سی و پنجمین سالگرد انقلاب بهمن ۵۷ فرصتی برای ارزیابی کنش انقلابی و نتایج آن است. مراد از انقلاب در اینجا انقلاب سیاسی و به معنای دقیق تر تغییر نهاد های پایه ای حکومت است. انقلاب در بعد فلسفی و یا دوران ساز آن مد نظر نیست بلکه تحولی اساسی و فراگیر در ساختار سیاسی در کانون توجه است که به پشتوانه حضور گسترده توده مردم و در خارج از نهاد های موجود و مبتنی بر شالوده شکنی ساختار های فرسوده، مولد تبعیض، استبدادی و مخل پیشرفت و توسعه صورت می گیرد.
بررسی این موضوع شکاف انقلاب و ضد انقلاب و یا نگاه های آوانگارد و محافظه کار در طیف تحول خواه کنونی ایران را نیز بازتاب می دهد. محافظه کاران که به دلایل مختلف با تغییر اساسی جمهوری اسلامی مخالف هستند و رویکرد های اصلاح گرانه را تعقیب می کنند، معمولا مشکلات سالیان نخست انقلاب را به ذات انقلاب نسبت می دهند و از کنار عملکرد مغایر با گفتمان انقلاب حکومت و پاره ای از نیرو های سیاسی می گذرند و سپس نتیجه می گیرند که تکرار کنش انقلابی به سرنوشت مشابهی دچار می شود و نظامی بد تر از جمهوری اسلامی در افق سیاسی ایران پدیدار می گردد!
هسته اصلی محافظه کاری سیاسی در صفوف تحول خواهان که هدایت سیاسی این جریان را در دست دارد، اصلاح طلبان هستند. این جریان در ابتدای انفلاب از پشتوانه ها و عاملان اصلی شکل گیری استبداد دینی بودند و موضع گیری های آنان محصول نگرش و باور های عقیدتی و سیاسی آنها بود وارتباطی با کنش انقلابی نداشت.
قاطبه اصلاح طلبان تا کنون از برخورد انتقادی با عملکرد خود در دهه شصت طفره رفته اند و مسائل را به صورت کلی و مبهم به اصل انقلاب و مقتضیات زمانه حواله داده اند. این جریان از بخش های مختلف تشکیل می شود. برخی منافعی در تداوم بقاء نظام دارند. موقعیت جمعی دیگر در عرصه سیاسی نیز وابسته به حفظ ساختار نظام است تا آنها به عنوان نیروی تحول خواهی که تنها امکان سیاست ورزی رسمی دارد بر رقبا پیشی بگیرد. در غیاب نظام، این نیرو ها باید به رقابت آزاد با دیگر جریان های سیاسی بپردازند که دیگر مزیت فوق را نخواهند داشت.
اما محافظه کاران طیف گسترده تری از اصلاح طلبان را تشکیل می دهد. بخشی هستند که نگرانی از مخاطرات تغییرات بزرگ وسوابق تلخ گذشته آنها را به سمت محافظه کاری سیاسی می برد. دو دسته دیگر نیز هستند که در سالیان اخیر به جمع تحول خواهان محافظه کار افزوده شده اند. نخست پاره ای معدود از افرادی که در دوران جنبش اصلاحات، رویکرد رادیکال در پیش گرفتند گرفتند و خود را به عنوان ساختار شکن به جامعه معرفی کردند اما در سالیان گذشته مجددا به رویکرد های رفورمیستی و دفاع از بقاء اصل نظام در پوشش “روشنفکر قلمرو عمومی” برگشته اند.
این گروه در اوایل انقلاب یا جزء نقش آفرینان خشونت دولتی و انحراف انقلاب بودند ویا در این مسیر در رده های پایین کارآموزی می کردند. در مقطع فعلی نگرانی از ریسک های تغییر و چه بسا فروپاشی کاخ آرزو های سیاسی آنها باعث شده تا به شیوه ای پر حرارت در ترویج محافظه کاری سیاسی، و رویکرد های رفورمیستی و نفی تغییر خواهی در مواجهه با جمهوری اسلامی فعال باشند.
اما دسته آخر که گروه به مراتب بزرگتری از محفل پیش گفته هستند، مدافعان توسعه گرایی آمرانه و مدل رضا خانی هستند که در سالیان اخیر تحرک زیادی داشته و اصل انقلاب ورویکرد های رادیکال سیاسی را زیر سئوال می برند. این افراد یا از کسانی هستند که در زمان شاه با تجدید نظر در مواضع سیاسی خود و یا بر مبنای ترجیح سیاسی به خدمت دربار در آمدند و یا روسنفکرانی هستند که بعد از تجربه انقلاب به این جمع بندی رسیدند وبه غلط مدعی تکرار مشی نسل اول روشنفکران ایرانی هستند.
حرف مشترک محافظه کاران سیاسی این است که اصل انقلاب ۵۷ اشتباه بوده و نیرو های سیاسی وقت اصلاح پذیری نظام پهلوی را در نظر نگرفتند و یا حداقل به جای بختیار آیت الله خمینی را انتخاب کردند. به باور آنها هر انقلابی به ویرانی می انجامد واز دل انقلاب، پیشرفت، توسعه، آزادی و دموکراسی بیرون نمی آید.
البته اصلاح طلبان مستقیما چنین چیزی را نمی گویند. اما نتیجه منطقی تخطئه اصل کنش انقلابی توسط آنها، غلط بودن انقلاب بهمن ۵۷ است که آنها در برخوردی پارادوکسیکال پذیرای این وضع نیستند. توجیه مسئله در قالب شرایط زمانی و تفاوت وضعیت امروز و گذشته نیز نا موجه و نا توان از تبیین ماجرا است.
آششفتگی وسردرگمی در مواضع کسانی که از یک طرف پرورش یافته انقلاب هستند و از سویی دیگر اقدام روشنفکران و نیروی های تحول خواه در پیش از انقلاب را خطا بر می شمرند، مسئله را پیچیده کرده است. معلوم نیست هدف واقعی آنها چیست؟
درک انگیزه کسانی که نگران تبعات منفی و کنترل ناپذیر تغییر هستند و یا مدافعان توسعه آمرانه رضا خانی امر آسان یابی است. اما فهم دسته متاخر و تناقض عملی و گفتاری آنها امر دشواری است
. این توضیح را باید داد که رویکرد سیاسی مدافعان توسعه آمرانه (رضا خانی) متفاوت با دیدگاه سیاسی سلطنت طلبان اعم از مشروطه خواه و مطلقه است. انها می خواهند جمهوری اسلامی را به حرکت در سمت توسعه منهای دمکراسی تشویق کنند و تمایلی به تغییر حکومت ندارند. اما سلطنت طلبان علی رغم مخالفت با انقلاب بهمن ۵۷ اما از وقوع انقلاب وتغییر جمهوری اسلامی استقبال می کنند.
اما مستقل از وجه معما گوئه یاد شده، کوشش می شود داعیه محافظه کاران سیاسی مورد نقد و داوری قرار بگیرد.
اصل اعلای استدلال محافظه کاران سیاسی آن است که پسامد انقلاب بد تر از کارنامه شاه از کار در امد و سپس این تجربه خاص را به شیوه استقرائی به اصل انقلاب و تغییر اساسی ساختار قدرت تعمیم می دهند. از دید آنها روشنفکران و نیرو های سیاسی دگر اندیش اشتباه کردند که رویکرد انقلابی در پیش گرفتند ومتوجه قدرت نیرو های سنتی و توان بسیج و سازماندهی آیت الله خمینی نبودند. بنابراین در مقطع فعلی هم شبیه سازی کرده وبا بزرگنمایی خطرات مدعی هستند که تعقیب تغییر جمهوری اسلامی و واژگونی نهاد ولایت فقیه وضعیتی شبیه جایگزینی آیت الله خمینی بر محمد رضا شاه پهلوی ایجاد می نماید.
اینکه وضعیت کشور و مردم در مجموع بعد از استقرار جمهوری اسلامی بد ترشد و کارنامه حکومت پهلوی پدر و پسر علی رغم ایرادات بهتر از جمهوری اسلامی و برونداد آیت الله خمینی و سید علی خامنه ای است، واقعیتی غیر قابل انکار است.
اما بحث بر سر نتیجه گیری است. بدتر شدن اوضاع حقانیتی برای حکومت شاه و تخطئه اصل انقلاب ایجاد نمی کند. حکومت شاه با تکیه بیشتر بر استبداد سیاسی و تنگ تر کردن فراینده مجاری مشارکت سیاسی موثر راه را بر هر گونه تحول بسته بود. موقعی حکومت شاه تن به اصلاحات سیاسی داد که دیگر امواج انقلاب برخاسته بود. دیرهنگامی اقدامات وی و نبود اطمینان به اینکه اراده ملوکانه بر انتقال قدرت و رضایت به قانون اساسی مشروطه واقعی است یا مصلحت زود گذر ناشی از هراس حضور مردم در خیابان ها است، پشاپیش مهر شکست بر نخست وزیری شاهپور بختیار و تلاش های اصلاح گرانه وی زد.
از سوی دیگر پیروزی انقلاب در بهمن ۵۷ امر قابل پیشبینی نبود. خوش بین ترین نیرو های سیاسی نیز چنین رخدادی راپیشیبینی نمی کردند. آیت الله خمینی حتی وقتی که در پرواز انقلاب از پاریس راهی تهران شد به پیروزی قطعی انقلاب باور نداشت.
اما از دهه پنجاه معلوم بود که سیاست های شاه، نظام پهلوی را به سمت سقوط می برد. هانتینگتون از شاخص ترین نظریه پردازان دنیا بود که سال ها پیش از پیروزی انقلاب پیشبینی کرد که در ایران با شرایطی که وجود دارد انقلاب خواهد شد. نوسازی شاه فقط در محدوده های فرهنگی، اقتصادی و فنی انجام می شد و سرعت زیادی داشت اما در حوزه سیاسی حاضر به هیچگونه تحولی اعم از خرد و کلان نبود.
این عدم تناسب عامل ساختاری و زهدان تحول انقلابی بود. جامعه ایران از دهه پنجاه در وضعیت انقلابی بسر می برد. بلند پروازی های شاه و بالا بردن انتظارات اقتصادی و هجوم روستائیان به شهر ها وقتی با ناکامی و کاهش درآمد های نفتی در نیمه دوم دهه پنجاه مواجه شد، فربه شدن جمعیت حاشیه شهر ها را به همراه داشت تا بستر های ساختار سیاسی شروع به لرزیدن کند.
اما هیچکس نمی توانست زمان دقیق انقلاب و اینکه کدام نیرو در موقعیت بالادستی قرار می گیرد را پیشبینی نماید. نیرو های سیاسی مخالف شاه تقریبا هم وزن یکدیگر بودند. آیت الله خمینی در سال های ۵۵ و اوایل ۵۶ دچار نا امیدی شده بود. اما ناگهان ۱۹ دی ۵۶ موج ناگهانی و غیر قابل پیشبینی را در ایران راه انداخت. مرگ بحث برانگیز مصطفی خمینی که با تغییر موضع، رویکرد اصلاح طلبانه در برابر شاه در پیش گرفته بود نتیجه ای پارادوکسیکال به بار آورد و پتانسیل انقلابی جمع شده در جامعه را آزاد ساخت.
رهبری سیاسی و انقلابی یک مرجع شیعه پدیده تازه ای در ایران و دنیا بود و همه در حال کشف این پدیده بودند.
کسانی که روشنفکران و دگر اندیشان آن زمان را سرزنش می کنند و نیرو های تغییر خواه را به درس نگرفتن از بهمن ۵۷ انذار می دهند از این واقعیت بزرگ غفلت می ورزند که پیروزی آیت الله خمینی و جریان خط امام تا پیش از سال ۱۳۵۷ در ذهنیت هیچیک از کنگشران سیاسی ایران وجود نداشت. میدان مبارزه وتحول خواهی گشوده بود و گروه ها به وحدت در مبارزه با دشمن مشترک می نگریستند. طبیعی بود وقتی راه بر رویکرد های رفورمیستی و اصلاح طلبانه بسته است و همچنین آینده نیز معلوم نیست و هر گروهی با تلاش خود می تواند به مقصود مورد نظر نزدیک شود، چرا روشنفکران و نیرو های تحول خواه نباید فعالیت انقلابی داشته باشند؟
این نیرو ها اگر رویکرد تحول خواه و انقلابی در پیش نمی گرفتند آنگاه ناگزیر از هضم شدن و ادغام در ساخت مطلقه قدرت و پذیرش نقش روبنایی و تزئینی برای روشنفکران و مدافعان نوسازی سیاسی می شدند.
نا فرجامی امیر عباس هویدا و ۱۳ سال خانه نشینی پر درد دکتر محد مصدق گواه های خدشه ناپذیر نا ممکنی اصلاح طلبی و پیگیری خواسته های تحول خواهانه سیاسی در حکومت پهلوی بودند. حتی تحول خواهی فرهنگی، فن سالارانه و بوروکراتیک حکومت شاه نیز محدود بود.
هویدا از آن دسته روشنفکران ایرانی بود که تصمیم گرفتند به جای رویارویی با شاه به همکاری با دربار بپردازند و از این طریق اهداف اصلاح طلبانه و نو آوری های خود را پیش ببرند. اما هویدا بعد از ۱۳ سال نخست وزیری تبدیل به مهره ای در خدمت تحکیم ساخت مطلقه قدرت شد. او خود در دادگاه اعتراف کرد که ابزاری بی اختیار در سیستم حکومت پهلوی بود ونقشی در تصمیم گیری های کلان نداشت. او پیش از انقلاب توسط شاه به زندان افکنده شد تا به نوعی تجارب اصلاح طلبی ناکام دربار قاجار تداعی گردد.
محمد علی فروغی نیز به سرنوشت مشابهی در زمان سلطنت رضا شاه دچار گشت. برخورد با دکتر مصدق و محروم ساختن جبهه ملی از داشتن حتی یک صندلی در مجلس فرمایشی دیگر سند محکم بر منتفی بودن راهکار اصلاح طلبانه در حکومت پهلوی است.
اما بالادستی آیت الله خمینی اصلا از قبل معلوم نبود وحتی خود وی و حواریونش نیز در مخیله شان نمی گنجید چنین موقعیتی بعد از انقلاب بدست آورند. اما بالادستی آنان و آنچه گذشت نیز امر اجتناب ناپذیری نبود. اگر نیرو های مخالف که در چارچوب مدرنیته می گنجیدند رویکرد متفاوتی در پیش می گرفتند وشکاف سنت ومدرنیته را مبنای اصلی تصمیم گیری های خود قرار می دادند و آزادی را به جای نگاه ایدئولوژیک به دموکراسی پیوند می زدند، انقلاب مسیر دیگری را می پیمود وضد انقلاب به تدریج جایگزین نمی شد.
نیرو های دگر اندیش و تحول خواه اگر گزینه انقلابی را وا می گذاشتند واصلاح طلبی شان نیز در پشت سد سدید دربار فرسوده می شد آنگاه پسامد کار آنها فقط تحکیم ساخت مطلقه قدرت بود که آب باریکه های ناچیزی را در اختیار روشنفکران قرار می داد.
حتی اگر نیرو های چپ، ملی و نو گرای مذهبی نیز عرصه مبارزه را ترک می کردند باز تضمینی نبود که انقلاب نمی شد. جامعه ایران ارتباط سازمان یافته با نخبگان و گروه های سیاسی ندارد. بلکه همیشه توده ای بی شکلی وجود دارد که در بزنگاه ها انتخاب خاص خود را می کند. حتی در مدرن ترین وسازمان یافته ترین ساختار های سیاسی دنیا، نیرو های مستقل که رویکرد حزبی ندارند، سرنوشت انتخابات ها رقم می زنند.
بنابراین انسداد سیاسی زمان شاه عرصه را برای شکل گیری انقلاب مساعد می ساخت و سنت گرایان با زحمت کمتر کار را جلو می بردند ودوگانگی موجود در قانون اساسی و ساختار جمهوری اسلامی وجود نمی داشت که بحرانی ساختاری در آن ایجاد کرده است و شکاف بین نهاد های انتخابی و انتصابی نمی گذارد اوضاع انگونه که رهبران جمهوری اسلامی می خواهند جلو رود و فرصت برای تحولات سیاسی پدید می آورد.
اما از نگاهی کلان تر، قدرت گرفتن آیت الله خمینی و سنت گرایان ایدئولوژیک چه بسا مرحله ای اجتناب ناپذیر در روند تکاملی جامعه ایران بوده است. چهره منفی آیت الله خمینی و زعمای قدرت جمهوری اسلامی بعد از انقلاب و عملکرد آنها هویدا شد. اینکه حکومت دینی تا چه میزان می تواند مشکل آفرین باشد، نتیجه بلافصل حاکمیت نظریه ولایت فقیه است.
بخش مهمی از نیرو های سیاسی تحول خواه و معترش در جامعه ایران، سنتی های تحول یافته هستند که تجربه خاص جمهوری اسلامی آنها را به سمت تغییر در ذهنیت های شان سوق داد و باعث شد تا موازنه قوا در جامعه به ضرر نیرو های سنتی به هم خورد.
تغییر جهت تحول خواهی جامعه به سمت مدرنیته، ارزش پیدا کردن دموکراسی و حقوق بشر نتیجه نا خواسته سر بر آوردن جمهوری اسلامی در هیات کنونی اش است. درست بر عکس زمان شده که جهت تحول خواهی جامعه به سمت ایدئولوژی گرایی و برخورد انتقادی با تجدد بود.
از سویی دیگر رشد سیاسی آیت الله خمینی و ظهور وی در جامعه ایران در قالب منجی محصول ناکامی حکومت شاه در مدرنیزاسیون است. ریشه این عامل در برخورد گزینشی با مدرنیته واستفاده از مواهب تکنولوژیک آن بدون تغییر در ساختار حکمرانی و پذیرش بنیاد های معرفتی مدرنیته است.
این مدرنیته خواهی ناقص و معیوب عرصه را برای رشد سنت گرایان و بخصوص بنیاد گرایان مساعد می سازد. دلیل اینکه آیت الله خمینی در ایران وجهه کاریزمایی پیدا می کند ویا اخوان المسلمین در مصر دست بالا پیدا می کند، به سیاست های غلط حکومت های سکولار عرفی بر می گردد که مدل توسعه آمرانه را دنبال می کنند.
هر قدر بر دوام حکومت شاه افزوده می شد به همان میزان هم آیت الله خمینی و سنت گرایان در بین معترضان و ناراضیان منزلت بیشتری پیدا می کردند.
سخن در این خصوص بسیار است اما در حدی که تشریح شد مراد این بود که عملکرد بدتر جمهوری اسلامی در مقایسه با حکومت شاه حقانیت ومطلوبیت اصل انقلاب را زیر سئوال نمی برد. طبیعی است نیرو های تحول خواه به سمت خوب تر شدن جامعه حرکت می کنند و همیشه نمی توانند بین موقعیت بد و بد تر انتخاب کنند. همچنین پیش از انقلاب معلوم نبود که وضعیت مشابهی روندی می شود که اتفاق افتاد.
آنچه که اتفاق افتاد هم قابل پیشگیری بود. در اصل انتقاد از مخالفان و دگر اندیشان پیرامون اشتباهات انها در نادیده گرفتن خطر سنت گرایان بعد از انقلاب و تفرق و تشتت در صفوف نیرو های مدرن بیشتر موجه است. این امر واقعیتی است که تحول خواهان محافظه کار عامدانه ویا غیر عامدانه آن را در نظر نمی گیرند.