هرچه به انتخابات ریاستجمهوری 88 نزدیکتر شویم، بهگونهای قابل پیشبینی، نقد نامزدها و جریانهای همسو به آنها، عمق و شدت بیشتری خواهد گرفت. این وضع، تنها شامل دو طیف اصلی سیاسی کشور (اصلاحطلبان و محافظهکاران) نمیشود؛ در هر دو طیف، لایهها و جناحهای فکری - سیاسی، مجال و انگیزهی بیشتری برای نقد دیگران خواهند داشت.
بدیهی است که این نوشتار، دغدغهی چندانی نسبت به حوزهی محافظهکاران و نقدهای آنها نسبت به یکدیگر، ندارد. محافظهکاران (صرفنظر از آنکه عملگرا و میانهرو باشند یا تمامیتخواه) در یک بحث با یکدیگر اشتراک نظر اساسی دارند: اقتدارگرا هستند و دموکراسی و لوازم آن را برنمیتابند. اینچنین، اختلاف و وجوه تمایز میان آنها، حداکثر در برخی برنامهها و سیاستهای اقتصادی و اجتماعی، محدود خواهد شد.
اما نقدهای اصلاحطلبان بر یکدیگر، چنان که از هفتهها پیشتر شروع شده است، در این یکصد و چند روز باقیمانده تا انتخابات، محتمل فزونی خواهد یافت. از یاد نبریم؛ الزاما” همهی آنهایی که خود را اصلاحطلب میخوانند، “دموکرات” نیستند و قواعد بازی سیاسی اخلاقی و نقد منصفانه و علمی را پاس نمیدارند. اصلاحطلبان - همچون محافظهکاران- مسافران “کشتی نوح”ی هستند که در میانشان از همه نوع و تیپ، پیدا و فعال است.
اینچنین، در هفتههای آتی، “مواخذه”ها و “هجمه”ها، با دمیدن “نسیم قدرت” و به غلیان درآمدن “حب و بغض”ها و منافع شخصی و انگیزههای پیدا و پنهان، صورت و کیفیتی دیگر - و محتمل، بس مشدد و پررنگ - بهخود گیرد.
قابل انکار نیست که در این میان، نقدها و انتقادها و پرسشهای صحیح و غلط، و منصفانه و غیرمنصفانه، با هم درآمیزد.
آیا میتوان داوری جامعی در مورد این نقدها داشت؟ پاسخ، به نظر مثبت است.
آنتونیو گرامشی، فیلسوف و نظریهپرداز نومارکسیستی و دبیرکل اسبق حزب کمونیست ایتالیا (که در هر دو حوزهی نظر و عمل، شخصیتی ویژه و قابل توجه و صاحبنظر است) در اظهارنظری بسیار مهم میگوید، مهمترین کار روشنفکر پس از هر شکست، آن است که نقش خود را در آن ناکامی، نقد و ارزیابی نماید. گمان میکنم که این دیدگاه گرامشی، خطمشی قابل اعتنایی را پیش چشم ناظران منصف قرار دهد.
این روزها و در میان نقدهایی که از دوران مشهور به اصلاحات صورت میگیرد، آنچه به گونهای معنادار مفقود است، همین “نقد خویش” و “انتقاد از خود” است. منتقدان و ناقدان و پرسشگران، گاه چنان به داوری و اظهارنظر میپردازند که تو گویی در روند آن تحولات مهم، نقش و دخالتی نداشتهاند و یکسره برکنار از اوضاع بودهاند.
حتی اگر نخواهیم چون باورمندان به “نظریه آشوب”، بهشکلی بس جالب توجه، بالزدن پروانهای را در مالزی، به سقوط رژیم صدام، ربط دهیم و تحلیل نماییم، دست کم باید نخست از نقد کردار و گفتار خود در جغرافیای آن روز ایران بیآغازیم؛ که چه میتوانستیم کرد؛ چگونه اقدام کردیم؛ کاش چگونه عمل میکردیم؛ چقدر همهجانبه و دقیق، رفتار کردیم؛ کنشمان به چه میزان عقلانی بود؛ و پرسشها و مضامینی از این دست.
بدیهی است که این بحث، به معنای نادیده انگاشتن ارزیابی و نقد دیگر عوامل موثر در شکست و ناکامی اصلاحات، نیست؛ بیشک برخی از علل و عوامل در این ارزیابی، نقش و وزنی متفاوت و مضاعف خواهند داشت. از آن جمله است موانع غیرقابل انکار در ساختار سیاسی کشور؛ موانع بحرانساز و سدهای ستیزهجو و خشونتطلبی که تمامیتخواهانه، مانع توزیع قدرت و اطلاعات میشدند. معنادار - و بس تاسفبار- است که در برخی انتقادها و پرسشها، حتی اشارتی نیز به این «موانع» نمیرود.
ارزیابی و داوری و نقد منصفانهی دوران اصلاحات، از “خود” ما شروع میشود و آنگاه علمی، دقیق و همهجانبه و قابل تامل است که تمامی علل و عوامل (از مشکلات فرهنگی و خلقیات مردم ایران گرفته تا موانع موجود در ساختار اجتماعی و اوضاع معیشتی مردم برای پیشبرد اصلاحات، و ار آنها تا مزاحمان و دشمنان واقعی دموکراتیزاسیون در بلوک قدرت، و البته ضعفها و کاستیها و ناکارآمدیهای اصلاحطلبان حاضر در حکومت) را مورد توجه و تحلیل قرار دهد.