انتخابات 88 و نقد اصلاحات‏

مرتضی کاظمیان
مرتضی کاظمیان

هرچه به انتخابات ریاست‌جمهوری 88 نزدیک‌تر شویم، به‌گونه‌ای قابل پیش‌بینی، نقد نامزدها و جریان‌های ‏همسو به آنها، عمق و شدت بیشتری خواهد گرفت. این وضع، تنها شامل دو طیف اصلی سیاسی کشور ‏‏(اصلاح‌طلبان و محافظه‌کاران) نمی‌شود؛ در هر دو طیف، لایه‌ها و جناح‌های فکری - سیاسی، مجال و ‏انگیزه‌ی بیشتری برای نقد دیگران خواهند داشت.‏

بدیهی است که این نوشتار، دغدغه‌ی چندانی نسبت به حوزه‌ی محافظه‌کاران و نقدهای آنها نسبت به یکدیگر، ‏ندارد. محافظه‌کاران (صرف‌نظر از آن‌که عمل‌گرا و میانه‌رو باشند یا تمامیت‌خواه) در یک بحث با یکدیگر ‏اشتراک نظر اساسی دارند: اقتدارگرا هستند و دموکراسی و لوازم آن را برنمی‌تابند. این‌چنین، اختلاف و وجوه ‏تمایز میان آنها، حداکثر در برخی برنامه‌ها و سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی، محدود خواهد شد.‏

اما نقدهای اصلاح‌طلبان بر یکدیگر، چنان که از هفته‌ها پیش‌تر شروع شده است، در این یک‌صد و چند روز ‏باقی‌مانده تا انتخابات، محتمل فزونی خواهد یافت. از یاد نبریم؛ الزاما” همه‌ی آنهایی که خود را اصلاح‌طلب ‏می‌خوانند، “دموکرات” نیستند و قواعد بازی سیاسی اخلاقی و نقد منصفانه و علمی را پاس نمی‌دارند. ‏اصلاح‌طلبان - همچون محافظه‌کاران- مسافران “کشتی نوح”ی هستند که در میان‌شان از همه نوع و تیپ، پیدا ‏و فعال است.‏

این‌چنین، در هفته‌های آتی، “مواخذه”ها و “هجمه”ها، با دمیدن “نسیم قدرت” و به غلیان درآمدن “حب و ‏بغض”ها و منافع شخصی و انگیزه‌های پیدا و پنهان، صورت و کیفیتی دیگر - و محتمل، بس مشدد و پررنگ ‏‏- به‌خود گیرد.‏

قابل انکار نیست که در این میان، نقدها و انتقادها و پرسش‌های صحیح و غلط، و منصفانه و غیرمنصفانه، با ‏هم درآمیزد.‏

آیا می‌توان داوری جامعی در مورد این نقدها داشت؟ پاسخ، به نظر مثبت است.‏

آنتونیو گرامشی، فیلسوف و نظریه‌پرداز نومارکسیستی و دبیرکل اسبق حزب کمونیست ایتالیا (که در هر دو ‏حوزه‌ی نظر و عمل، شخصیتی ویژه و قابل توجه و صاحب‌نظر است) در اظهارنظری بسیار مهم می‌گوید، ‏مهم‌ترین کار روشنفکر پس از هر شکست، آن است که نقش خود را در آن ناکامی، نقد و ارزیابی نماید. گمان ‏می‌کنم که این دیدگاه گرامشی، خط‌مشی قابل اعتنایی را پیش چشم ناظران منصف قرار دهد.‏

این روزها و در میان نقدهایی که از دوران مشهور به اصلاحات صورت می‌گیرد، آنچه به گونه‌ای معنادار ‏مفقود است، همین “نقد خویش” و “انتقاد از خود” است. منتقدان و ناقدان و پرسش‌گران، گاه چنان به داوری و ‏اظهارنظر می‌پردازند که تو گویی در روند آن تحولات مهم، نقش و دخالتی نداشته‌اند و یک‌سره برکنار از ‏اوضاع بوده‌اند.‏

حتی اگر نخواهیم چون باورمندان به “نظریه آشوب”، به‌شکلی بس جالب‌ توجه، بال‌زدن پروانه‌ای را در ‏مالزی، به سقوط رژیم صدام، ربط دهیم و تحلیل نماییم، دست کم باید نخست از نقد کردار و گفتار خود در ‏جغرافیای آن روز ایران بیآغازیم؛ که چه می‌توانستیم کرد؛ چگونه اقدام کردیم؛ کاش چگونه عمل می‌کردیم؛ ‏چقدر همه‌جانبه و دقیق، رفتار کردیم؛ کنش‌مان به چه میزان عقلانی بود؛ و پرسش‌ها و مضامینی از این دست.‏
بدیهی است که این بحث، به معنای نادیده انگاشتن ارزیابی و نقد دیگر عوامل موثر در شکست و ناکامی ‏اصلاحات، نیست؛ بی‌شک برخی از علل و عوامل در این ارزیابی، نقش و وزنی متفاوت و مضاعف خواهند ‏داشت. از آن جمله است موانع غیرقابل انکار در ساختار سیاسی کشور؛ موانع بحران‌ساز و سدهای ستیزه‌جو ‏و خشونت‌طلبی که تمامیت‌خواهانه، مانع توزیع قدرت و اطلاعات می‌شدند. معنادار - و بس تاسف‌بار- است ‏که در برخی انتقادها و پرسش‌ها، حتی اشارتی نیز به این «موانع» نمی‌رود.‏

ارزیابی و داوری و نقد منصفانه‌ی دوران اصلاحات، از “خود” ما شروع می‌شود و آنگاه علمی، دقیق و ‏همه‌جانبه و قابل تامل است که تمامی علل و عوامل (از مشکلات فرهنگی و خلقیات مردم ایران گرفته تا ‏موانع موجود در ساختار اجتماعی و اوضاع معیشتی مردم برای پیشبرد اصلاحات، و ار آنها تا مزاحمان و ‏دشمنان واقعی دموکراتیزاسیون در بلوک قدرت، و البته ضعف‌ها و کاستی‌ها و ناکارآمدی‌های اصلاح‌طلبان ‏حاضر در حکومت) را مورد توجه و تحلیل قرار دهد. ‏