علی چنار
در میدان ولیعصر منتظر تاکسی ایستاده ام. پشتم به سینمایی است که در ضلع غربی میدان است و رویم به میدان هفت تیر است. این خیابان ها به نظر من آنقدر زنده هستند که قابل توصیف نیست. یک پیکان قدیمی جلوی پایم ترمز می کند و من سوار می شوم. به یاد گذشته می افتم.
هنوز یک سال نشده است که در این میدان اتفاقات تاریخی افتاد. طرفدران احمدی نژاد در ضلع شرقی میدان ایستاده بودند و طرفداران موسوی در ضلع غربی. آنها با هم بحث می کردند و حرف می زدند. هر از گاهی دو تا آدم هیجان زده را می شد دید که دست هایشان را بالا می بردند و توی حرف همدیگر می پریدند تا نظرشان را بگویند. یک شب، غریبه ای از کنارم رد شد. ایستاد و به دور و برش نگاهی کرد و گفت: “خوب، پس ما هم می توانیم دموکرات باشیم!” بله ما می توانستیم، ما دموکرات بودیم. پختگی، امید و میل شدید ما به تغییر هر بیننده ای را مبهوت می کرد.
این اتفاق همه کسانی را که همواره به دنبال بهانه ای برای ظلم و مطلق گرایی و اینکه ایرانیان برای آزادی “آمادگی” ندارد، برای مدتی ساکت کرد. تاریخ نفسش را حبس کرده بود و ملت ایران نیز.
لازم نیست که اتفاقاتی که بعد از آن افتاد را یاد آوری کنم و لازم نیست بر آن اشک بریزیم. ما جنگ را نباخته بودیم.
در روزهای بعد از انتخابات و در جریان تظاهرات و راهپیمایی، ایرانیان دست هایشان را بالا می بردند و علامت “را به یکدیگر نشان می دادند.V”
همه جا گزارش می شد که معترضین این علامت را به نشانه صلح بالا می گیرند. من آن دست ها را به یاد دارم، دست هایی که نواری سبز به دورش پیچیده شده بود. این علامت به نشانه صلح بالا گرفته نشده بود. مفهوم این علامت همان معنای اصلی اش بود: پیروزی.
مردم ایران با دست های بالا گرفته به این دلیل به خیابان نیامده بودند که باور های صلح آمیزشان را نشان بدهند. آنها پیروزی شان را جشن گرفته بودند و آن را با چنان روحیه ای اعلام کردند که هیچ کس انتظار آن را نداشت. آنها می دانستند که راهی آغاز شده است. دولت اعلام کرد که در انتخابات پیروز شده است، اما مردم می دانستند که خودشان در نبر مشروعیت، درستی و ایمان پیروز شده اند. آنها همه این مفاهیم را از آنان گرفته بودند.
بعضی از لغات فارسی معادل انگلیسی ندارد. یکی از این لغات “حجت” است. مفهوم آن شاهد قوی و درست است که قضاوت نهایی را مشخص می کند. بعنوان مثال شیعیان معتقدند که امام سوم که در روز عاشورا در کربلا شهید شد، حجتی بود که نا مشروع بودن دولت یزید را نشان می داد. دولتی که به جز ویرانه، چیزی از آن باقی نمانده است.
همین اتفاق در انتخابات سال گذشته افتاد. این انتخابات حجت ما بود. جایی برای بحث نمانده است. ایران به یک مرحله بدون بازگشت رسیده بود. ممکن است که در ظاهر دولت برنده شد اما در حقیقت در بدست آوردن قلب و ذهن ایرانیان بازنده بود. فاتحان مغلوب شده بودند و مغلوبین، فاتح. با صدای راننده به واقعیت خیابان های ایران باز می گردم:
“آقا، پارسال مردمی که اینجا جمع می شدند را یادتونه؟”
“بله، یادمه.”
“باورم نمی شد.”
“بله، خیلی ها باورشان نمی شد… ممنون من همین جا پیاده می شوم.”
درحالیکه به راننده چند اسکناس می دادم، لحظه ای مکث کردم و پرسیدم:” آقا، فکر می کنید همه چیز دیگه تموم شد؟”
“نه بابا! تموم نشده. من که این فکر را نمی کنم. به نظر من تازه شروع شده!”
می گویند در تهران باید حرف راننده تاکسی ها را باور کرد.
منبع:فرانت لاین 6 ژوئن