داعش و کشتار ۶۷

هوشنگ اسدی
هوشنگ اسدی

فیلم هولناکی است و سر بریدن خبرنگاران آمریکایی، پیشمرگه کرد و قتل های دسته جمعی را چون قابی سیاه در تابستان ۹۳ به ثبت تاریخ می دهد.

سربازان زیر فریاد و سر نیزه سیاه پوشان می دوند. برهنه اند و جز گلوله خلاص و گورهای جمعی، سر انجامی ندارند. مرگ ناگزیر، مرگ وحشی بفرمان “شریعت” ایستاده است و به نام “الله” در کار درو کردن سربازانی است که به حکم وظیفه چاره ای جز دفاع از میهن خود نداشته اند. کسی نمی داند حتی گلوله ای شلیک کرده اند یا نه، اما پیشتراز اجرای “فرمان الهی” که ابوبکر بغدادی ناقل آن است، سلاح از دستشان گرفته و جامه سربازی ازتنشان کنده اند.

و ما، در تابستانی دیگر، و درست در همین روزها، نه درجامه سربازی که در لباس های مجاز زندان بودیم. کسی ازما سربازنبودواز میانمان کسی حتی شلیک هم نکرده بود. پیشتر متهمان به “مبارزه مسلحانه” را در دادگاههای چند دقیقه ای به مرگ محکوم کرده و برای اجرای “فرمان خدا” به بالای تپه های اوین فرستاده بودند. و به حکم همان دادگاهها که با قرائت کلام مقدس شروع می شد و با نام خدای منان پایان می گرفت به “زندان” محکوم شده بودیم. شمارمان از پنج هزار می گذشت و همه نوع اندیشه و سلیقه و مذهب واید ئولوژی را صاحب بودیم، چه در برابر مرگ انکارش می کردیم ویا پاسش می داشتیم. از نسل های مختلف بودیم، به درازی تاریخ. پیرمردان ۸۵ ساله در کنار نوجوانان “ایام محبس” سر می کردندودرست درهمین روزها که سربازان داعش سربازان را به صف می برند، “برادر”های نظام صدایمان کردند ازبندهای گوناگون وزندانهای بسیار در سراسر ایران. با چشمان بسته به صف شدیم. نمی دیدیم . رنگ جامه شان را نمی دیدیم. اما فریادشان رامی شنیدیم، دشنامشان همراهی مان می کردو مشتشان بر گرده مان می کوفت. و چون چشم باز کردیم، خود رادر برابر “قضات ۵ گانه” مرگ دیدیم و سه پرسش که راه زندگی رااز چاه مرگ جدا می کرد. پرسش ها نه ازسلاح و نبرد، فقط از اعتقاد بود و پاد افره کسی که “نظام” را قبول نداشت و “امام” را کرنش نمی کرد، مرگ بود؛ همان امامی که فرمان مرگ را توشیح و کمترین رحم را سُلمه به اسلام دانسته بود. و “قضات مرگ” فرمان “امام” خود به تمام و کمال اجرا کردند. صف رستگان اندک و قافله راهیان مرگ دراز بود. تنها تفاوت میان سربازان سوری که به فتوای ابوبکر بغدادی بسوی مرگ می رفتندو عاشقان آزادی ووطن که به حکم روح الله خمینی روانه دارها بودند، عدم گذراز دادگاهی فرمایشی بود. هزاران نفراز مادر سکوت مطلق روانه گورهای جمعی شدند . تنها بعد از دودهه گورها توانستند دهان به فریاد حقیقت بگشایند. وسربازان سوری در برابر دوربین همان راه را رفتند ودقایقی بعد دررسانه های جهانی، مرگ داعشی خود را بانگ زدند.

دراین تابستان دیگر که پرچم سیاه داعش بر منطقه سایه انداخته مرگ از خلوت به آشکار آمده است، گفتی جانباختگان تابستان۶۷ سر از خواب ابدی بر می دارندو می پرسند:

در این تابستان هول، فیلم اعدام سربازان سوری، داعش را باز می شناساند و گوهر اندیشه اش را باز می یابد.

خانم ها! آقایان!

مارا از داعش نترسانید. داعش ماخانگی است و سالهای دراز است ما را به صف می برد.

 

واسماعیل خویی “کشتار ۶۷ به بانگ بلند”، می خواند:

من با تو نگویم که چه یا چون بنویس

از حال درون یاکه ز بیرون بنویس

بنویس بدان چه ت آید از دل، یعنی

ای شاعر قتل عام! با خون بنویس