای

آواز به گوش خروس نخوان

درخت را تکان نده

توت ها هنوز نارسند

من پچپچه های دور را می شنوم

صدایم بی غبار، هی قد می کشد

به اندازهء شب، دراز برای ِ خواب

بگذار بنویسم

با هم در لحظه ها مست

نه ببخشید، هشیار روی پنجه ها می رویم

 

حیران ِ آه های ِ من؟

حیران ِ اشکهای ِ من؟

نه، مباش

به کبکهای خرامان شهر نگاه کن!

به دزدان بغداد!

بعد

حیران ِ عقابی باش که تیز پرید

اسیر شاخه نشد

میان ِ میدان که شلیک می کردند

خونش از آسمان، روی ِ هر درخت چکید

نه، این نوارهای سبز را بگذار

شاید سنبل سبزیست

این خیابان را هم!

بر سر کوچه ها درختِ چنار کاشته اند

مادران نوارهای سبز خریده اند

این پله ها را هم بگذار

من به اعتماد هی دست تکان داده ام

امّا بیهوده!

من همیشه دلگیر ورق می زنم

به خنده ات چشمک؟

نه ه ه ه، نمی دانم!

بگذار بنویسم

من دلم می تپد

به اندازهء شب روی خطم قد می کشم 

واژه ها، سواران ِ شب، سوی ِشهرم

من بی قرار غوطه می خورم

مدام انتظار می کشم

تا تاج ِ سحر بر سر بامم بنشین

ویدا فرهودی
فکر مدارا مکن

فکر مدارا مکن، دشمنمان دیو خو ست
مرگ خرد پیشگان دائمأ اش آرزوست
دین بودش آلتی بهر فرومایگی
خون جوانان ورا آب طهور وضو ست
مـُهر ریایش ببین، زشت و سیه بر جبین
تا که بدانی که ات، وقت جـَدَل روبرو ست
عشق ورا دراساس، لایق دار و قصاص
عاشق صادق حذر، گر بکند، هم،از اوست
صحبت سازش چرا !؟ نرمی و خواهش کجا؟!
خصم جنون پیشه را، بیهـُده هر گفتگو ست
از بس ِ یغما شدن، زحمت جان ها شدن
قصه ی رسوایی اش ورد زبان کو به کو ست
این خس و خاشاک راوارث ضحاک را
موج خروشانمان یکسره در شستشو ست
سبز شود هلهله از دل فریاد ها
مام وطن را کنون بغض اگر در گلو ست
بگذرد ایام غم، دیر نپاید ستم
یاد بیاری اگر: دشمنمان دیو خو ست
دوشنبه ۱ تیر ۱۳۸۸ - ۲۲ ژوئن  2009

 

شمس لنگرودی

صید حلال

برای دخترم ندا آقا سلطان

دخترم

سنت شان بود

زنده به گورت کنند

تو کشته شدی

ملتی زنده به گور می شود.

ببین که چه آرام سر بر بالش می گذارد

او که پول مرگ تو را گرفته

شام حلال می خورد.

تو فقط ایستاد ه بودی

و خوشدلانه نگاه می کردی

که به خانه ات بر گردی

اما دیگر اتاق کوچک خود را نخواهی دید دخترم

و خیل خیال های خوش آینده

بر در و دیوارش پرپر می زنند.

تو مثل مرغ حلالی به دام افتادی

مرغی حیران

که مضطربانه چهره ی صیادش را جستجو می کند

تو به دام افتادی

همچون خوشه ی انگوری

که لگدکوب شد

و بدل به شراب حرام می شود.

کیانند اینان

پنهان بر پنجره ها، بام ها

کیانند اینان در تاریکی

که با صدای پرنده ی خانگی

پارس می کنند.

کشتندت دخترم

کشتندت

تا یک تن کم شود

اما تو چگونه این همه تکثیر می شوی.

آه ندای عزیز من

گل سرخی که بر گلوی تو روییده بود

باز شد

گسترده شد

و نقشه ی ایران را در ترنم گلبرگ هایش فرو پوشانید

و اینانی که ندا داده اند

                        بلبلانند

میلیون ها تن که گرد گلی نشسته

                              و نام تو را می خوانند.

یعنی ممکن است صداشان را که برای تو آواز می خوانند نشنوی

یعنی پنجره ات را بستند که صدای پیروزی خود را هم نشنوی

ببین که چه آرام سر بر بالش می گذارد

او که صید حلال می خورد.

1/4/ ۱۳۸۸

 

ندا دخترم

علیرضا نوری زاده

ندا دخترم

نازک آرای باغ جوانی

ندا دخترم پرتو زندگانی

به جشن عروسیت رهبر

یکی خاصه جلاد خود را روان کرد

که پیراهنت را به بارانی از خون بشوید

کسی را به صبح غزلخوان آوازهایت

به زیر عبای سیاهش نهان کرد.

ندا دخترم لحظه لحظه

نفسهای گرمت

به روی تن مرگ پرواز میکرد

تو بودی که با چشمهایت جهان را صدا کرده بودی

جهان در پی پرزدنهات بیداری اش را

به یاد عزیز تو آغاز میکرد

ندا دخترم حجله ات را

همه داغداران

به سوی سحرگاه بیداری سبز بردند

که نام ترا در صف عاشقان وطن میشمردند

تو بودی که با آخرین جمله هایت

امید رهائی

به جانهای پر درد ما میدمیدی

ندا دخترم این تو بودی که ما را

از این ظلمت مرگ و نفرت

به صبح شکوفائی زندگی می کشیدی .