موسوی و دهه 60

آرش بهمنی
آرش بهمنی

1-در یک سال و نیمی که از آغاز جنبش سبز ایران می‌گذرد، یکی از مهم ترین و بحث برانگیزترین نکاتی که از همان روزهای اول، گریبان گیر جنبش شد، بحث رهبری جنبش بود. جدا ازدعواهایی که درباره همواره ماهیت جنبش سبز وجود داشته است ـ و آن را گاهی چون جنبش های کلاسیک و گاه چون جنبش های مدرن تحلیل کرده اند ـ و همچنین راهکارهای پیش روی آن، بسیاری از درگیری ها و اختلافات، به رهبران جنبش سبز معطوف شده است.

سخنانی که تاکنون درباره رهبران جنبش مطرح شده است را می توان به طور کلی در سه دسته جای داد: بحث درباره اینکه آیا اساسا موسوی و کروبی، می توانند به عنوان رهبران جنبش مطرح شوند، اینکه راهکارهایی که از سوی آن ها در پیش گرفته شده، تا چه حد توانسته جنبش را به پیش براند و یکی از مهم ترین بحث های مطرح شده درباره رهبران جنبش سبز، بحث گذشته و پیشینه آنان و اتفاقاتی است که در دهه 60 رخ داده.

این نوشتار، قصد ندارد به دو بحث اول بپردازد، بلکه تلاش دارد نگاهی اجمالی بیندازد به بحث گذشته رهبران جنبش سبز و سئوالاتی که درباره آن ها مطرح می شود. بخصوص آنکه پس از افول جنبش سبز و کم رنگ شدن حضور خیابانی، و به تبع آن، کنار رفتن جنبش سبز، از عرصه عمومی، بحث درباره رهبران جنبش سبز، بیش از پیش، فزونی یافته است.

2- آنچه که درتابستان 67، اتفاق افتاده است، از هر زاویه ای که به آن بنگریم، نامی جز “جنایت علیه بشریت” نخواهد داشت. اعدام فله ای زندانیانی که برای بسیاری از آن ها، حکم های قطعی صادر شده بود و در حال گذراندن دوران مجازات خود بودند و یا افرادی که با وجود گذراندن دوران محکومیت خود ـ به اصطلاح زندانیان - در حالی “ملی کشی” بودند،  با هیچ معیار حقوق بشری قابل توجیه نیست. فارغ از عادلانه یا ناعادلانه و انسانی یا غیرانسانی بودن حکم اعدام، شاید بتوان برای تعداد بسیار کمی از زندانیان، توجیهی پیدا کرد، اما بخش عظیمی از اعدام ها، اساسا هیچ گونه توجیهی نداشته و بر پایه تفتیش عقاید صورت گرفته که حداقل مخالف نص صریح قانون اساسی جمهوری اسلامی بوده است.

آنچه که تاکنون بارها درباره موسوی و کروبی بیان شده، پرسش از آنان درباره وقوع این اتفاق، باخبر بودن از این مساله و نقش این دو در قتل عام های 67 است. گرچه به نظر می رسد با توجه به نامه منتشرشده از سوی کروبی به آیت الله منتظری در سال 67، ابهامات درباره وی کمی، کمتر باشد، [1] اما سئوال ها از میرحسین موسوی همچنان ادامه دارد. بخصوص آنکه میرحسین موسوی 8 سال در پست نخست وزیری خدمت می کرده و از جمله افراد بسیار نزدیک به آیت الله خمینی بوده است.

اگر از برخی گروه های ورشکسته به تقصیر که سی سال است در عطش انتقام می سوزند و گاه به صراحت و گاه به کنایه خبر از آن می دهند که در ایران آزاد، حمام خونی از “دژخیمان” راه خواهند انداخت، بگذریم، بسیاری از منتقدان، به صراحت اعلام کرده اند که سئوالات آنان در جهت تنویر افکار عمومی و به مصداق جمله “دانستن حق مردم است” مطرح شده است.

به نظر می رسد که نکته کلیدی این جملات و معنای مستتر در آن، چیزی نیست جز عمل به دستورالعملی که باعث شد نلسون ماندلا، آفریقای پر از کینه را، به سلامت از طوفان خشونت برهاند و به ساحل دموکراسی برساند: “ببخش، اما فراموش نکن!”

3- درباره سئوالات فراوانی که درباره اتفاقات رخ داده در  دهه 60 مطرح شده و سکوت موسوی و همراهان نزدیکش، تاکنون تعابیر فراوانی به کار رفته است. نگارنده قصد ندارد که تمامی مسوولان آن زمان را از تمامی اتفاقات مبرا دانسته و آنان را بی گناه جلوه دهد، اما معتقدست که بسیاری از آن افراد، اکنون به تمامی تغییر کرده اند و گاه صراحتا در سخن و گاه در اعمال خویش، ندامت خویش از آنچه که بر مردمان در دهه 60 رفته است، ابراز کرده اند. اما نکته مهم تر آن است که فراموش نکنیم، که آنچه بر میهن مان دردهه 60 رفته را نمی توان تنها بر گردن حاکمان انداخت و بقیه را از آن تبرئه کرد. با قبول این نکته که مسوولان امر، قاعدتا مسوولیت بیشتری در این زمینه داشته اند، باید به نقش تمامی گروه ها و حتی همه مردم، به این مساله پرداخت. واتسلاو هاول، زمانی گفته بود: “همه ما در تثبیت دیکتاتوری، سهیم هستیم، چون آن را به تمام معنا پذیرفته بودیم.” (نقل به مضمون) نمی توان تنها برای تسویه حساب های شخصی یا گروهی، نقش گروهی را در سلسله ای از اتفاقات پررنگ کرد و خود را معصوم جلوه داد.

مشکلی که در طرح سئوال از موسوی و عدم پاسخ وی وجود دارد، آن است که سئوال کنندگان و سئوال شونده، اساسا در دو پارادایم جدا قرار دارند. آنان که از موسوی سئوالاتی درباره دهه 60 مطرح می کنند، بیش از هر چیز، از موضع روشنفکری و یا روزنامه نگاری سئوالات خود را مطرح می کنند. به این افراد نمی توان هیچ نقدی وارد دانست: آنان فعالان سیاسی و عضو گروه ها و دسته جات مختلف نیستند که به فکر مصلحت های سیاسی باشند. آنان به دنبال کشف حقیقت و افشای راز سر به مهر مانده یکی از اسرارآمیزترین رخدادهای 3 دهه گذشته هستند. کار روزنامه نگار، اطلاع رسانی بی غرضانه درباره اتفاقات است و کار روشنفکر ـ بدون وارد شدن به معنای کار روشنکفری در معنای خاص آن ـ کشف حقیقت. پس نمی توان به این افراد نقدی وارد کرد که چرا چنین سئوالات می پرسند.

اما موسوی ـ و همچنین مهدی کروبی ـ اساسا در فضای دیگری تنفس می کنند. آنان رهبران سیاسی هستند، با همه تعلقات سیاسی و علاق شخصی خود. آنان برای پاسخ به سئوالات، واکنش به اتفاقات و تصمیم گیری برای اخذ موضعی مشخص، باید با حساب و کتاب مشخصی صحبت کنند. اساسا نقش سیاستمدار، با مصلحت تعریف می شود: مصلحت حفظ نظام سیاسی، مصلحت حزب سیاسی، مصلحت جنبش، مصلحت انتخابات و… سیاستمداران تلاش دارند که تا حد ممکن اولا دست خود را برای طرف مقابل رو نکنند و نقطه ضعفی برای خود، در مقابل مخالفان، ایجاد نکنند.

این مساله در ایران امروز، بیش از پیش نمود دارد: در واقع اگر پیش از این درباره شکاف اصلی در جامعه ایران، تردیدی وجود داشت، اکنون شکی نیست که اصلی ترین شکاف موجود، شکاف استبداد – دموکراسی است. برای آنکه در این جنگ، یکی از دو طرف پیروز شود، نیاز دارد که تا حد ممکن یا نیروهای طرف مقابل را به سمت خود جذب کند و یا آنکه حداقل، آنان را منفعل سازد. اگر از این زاویه به مساله نگریسته شود، شاید بتوان پاسخی برای مشکلات پیدا کرد: موسوی و کروبی در تلاشند تا از سمت مقابل نیرو جذب کنند. این مساله تنها به عنوان یک تاکتیک مقطعی و زودگذر، مطرح نیست، بلکه به عنوان یک استراتژی برای رسیدن به دموکراسی لازم است. تجربه تشان داده است که در اکثریت کشورهایی که در موج سوم دموکراسی، به سمت دموکراتیزاسون رفته اند، نقش اصلی بر عهده نخبگان حاکم و توافق آنان با نیروهای اپوزیسیون بوده که موجب خلع ید دیکتاتور و گام نهادن در جاده دموکراسی بوده است.

موسوی و کروبی، بی شک نظرات خاص خود را درباره اتفاقات دهه 60، و همچنین اعدام های 67 دارند. نظرات آنان در این زمینه را شاید بتوان از خلال موضع گیری های گاه و بی گاه خود آنان، سخنانی که از سوی اطرافیان آن ها بیان می شود و همچنین برخی شنیده های درگوشی، حدس زد. اما طبیعتا تا زمانی که خود آنان به طور مستقیم دست به موضع گیری در این باره نزنند، نمی توان، در این باره نظر مشخصی داد.

تنها نکته آن است که اگر حقوق بشر، آزادی بیان و همه دستاوردهای جهان مدرن در سایه لیبرال دموکراسی را برای خود می خواهیم، باید توجه کنیم که این حقوق متعلق به مخالفان ما هم خواهد بود. فراموش نکنیم که در تمامی کشورهایی که دارای سیستم قضایی عادلانه هستند، یکی از حقوق حیاتی متهمان، “حق اختیار کردن سکوت” است. حقی که به نظر می رسد اکنون موسوی و کروبی از آن استفاده می کنند. پس اگر برای خود، به دلیل تعریفی که از نقش خود داریم، حق سئوال کردن قائلیم، برای ان دوو رهبر جنبش سبز نیز، با توجه به تعریف اساسا متفاوتی که از نقش آن ها وجود دارد، حق سکوت قائل باشیم.

 

پی نوشت:

1- نامه مشترک کروبی، روحانی و امام جمارانی به آیت الله منتظری، درباره اعدام های 67، در کتاب خاطرات مرحوم منتظری منتشر شده است. پاسخ آیت الله منتظری به این نامه را نیز، می توان در همان جا مشاهده کرد.